باز باران با ترانه در خاطره جمعی چند نسل از کودکان و بزرگسالان

باز باران با ترانه شعر کودکانه، تا مرزهای یک خاطره جمعی

به مناسبت صدو‌ده‌امین زادروز گلچین گیلانی (۱۱ دی ۱۲۸۸ در سبزه میدان رشت - ۲۹ آذر ۱۳۵۱ در لندن)

باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می‌پرند، این سو و آن سو
می‌خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل‌های گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.

..........

شاید اگر روزی قرار باشد که شعر کودک و نوجوان را با خود شعر کودک و نوجوان تعریف کرد، نه کلامی افزون‌تر از آن گفت، می‌شود شعر «باز باران با ترانه» را معیاری برای تعریف شعر کودک با شعر کودک دانست. شعری که تا مرزهای خاطره جمعی چند نسل از ایرانیان که از ده سالگی یا پیش از این سن، این شعر را شنیده یا خوانده‌اند، رفته است و اکنون چون تک چراغی بر در خانه شعر کودک و نوجوان ایران می‌سوزد و نور می‌پراکند.

در این که چرا این شعر به خاطره جمعی چند نسل از ایرانیان تبدیل شده است، زیاد گفته‌اند. گروهی آن را به سبب ثبت در کتاب‌های درسی می‌دانند. اگرچه این بخشی از علت است، اما همه آن نیست. زیرا بسیاری متن‌ها، از شعر و نثر در کتاب‌های درسی فارسی آمده است، اما هیچ کدام این نقش را بازی نکرده‌اند. سبب عمده و علت اصلی آن است که این شعر به راستی خود شعر است. یک تصویر بزرگ، که درون آن یک شخصیت راوی – شاعر است و یک شخصیت دیگر که کودکی ده ساله است و در حقیقت ده سالگی شاعر است که تصویرهای زمان کودکی خود را در جنگل‌های گیلان به یاد می‌آورد.

درون این تصویر بزرگ با این دو شخصیت یگانه، ریزتصویرهایی چیده شده است. ریزتصویرهای حرکتی که هر کدام هم به درستی سرجای خود چیده شده‌اند. این تصویر و ریز تصویرهای پیوست به آن، حرکت و ریتم و آهنگ دارند، و این سه عنصر هم در آن به درستی پخش شده‌اند.

شعر «باز باران چنان نیرومند» است که مانند شعرهای برجسته تاریخ، شاعر پشت آن گم شده است. به گفته شمس لنگرودی: بسیاری از ما نمی‌دانیم گلچین گیلانی کی به دنیا آمده و کجا مرده است. خیلی از ما که این جا نشسته‌ایم فقط شعر «باز باران با ترانه» او را خوانده یا شنیده‌ایم. مساله دیگری که در ارتباط با گلچین می‌توان مطرح کرد این مهم است که گلچین خیلی شعر معروف نداشت. اما همه کسانی که شهرت دارند کارهایشان برجسته نیست. بسیاری از هنرمندان با یک یا دو شعر مشهور هستند. مثلاً وحشی بافقی خیلی شعر دارد اما با یک شعر معروف شد و آن شعر «دوستان شرح پریشانی من گوش کنید»، بود[1].
و درباره ویژگی‌های این شعر رشید کاکاوند براین باور است: وقتی شما به موسیقی «باز باران» نگاه می‌کنید می‌بینید بحر طویل است. اما موسیقی این شعر کاملاً تکه تکه است و در ذهن ضرب می‌گیرد. درست مثل ضرباهنگی که در شاهنامه فردوسی می‌بینیم همخوانی موسیقی و موضوع که در کنار هم خوش نشسته‌اند. جدای از این موارد شما این نشاط و تحرک تصاویر باران را در شعر می‌بینید که موسیقی و تصویر و قافیه بسیار خوب در کنار هم نشسته‌اند. مخصوصاً جایی که سطرها کوتاه می‌شوند انگار به اصرار گلچین چنین آمده‌اند.»

کاکاوند در ادامه درباره ویژگی‌های دیگر این شعر می‌گوید: شعر با توجه به ضرب تند و فضای کودکانه‌اش به سبک معمول تعلیمی رفتار نمی‌کند. نصیحتی در کار نیست. به در نمی‌گوید دیوار بشنود. صرفاً طبیعت را نشان می‌دهد. مهم‌ترین اتفاق این است که او حرف نزده و یک به یک تصاویر را نشان داده است؛ کاری که نیما هم کرده و اصرار داشته شعر جای حرف زدن نیست، جای تصویر کردن است.

زبان شعر «باز باران» بسیار ساده است. مکثی ندارد. آن قدر ساده است که این سادگی برایش فضیلت به شمار می‌رود و به نظر من این نقطه اوج کار گلچین است.»[2] و در این مورد البته دیدگاه کامیار عابدی نیز همسان با دیدگاه منتقد پیش گفته است: «گلچین با استفاده از ساده‌ترین کلمات نقش خود را ایفا کرد و شعر «باز باران» بیانگر حس لطیف و طبیعت گرای او می‌تواند باشد.»[3]
    
باز باران،
با ترانه،
با گوهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه.
آب چون آبشار ریزان
می‌ریزد بر سر ایوان
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه افتاده.

***

شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می‌پرند، این سو و آن سو

***

می‌خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

***

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل‌های گیلان.

***

کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک

***

از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.

***

آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.

***

بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان می‌زدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.

***

برکه‌ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.

***

سنگ‌ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.

***

رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ می‌زد، چرخ می‌زد، همچو مستان.

***

چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آن‌ها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.

***

با دو پای کودکانه
می‌دویدم همچو آهو،
می‌پریدم از سر جو،
دور می‌گشتم ز خانه.

***

می‌کشانیدم به پایین،
شاخه‌های بید مشکی
دست من می‌گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.

***

می‌شنیدم از پرنده،
از لب باد وزنده،
داستان‌های نهانی،
رازهای زندگانی

***

هر چه می‌دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می‌سرودم:
«روز، ای روز دلارا!
داده‌ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.

***

این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟

***

روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.»

***

اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.

***

جنگل از باد گریزان
چرخ‌ها می‌زد چو دریا
دانه‌های گرد باران
پهن می‌گشتند هر جا.

***

برق چون شمشیر بران
پاره می‌کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می‌زد ابرها را.

***

روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ می‌زد بی‌شماره.

***

گیسوی سیمین مه را
شانه می‌زد دست باران
بادها، با فوت خوانا
می‌نمودندش پریشان.

***

سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.

***

بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.

***

بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.

***

«بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.»

نویسنده
محمدهادی محمدی
پدیدآورندگان:
کلیدواژه:
Submitted by admin on