اسدالله شعبانی
در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با اسدالله شعبانی را مشاهده کنید.
وقتی که صبح پیدا میشه
رفتگر از خواب پا میشه
از تو خونهش بیرون میاد
کار میکنه خیلی زیاد
با چرخ بیدنده و گاز
با جاروی دسته دراز
کمی گرد و خاک میکنه
کوچهها رو پاک میکنه
جوبها رو میکنه تمیز
از چیزهای درشت و ریز
خیابونها رو میروبه
کارهای او خیلی خوبه
با زحمت رفتگرا
تمیز میشه محل ما
اسدالله شعبانی
چهارشنبه, ۷ دی
کتاب «هر کسی کاری داره» با زبان شعر به کودکان درباره شغلهای مختلفی توضیح میدهد که اغلب آنها را هر روز در محله خود میتوانند ببینند. شغلهایی مانند میوه فروش، بنا، رفتگر، قصاب و غیره.
دوشنبه, ۸ شهریور
زیبا زیبا زیبایی
ای ایران
میهن خوب مایی
ای ایران
هم کوه و جنگل داری
هم صحرا
هم باغ و بوستان داری
هم دریا
من یک دنیا خاکت را
دارم دوست
من این خاک پاکت را
دارم دوست
هرجای تو قشنگ است
سرتا سر
تو مهربان با مایی
چون مادر
زیبا زیبا زیبایی
ای ایران
میهن خوب مایی
دوشنبه, ۲۸ تیر
در آوار بیهودگی
انبوهی مرگ را
بر اندامهای نارس میگیریم و
انتظاری بلند
خورشید را فرو میریزد.
در تالاب
غوکها صدا در صدا میاندازند و سکوت،
تنهایی ماست
به خلوت يک ستاره
چهارشنبه, ۲۶ خرداد
آه نگاهی کهمان بر آب سپردند
آیینه را بر درنگ خواب سپردند
از تن من هر چه بار تازگی افتاد
همچو درختی که بر سراب سپردند
با تو من از دير سال عشق بگویم
این همه ما را در اضطراب سپردند
باد وشان، از تمام باغ گذشتند
کاه کشان، راه انتساب سپردند
از همه سویی ز چشمگان من آويخت
شعلهی اشکی که بیجواب سپردند
رفتهای از من برو که عشق تو باقی ست
گنج بزرگی که بر خراب سپردند!
دوشنبه, ۲۴ خرداد
ساحل دریا
چقدر گرم است
شنهای ساحل
چقدر نرم است
نشستهام من
کنار دریا
یه حوض کوچک
کندهام اینجا
ساحل دریا
رنگ به رنگ است
گوش ماهیهایش
خیلی قشنگ است
سنگهای رنگی
دانه به دانه
میسازم الان
از آنها خانه
افتاده یک سو
یه ماهی ناز
دهان خود را
هی میکند باز
سه شنبه, ۱۸ خرداد
خواهر کوچک من
مثل یک شاخه گل است
با دوتا لپ گلی
خندهرو و تپل است
خواهرم شیرین است
مثل یک حبه نبات
خندههایش شکر است
بوسههایش شکلات
میتواند بدود
مثل یک موش زرنگ
میکند دنبالم
مثل یک بچه پلنگ
یک کمی شیطان است
میدهد آزارم
باز خیلی خیلی
دوستش میدارم
چهارشنبه, ۲۵ فروردین
از تنگ خاک، خانه برآوردم
از سنگ و شن جوانه برآوردم
خورشید را که گوهر داناییست،
از ظلمت شبانه برآوردم
آتش بر آشيانهی غم بستم
آه از دل زمانه بر آوردم
با هر پرنده بال زدم، خواندم
آواز عاشقانه برآوردم
با هر گیاه، ياد ترا رُستم
چون سرخ گل، زبانه برآوردم
با هر چه کس من از تو سخن گفتم
با هر که، بس بهانه برآوردم
دستی شدم به دانش و آزادی
وز هر چه دام، دانه برآوردم
سه شنبه, ۲۴ فروردین
خنده شادی امشب
به روی لبهای ماست
جشن تولد تو
جشن تمام گلهاست
ای گل ناز کوچک
تولدت مبارک
شمع سفید روشن
کنار شیرینی است
میوه و چای و شربت
در سبد و سینی است
ای گل ناز کوچک
تولدت مبارک
سال گذشته بودی
مثل جوانه کوچک
غنچه شدی گل شدی
یک گل سرخ میخک
ای گل ناز کوچک
تولدت مبارک
دوشنبه, ۲۳ فروردین
باز بهار آمده
به باغ و صحرا
پر شده از بوی گل
تمام دنیا
قالی سبز چمن
خیلی قشنگ است
شکوفه درختان
رنگ به رنگ است
به شاخهها نشسته
صدها جوانه
کرده میان شاخه
پرنده لانه
درخت کرده دعوت
پرندهها را
چقدر شاد و زیباست
نغمه آنها
یکشنبه, ۲۲ فروردین
من بهارم فصل باران
سبز و خرم شاد و خندان
دوست دارم دانهها را
بازی پروانهها را
دوست دارم آسمان را
آفتاب مهربان را
دوست دارم روی گل را
رنگ گل را بوی گل را
دوست دارم ماهیان را
توی چشمه توی دریا
دوست دارم هر کجا را
باغ و بوستان کوه و صحرا
دوست دارم دوست دارم
من بهارم من بهارم
شنبه, ۲۱ فروردین
من تو او
ما هستیم
ما با هم
پیوستیم
من ابرم
میبارم
میگریم
نم نم نم
من خاکم
من پاکم
از باران
نمناکم
من نورم
تابانم
خوشحالم
خندانم
ما ابریم
ما نوریم
ما خاکیم
پرشوریم
کو کو کو
پیدا شد
از هر جا
چهارشنبه, ۲۰ اسفند
بر پای غم نشسته دل کوه-پر مرا
دریای بیکران شده دامانتر مرا
تا در کلاف مهر تو دستی برآورم
در بند خاک مانده كمان كمر مرا
در تنگ پست واقعه، دل را حکایتی ست
با آسمانی این همه سنگی، به سر مرا
تا ارتفاع شب پره، بالی نمیزنند
پروانگان چشم تو، شب تا سحر مرا
درهایوهوی بیهنران ماندهام هنوز
تا سنگواره میکشد آخر هنر مرا
اردیبهشت ۶۵
سه شنبه, ۱۹ اسفند
تو مرگ را نپذیرفتی
و هوشیاری اندامت
درخت را معنا کرد
و خاک را،
که با تمامی اجساد بیپناه یکی شد
که با تمامی آوارها به هم پیچید
و ما، در آتش و فریاد خویش دانستيم
که زندگی رازیست
که از نهایت آوار و مرگ برمیخیزد.
جوانهای ست که بعد از هزار سال
دوباره میروید.
چرا که با من و تو
آفتاب پیغامیست،
که ما دوباره برآييم.
دوشنبه, ۱۸ اسفند
اتاق بابا
پر از کتاب است
یک و دو سه
چه بیحساب است
به خواب رفته
دو چشم بابا
هست کنارش
عینک زیبا
میزنم آن را
به چشمهایم
آه بزرگ است
کمی برایم
وای عوض شد
اتاق بابا
بزرگتر شد
تمام دنیا
یکشنبه, ۱۷ اسفند
در ساکتی بلند
سوگوارترين لبها را
به آفتابی تازه میخواهم
هنگام، که ساعت دریا
میغلتد
مروارید صداها را
با نگاهی از سفال
مانداب را به صدای غوکها میسپارم و خواب جلبکها
در پرتو ستاره میآشوبد.
شنبه, ۱۶ اسفند
... زیرا که آفتاب
خود ذرهای ز پیکرهی کهکشان ماست
باید همیشه بود
تا آفتاب شد.
بیپرده و کنایه بگوییم که شعر،
چیزی نیست
جز گفتوگوی سادهی دلها
البته حرفهای دل ما،
باید به ژرفناكی
دریا باشد.
زیرا که در نهفت کلام آفتاب معناییست،
چونان که در صدف...
اسفند ۹۲
چهارشنبه, ۱۳ اسفند
ترا به آمدنی بزرگ
میخواهم
که دریچهها
آسمان را
همه در آغوش گیرند
و خورشيد
در ادامهی زمین،
بوسههایمان باشد
بر ایمان باشد
مرداد۶۷
یکشنبه, ۱۰ اسفند