پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را بخوانید
بخش دوم: کیفیت افسانهگون
کیفیت افسانه گون چیست؟ چگونه یک داستان مدرن میتواند از ابزار افسانه بهره ببرد و همزمان نگاهی انتقادی داشته باشد؟ جمع مدرن و افسانه امکانپذیر است؟ طرح یک مثال ملموس میتواند به ما کمک کند تا تصور بهتری از این تعریف داشته باشیم. تصور کنید در خیابان راه میروید و در کنار ساختمانهای بلند و برجها و ماشینهایی که با سرعت میگذرند، بالای سرتان در آسمان یک انسان روی جاروی دسته داری نشسته است دارد پرواز میکند! شاید بگویید در دنیای کنونی همه چیز امکانپذیر است. شاید شما بگویید که این جاروی دسته دار ممکن است یک ماشین پرنده باشد در آن شکل. این امکان وجود دارد. اما این جاروی دسته دار به راستی یک جاروی دسته دار است و نه چیزی بیشتر که میتواند پرواز کند!
زمین زیر پایمان و فضای پیرامون، مدرن است و آسمان بالای سرمان، رنگ افسانه دارد. به این میگوییم کیفیت افسانهگون!
اما این کیفیت افسانهگون به چه کار میآید؟ ابتدا بیایید با هم یک تمرین انجام دهیم، فکر کنیم و بپرسیم. پیش از آن، یک نکته را بگویم، کودکان خواندن و شنیدن افسانهها را دوست دارند، بزرگسالان هم دوست دارند،اما چرا؟ دربارهی این هم برایتان میگویم. حالا برگردیم به تمرین!
به مثالی که از خیابان زدم فکر کنیم، چه رخ داد؟ سر ما پایین است و خیابان را میبینیم. سر بلند میکنیم و در آسمان آن جاروی پرنده را میبینیم! این یک تضاد است. از دنیایی که میشناسیم و حس میکنیم وارد دنیای خیالی میشویم. اما این خیال، در واقعیت رخ داده. دو سرزمین بههم پیوستهاند و ذهنمان در میان این دو، چارچوبهایاش را میشکند و واقعیتهای پذیرفته را کنار میگذارد.
داریم از روی یک پل رد میشویم. این سویاش غاری پر از دیو بوده که از آن گریختهایم و آن سو، شهری که خانهمان آنجاست. اینبار سوی واقعیت و خیال را جابهجا کردیم. حالا اگر خودمان هم دیو باشیم چه رخ خواهد داد؟
«کنش»ها در داستان فانتزی مهم هستند. میزان مقبولیت افسانهها به کنشهایشان است و پلهایی که میان واقعیت و خیال میزنند. پسر یا دختر پادشاه در دنیای واقعیتهای افسانه، کنار رودی یک پریزاد یا دیو میبینند، این یک حالت است، حالت دیگر این است که در فضایی دیگر از واقعیت کنده و خودشان تبدیل به پریزاد و دیو میشوند.در دنیای افسانه هر چیزی میتواند به چیز دیگر تبدیل شود، هر کنشی می تواند ضد خود را بسازد، یا ویران کند. برای مثال در افسانه ها بسیار است که شاه یکشبه از شاهی فرو میافتد و به مرز بی کسی و گدایی میرسد. مانند قدم زدن ما در خیابان. یک لحظه سر بالا میکنیم و چوب پرنده را میبینیم.
زندگی همهی ما به این باورها نیاز دارد، باور به شکستن و درهم ریختن پایداریها و تولد دنیاهای جدید و جوانه زدن.
اما کنشها در فانتزیها چهگونهاند؟
«در یک فانتزی، سه گونه کنش یافت میشود. مبنای این طبقهبندی کنشهای انسانی است. هر کنشی که از عهدهی انسان برآید، کنش طبیعی است. هر کنشی که در توانایی انسان باشد، اما به دیگر موجودات نسبت داده شود، کنش غیرطبیعی است. هر کنشی که فراتر از کنشهای طبیعی، و خارج از توانایی انسان انسان و وقوع آن غیرممکن باشد، کنش فراطبیعی است.»[1]
اکنون بیاییم نگاهی به داستانکهای خرگوش حکیم بیاندازیم و ببینیم داستانهای فانتزی که با کیفیت افسانهها نوشته میشوند چه کارکردهایی دارند و مهمتر از آن بدانیم چرا این گونه نوشته میشوند.
بیشتر کنشهایی که در داستانکها میبینیم، کنشهای غیرطبیعی است، کنشهایی که در توانایی انسان است و خرگوشها آنها را انجام میدهند اما با یک تفاوت! این کنشها برای خرگوش فراطبیعی است! یعنی آنها قادر به انجاماش نیستند. پس در داستانکها با تلفیق دو گونه کنش طبیعی و فراطبیعی روبهرو هستیم اما فراطبیعی برای خرگوشها نه انسانها! چرا چنین چیزی رخداده؟ چون داستانکهای خرگوش حکیم از همان کیفیت افسانهگون بهره میبرند. داستانهایی که بستر افسانه اما کنشهای مدرن دارند با نگاهی انتقادی! ویژگی مهم داستانهای مدرن همین نگاه انتقادی است. بخش اول شگرد این کتاب را بخوانید و این نگاه انتقادی را ببینید.
خرید کتاب «داستانکهای خرگوش حکیم»
بیاییم با هم چند نمونه را ببینیم و بخوانیم:
داستان چگونه آغاز میشود: «یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود...» این جمله برایمان آشناست. بیشتر افسانهها و قصههای عامیانه با این جملهها آغاز میشود اما : «در کشور خرگوشان، خرگوشی زندگی میکرد...» زندگی خرگوشها هم در افسانه و قصهها برایمان آشناست اما «کشور» نه! مفهوم کشور ساز و کاری افسانهای و عامیانه ندارد. واژهی کشور را در قصهای عامیانه نمیبینیم. اگر به جای کشور، سرزمین خرگوشان میآمد، معنای جمله تغییر میکرد. در همین کشور، ما شاه و رعیت میبینیم که مفهومی سیاسی و مدرن دارند. در بخش اول دراین باره برایتان گفتم.
برگردیم به ابتدای کتاب و نام داستانکها را بخوانیم: خرگوش حکیم اتوبوس میسازد، کشف آبنبات، کلاه گیسی برای بوقلمون شاه، اختراع دیگ زودپز...» دیگ زودپز و اتوبوس، ابزار دنیای مدرن هستند! و خرگوش حکیم هیچ کدام را نمیتواند بسازد و این همان کنش غیرطبیعی و فراطبیعی برای اوست. غیرطبیعی چون خرگوش انجاماش میدهد و فراطبیعی چون در بستر افسانهای داستانکها امکانپذیر نیست.
داستانکها را بخوانید و این بازی را در آنها دنبال کنید. به این فکر کنید چه کارکردی در داستان و چه تأثیری بر ذهنتان دارد.
حالا بازگردیم به این پرسش، چرا کودکان و حتی بزرگسالان مخاطب افسانهها هستند و استفاده از ساختار افسانه در یک داستان معاصر چگونه میتواند آن را پرخواننده کند؟
افسانهها بیمقدمه چینی آغاز میشوند. ابتدای داستانک را دوباره بخوانید.
افسانهها با رخدادهای ساده آغاز میشوند و یکباره همه چیز با یک درخواست یا یک رخداد عجیب تغییر میکند.
شخصیتهای افسانهها با شکستها آسیب نمیبینند و دوباره برمیخیزند.
در افسانهها هر کسی میتواند قهرمان باشد، هر کس یعنی موجودی ضعیف میتواند با سفر و خواستن یا رخدادی عجیب تبدیل به یک قهرمان بشود!
در افسانهها کمتر پیش میآید که مشکلی حل نشود هر چند که سخت بهنظر بیاید!
شخصیتها در افسانهها به آرزوهایشان میرسند.
و...
حالا بیایید به زندگی خودمان نگاه کنیم. انتظار ما از زندگی چیست؟ ساده بگذرد یعنی آرام. رخدادهای تازه درهایی را به رویمان باز کند، شکست نخوریم یا بتوانیم دوباره و دوباره ادامه دهیم بی آسیب، قهرمان زندگی خودمان و حتی دیگران باشیم، مشکلات همه حل شوند و آرزوهایمان برآورده!
حالا دیدید چرا ما افسانهها را دوست داریم؟ دلیلهای دیگری هم میتوانم بیاورم اما میخواهم خودتان به آن فکر کنید و به این هم فکر کنید چرا کودکان افسانهها را دوست دارند؟ گمان میکنم اکنون پاسخ ساده باشد!
[1] فانتزی در ادبیات کودک و نوجوان، محمدهادی محمدی