به تعداد کودکان کاغذهایی را که یک سوراخ وسطش درآورده بودم به جمع کودکان بردم به هر کودک به نوبت یکی از آن ها می دادم و با او وارد گفت وگو می شدم.
از پارسا پرسیدم این سوراخ چیست؟ و او گفت: این لانه موش است. کاغذ را به او دادم و پرسیدم پس خودش کجاست؟ دور لانه اش چیست؟ و پارسا کامواها را دور لانه چسباند و گفت: این ها علف است که دور لانه اش درآمده و یک تکه دراز پارچه هم نزدیک لانه چسباند و گفت این هم خود آقاموشه. کاغذ بعدی را همان طور که حرف می زدم جلوی دهانم گرفتم واز علیرضا پرسیدم این سوراخ به کجا راه داره و توش چیه؟
علیرضا گفت: "این سوراخ دهان منه" و کاغذ را که گرفت بقیه صورت را دورش درست کرد. پشت کاغذ بعدی یک مقوای قرمز گذاشتم و از سام پرسیدم: "چیه؟" گفت خورشید و بعد از گرفتن کاغذ دورش را با پاستل خط کشید و ابرها را با خط خطی در آسمان نشان داد. نفر بعدی مریم بود که گفت این سوراخ چاله آب است و با پارچه های ریز ریز، ماهی روی آن چسباند. زیر سوراخ بعدی یک مقوای سفید گذاشتم. شکیبا گفت کله است و بعد چشم و دست و پا و دل برایش گذاشت. ابوالفضل گفت: "گله" و من متوجه نشدم چرا گل برایش تداعی شده، ولی بعد که دیدم خرده مقواها را دور اون می چسباند فهمیدم منظورش دایره وسط گل بوده و از فکر خوب او خوشحال شدم.
این فعالیت را نیره آقا تهرانی در انجمن دوست داران ادبیات کودک و نوجوان اصفهان اجرا کرده است.