شعر از دير سال عشق از اسدالله شعبانی

آه نگاهی که‌مان بر آب سپردند

آیینه را بر درنگ خواب سپردند

از تن من هر چه بار تازگی افتاد

همچو درختی که بر سراب سپردند

با تو من از دير سال عشق بگویم

این همه ما را در اضطراب سپردند

باد و‌شان، از تمام باغ گذشتند

کاه کشان، راه انتساب سپردند

از همه سویی ز چشمگان من آويخت

شعله‌ی اشکی که بی‌جواب سپردند

رفته‌ای از من برو که عشق تو باقی ست

گنج بزرگی که بر خراب سپردند!

 

اردیبهشت ۶۵

نویسنده
اسدالله شعبانی
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on