تو مرگ را نپذیرفتی
و هوشیاری اندامت
درخت را معنا کرد
و خاک را،
که با تمامی اجساد بیپناه یکی شد
که با تمامی آوارها به هم پیچید
و ما، در آتش و فریاد خویش دانستيم
که زندگی رازیست
که از نهایت آوار و مرگ برمیخیزد.
جوانهای ست که بعد از هزار سال
دوباره میروید.
چرا که با من و تو
آفتاب پیغامیست،
که ما دوباره برآييم.
بیا دوباره بروییم از تمام زمین
و از تمامی ویرانهها
جوانه کنيم
در اعتماد عظيم گياه...
آذر ۶۵