از تنگ خاک، خانه برآوردم
از سنگ و شن جوانه برآوردم
خورشید را که گوهر داناییست،
از ظلمت شبانه برآوردم
آتش بر آشيانهی غم بستم
آه از دل زمانه بر آوردم
با هر پرنده بال زدم، خواندم
آواز عاشقانه برآوردم
با هر گیاه، ياد ترا رُستم
چون سرخ گل، زبانه برآوردم
با هر چه کس من از تو سخن گفتم
با هر که، بس بهانه برآوردم
دستی شدم به دانش و آزادی
وز هر چه دام، دانه برآوردم
آخر نهفتی از من و چون لاله
داغی به جاودانه برآوردم!
اسفند