شعر چهارگانی از اسدالله شعبانی

با من سخن تو، باستانی‌ست بيا

آوازه‌ی عشق ما، نهانی‌ست بيا

ما، در صدف سینه سفر می‌کردیم

این راه دراز، داستانی‌ست بیا!

تابستان ۶۲

 

ماییم و گل ستاره بر دامن‌مان

اندوه شب از پیراهن‌مان

در بستر تنهایی، تنها تن‌مان

ای کاش جدا شود هم از ما من‌مان

بهار 64

 

عمری همه‌گونه مرگ را فهمیدیم

معنای غم و تگرگ را فهمیدیم

بر شاخه‌های زندگی خزان را دیدیم

تنهایی تلخ برگ را فهمیدیم

بهار 64

 

جنگ است و هزار ناله از حنجره‌ها 

خون است و غبار مرگ بر پنجره‌ها 

در غرش توپ و تانک، گم خواهد شد 

آواز من و ترانه‌ی زنجره‌ها...

بهار 64 

 

نویسنده
اسدالله شعبانی
Submitted by skyfa on