مدت زیادی بود که گرگ در اطراف گلهی گوسفندان پرسه میزد و چوپان با احتیاط فراوان مراقبت میکرد که گرگ برهها را با خود نبرد. ولی گرگ اصلا آسیبی به گوسفندان نمیرساند و به نظر میرسید که گرگ در نگهداری گوسفندها به چوپان کمک میکرد! سرانجام چوپان آنقدر به گرگ عادت کرد که فراموش کرد گرگ چهقدر بدجنس است.
روزی، چوپان گله را به گرگ سپرد و بهدنبال انجام دادن کاری رفت. هنگامی که چوپان برگشت، دید که گرگ شمار زیادی از گوسفندان را کشته و با خود برده است. چوپان به نادانیاش پی برد و دریافت که به نادرستی به گرگ اعتماد کرده است.
گرگ همیشه گرگ است.