مقاله
با من سخن تو، باستانیست بيا
آوازهی عشق ما، نهانیست بيا
ما، در صدف سینه سفر میکردیم
این راه دراز، داستانیست بیا!
تابستان ۶۲
ماییم و گل ستاره بر دامنمان
اندوه شب از...
مقاله
وقتی که هستم در تماشای درختان
دانم که من هرگز نخواهم دید شعری
دلکشتر از این شعر زیبای درختان
ببینم درختان را که فرزندان خاکاند
بر سینهی مادر دهانشان فشرده
آنها همه پروردۀ...
مقاله
در آوار بیهودگی
انبوهی مرگ را
بر اندامهای نارس میگیریم و
انتظاری بلند
خورشید را فرو میریزد.
در تالاب
غوکها صدا در صدا میاندازند و سکوت،
تنهایی ماست
به خلوت يک ستاره...
مقاله
آی شهر
آی شهر
ما شدیم
با تو قهر
در تو جز
دود نیست
در دلت
رود نیست
نه گلی
نه درخت
زندگی
در تو سخت...
مقاله
آه نگاهی کهمان بر آب سپردند
آیینه را بر درنگ خواب سپردند
از تن من هر چه بار تازگی افتاد
همچو درختی که بر سراب سپردند
با تو من از دير سال عشق بگویم
این همه ما را در اضطراب سپردند...
مقاله
بلدم شعر بگویم
بلدم قصه بخوانم
بلدم خستگیات را
به سلامی بتکانم
بلدم پاک و مرتب
بزنم شانه به مویم
بلدم آینه باشم
بلدم راست بگویم
بلدم...
مقاله
صبح است و کودک
در خواب سنگین
یک خواب زیبا
یک خواب شیرین
مادر به شادی
آمد به سویش
زد بوسه آرام
حالا به رویش
چشمان کودک
آرام...
مقاله
وقتی که مشکل برف
با آب چشمه حل شد
زنبور پر در آورد
کندو پر از عسل شد
هرجا که قهوهای بود
شد سبز پستهای رنگ
هم روی دامن خاک
هم روی صورت سنگ...
مقاله
مرد تنها ترانهای غمناک
در خیال لبان خاموش است،
پیش از آن کهش به یاد آرد کس
در میان کسان فراموش است.
مرد تنها شکوفهای تاریک
مانده بر شاخسار پاییز است،
نا چشیده بهار را، جامش...
مقاله
آسمان تاریک است،
هیچجا پیدا نیست.
روشنایی مردهست،
خبر از فردا نیست.
از کسانم امشب
یک نفر اینجا نیست.
در دل تاریکم
روزنی هم وا نیست.
با خودم میگویم:
«غمی از اینها...
مقاله
آسمان، ایروشن و تاریک،
روز و شب بسیار زیبایی؛
شب به رنگ آبنوس، اما
روزها همرنگ دریایی.
گاه گم همچون خیالی، گاه
چون حقیقت خوب پیدایی.
گاه آن بالا، بسی دوری،
گاه پنداری که...
مقاله
هرگز ندیدهام
زیباتر از تو کوه،
اینقدر سرافراز،
اینقدر با شکوه.
گاهی نهان شوی
در آشیان ابر؛
گاهی برآوری
سر از میان ابر.
قصری تمام سنگ،
برجی تمام برف،
شهری تمام...
مقاله
بیا، ایخوش خبر باران اسفند،
سلام سبز فروردین بیاور؛
برای شاخساران برهنه
فراوان جامهی رنگین بیاور.
بگستر بر زمین فرش زمرد،
بریز الماستر در جویباران،
که میآید به سوی...
مقاله
تا نور بینایی
جان را فروزد در چراغ چشم،
تا آفتاب از آسمان مهر
گل برمیافشاند به باغ چشم،
من دیدن هر چیز را
در هر جای این جهان بیکرانه
دوست میدارم.
این زندگی این است،...
مقاله
ستاره میخندد:
«بتاب بر دنیا
که نور امیدی
جهان،اگر تاریک
ولی تو خورشیدی.»
پرنده میپرسد:
«به آسمان،با من
چرا نمیآیی؟
پرندهها رفتند
تو باز اینجایی؟»
درخت میگوید...
مقاله
باد پاییز از میانهی دشت
میدود گاه تند و گاه آرام
به در باغ میرسد خسته،
میکند با زبان سرد سلام.
باغ افتاده است خوابآلود،
داغ از آفتاب تابستان.
نفسش از غبار و گرما تنگ...
مقاله
قاصدک، راست بگو،
از کجا آمدهای؟
با چه پیغام خوشی
نزد ما آمدهای؟
ای که بر اسب نسیم
میشوی نرم سوار،
میکنی با دل شاد
همهجا گشت و گذار،
همه در خانهی خود
می...
مقاله
آرزو میکنم در بهاران
دست جنگل پر از سایه باشد
روز و شب، خار و گل،دست در دست
مار با پونه همسایه باشد
در هوا مهربانی بپیچد
مثل بوی علف، بوی هیزم
ناگهان جشن باران بگیرد
خوشههای...
مقاله
چشمهایم را که میبندم
شب میآید در جهان سر؛
آفتاب و آن صفای روز
میرود از آسمان سر.
چشمهایم را که میبندم
آنچه پیدا هست تنهایی است؛
در سیاهیهای تنهایی
آنچه پیدا نیست...
مقاله
شب درختی سیاه و بزرگ است،
پخش در آسمان شاخسارش.
چون هوا خوب تاریک گردد،
گردد آغاز فصل بهارش.
شاخه در شاخه و برگ در برگ،
سایه بر سایه چون کوه بر کوه،
برگ بر برگ: بسیار، بسیار...
مقاله
گاهی که گنجشکان نمیخوانند
وقتی پرستوهای زیبا در سفر هستند
وقتی کبوتر نیست
وقتی همه از حال آنها بیخبر هستند
انگار آنجا پشت شیشه آسمان خالی است
خورشید بیرنگ است
شکلی خیالی...
مقاله
درختها برای خانهی زمین،
ستارهها برای باغ شب کمند
پرندههای فوج فوج روزهاست
در آسمان شهر من نمیپرند
کسی در آرزوی برگ و بار سبز،
به فکر دست خالی کویر نیست
و روی پشتبام...
مقاله
بگذار چشمت
در آسمان چهرهات، شاد
مانند خورشید،
بخندد.
بگذار خورشید
با خندههای گرم و آزاد
بر اخم شب راه
ببندد.
بگذار لبها
مانند باغ در بهاران،
از شاخهها گل...
مقاله
اسب خورشید
با نفسهای تندش میآید
تا به نزدیکی ساحل شب
سم فرو کوبد و گرد سرخی برانگیزد از جای
یال شنگرفیاش از عرق گشته نمناک
از دهانش کفی سرخ بیرون فشاند.
شب می...
مقاله
شب را تو اگرچه دست بسته
با میخ هزارها ستاره
بر سینهی اسمان بدوزی
چون سر بزند سحر دوباره
شب رفته و جای او نشسته
بر دامن آسمان چه روزی!
شب را تو به بند اگر کشی...
مقاله
از تنگ خاک، خانه برآوردم
از سنگ و شن جوانه برآوردم
خورشید را که گوهر داناییست،
از ظلمت شبانه برآوردم
آتش بر آشيانهی غم بستم
آه از دل زمانه بر آوردم
با هر پرنده بال زدم، خواندم...
مقاله
خواب دیدم:
بشقابی سفید
زیر درختی سبز، جا مانده
با یک سیب زرد و صورتی
در دلش.
سیبها، زیبا هستند
اما آن سبب
چیز دیگری بود...
با خودم گفتم:
برش میدارم...
مقاله
خواب دیدم:
یاد آن قدر تند میآمد
که پرندهها را با خود میبرد...
پرستوها
درست مثل تصویرشان در نقاشیها بودند.
پس از ماهها دوری
میآمدند تا برای مدتی
پیش ما بمانند...
مقاله
خواب دیدم:
زیر آفتاب ظهر
ایستادهام در حیاط مدرسه
به انتظار دوستی
که عادت داشت تا لحظهی آخر بماند
در جلسهی هر امتحانی.
زیر آفتاب ظهر
ذهنم هم گرم شده بود!
جوابهای...
مقاله
به شعله دولت آبادی
.... بیتو تمام راه
پریشانیست
بی شعلهای
همیشه به تاریکی.
بگذار تا برای همیشه
دست تو را که شاخه داناییست
با این دل شکسته بپیوندم
زیرا که عشق...
مقاله
بر پای غم نشسته دل کوه-پر مرا
دریای بیکران شده دامانتر مرا
تا در کلاف مهر تو دستی برآورم
در بند خاک مانده كمان كمر مرا
در تنگ پست واقعه، دل را حکایتی ست
با آسمانی این...
مقاله
تو مرگ را نپذیرفتی
و هوشیاری اندامت
درخت را معنا کرد
و خاک را،
که با تمامی اجساد بیپناه یکی شد
که با تمامی آوارها به هم پیچید
و ما، در آتش و فریاد خویش دانستيم
که زندگی رازیست...
مقاله
در ساکتی بلند
سوگوارترين لبها را
به آفتابی تازه میخواهم
هنگام، که ساعت دریا
میغلتد
مروارید صداها را
با نگاهی از سفال
مانداب را به صدای غوکها میسپارم و خواب جلبکها
در...
مقاله
... زیرا که آفتاب
خود ذرهای ز پیکرهی کهکشان ماست
باید همیشه بود
تا آفتاب شد.
بیپرده و کنایه بگوییم که شعر،
چیزی نیست
جز گفتوگوی سادهی دلها
البته حرفهای دل ما،...
مقاله
به دستم داد روزی مهربانی
گلی از روشنی در شب چراغی
که زیباتر از آن هرگز نیاورد
بهار مهربان درهیچ باغی
ولیکن من گل زیبای او را
به دستش دادم و با مهر گفتم:
«گلی در باغچه...
مقاله
به همراهم منیژه و مهربانیهایش
به پیشوازم درا
سراسيمه، با گیسوانی در باد و
میخکی بر لبان.
خیابان تا خيابان کجاوهی خورشید
از شیشههای شکسته میگذرد.
پشت پرچینهایی از آتش صدایم کن...
مقاله
ترا به آمدنی بزرگ
میخواهم
که دریچهها
آسمان را
همه در آغوش گیرند
و خورشيد
در ادامهی زمین،
بوسههایمان باشد
بر ایمان باشد
مرداد۶۷
مقاله
تو مهربان بودی
و تکه تکه، دلت را به برگها دادی
و از نهایت اندیشههای ویرانی,
به اعتماد عظیم گاه تکیه زدی
و دستهایت
- مانند رودهای بلند -
تمام پنجرهها را به کوچه مهمان کرد
و...
مقاله
بر آبهای نقره میگذری
در سادگی ماه
با جزیرههایی از ستاره بر گیسوان
سالیانی بر این، عشق را
با من به دور ترين آسمان میخواهی
به بدايت گندم،
تا بلوغ دستها را
به آفتاب برسانیم...
مقاله
خواب ديدم:
پنج گنجشک بازیگوش
از راه رسیدند و یکی یکی
نشستند لب پنجره.
شروع کردند به گفتوگو.
زبانشان را میفهمیدم
اما نمیتوانستم به همان زبان
جای دانهها را
نشان...
مقاله
ای ماه، ای زیبای نزدیک و درخشان
جان و دلم را کرده زیباییت سرشار
از شوق تو چون کودکی هستم که گاهی
خواهد تو را از آسمان با گریهیزار دستان خود را میگشاید، میبرد پیش
تا گرم...
مقاله
زمانه تیرهتر از چشمهای بستهی ماست
جهان شکستهتر از قامت شکستهی ماست
یکی شکوفه نمیبندد این درختان را
که خاک، خسته از اندیشههای خستهی ماست
چرا نه آنکه به نه توی خویش بگریزیم...
مقاله
حساس میکنم همه مدارهای فضایی ترا به غفلت
پرسه میکشند
میخواهم در اکنون تو تست برآرم
ما که زمین را به سرگردانی نمیخواستيم
ما، بر لبخند و تعارف پیر میشویم.
من، تو را
به آبی...
مقاله
به دوستانم، پراکنده در میهن
... و ما دریغ و درد را
نشستهایم
چون آبگینه در صفای خویشتن شکستهایم
تمام لب
تمام بال،
بستهایم
و برگهای دوستی
به دست باد میرود
و حرفها و...
مقاله
سبز، مانند بهار
رنگ دستان تو را میگویم
من، دلم میخواهد
مثل باران باشم
که بیارم خود را
قطره
قطره
قطره
روی موسیقی خاک.
من دلم میخواهد
آفتابی باشم
يا اناری به درخت...