به یاد منصوره راعی، دوست کودکان ایران!
سده ای که ما پشت سرگذاشته ایم ، جدای از همه تحولات اجتماعی ، سده شتاب گرفتن حضور زنان و کودکان در زندگی اجتماعی و فرهنگی ما ایرانیان بوده است.
زندگی و فرهنگ ما ایرانیان در این یک سده را بسیاری از این زنان توانا ساختند. زنانی که برای گذار از حاشیه و رسیدن به متن جامعه در جبهه های چندگانه جنگیدند تا هم در زندگی خود و هم در زندگی کودکان تحول آفرین باشند. در بررسی تاریخ انسانی گفته شده است، همه آنچه که ما از تاریخ می خوانیم، روایت مردانه از تاریخ است، زیرا این نیروی برتر در جامعه انسانی تاریخ را آن گونه روایت کرده است که قدرتش را باز تولید کند. و در این میان چنان زنان و کودکان را در روایت های تاریخی خود آورده اند که یا محو و مبهم هستند یا آنجا هم که از آن ها سخن گفته می شود، از ناتوانی جسمی و عقلی و فریبکاری و نادانی شان سخن گفته شده است. کمتر به ریشه های این گونه روایت مردسالار از تاریخ پرداخته شده است.
تفاوت این سده برای ما در روایت تاریخ نگارانه این است که برای نخستین بار در فرهنگ و تاریخ ایران، نگاه و نگرش زنانه نیز وارد تاریخ ایران شده است. از هنگامه شکل گیری نخستین جوانه های انقلاب مشروطه تا امروز همواره زنان نیز کوشیده اند خود را از حاشیه به متن بیاورند و چون زنان همواره در کنار و پناهگاه کودکان بوده اند ، حضور و جهت گیری آن ها برای آمدن به متن تاریخ دستاوردهای بزرگی برای زندگی و زیست اجتماعی و فرهنگی کودکان ما نیز داشته است.
در خجستگی کاری که مادران و پدران ما در روزگار مشروطه کردند، باید گفت از آن هنگام تا امروز جریانی پایدار پیوسته در کوشش است که نه تنها چهره عمومی زندگی را در ایران بهبود بخشند، که در کنار آن چهره زنان و کودکان را در متن اجتماع برجسته سازند. در این میان البته خود زنان نقش برجسته ای دارند. در میان زنانی که این راه را تا سرانجام پیمودند، نام هایی بزرگ مانند طوبا آزموده ، صدیقه دولت آبادی ، مهرانگیز منوچهریان ، تاج زمان دانش ، زهرا کیا، معصومه سهراب ، لیلی ایمن ، توران میرهادی و بسیاری نام های دیگر می درخشند. ویژگی این زنان در این است که کودکی خویش را به کودکی ما پیوند زده و پیوسته زندگی را برای کودکان ایرانی آسوده تر و پربارتر ساخته اند.
نقش عمده این زنان كه تاكنون نیز به آن پرداخته نشده است، در این است كه به مفهوم كودكی ژرفا بخشیدند، آن را بازتعریف كردند و كرانه های آن را هر دم گسترده تر ساختند. این كار اگرچه بخشی از روند عمومی فرهنگ و تاریخ در دو سده گذشته در سرتاسر جهان بوده است، اما در برخی از كشورها و مناطق به سبب بازدارنده های سنتی به دشواری انجام گرفته است. مراحل پیچیده این كار چنان بوده است كه نخست این زنان باید موقعیت خود را بازاندیشی و بازسازی می كردند، و خواستار موقعیت های بهتری برای خود در خانواده و جامعه می شدند وسپس این موقعیت بهبود یافته را در جهت استمرار و بازتولید به حوزه فرهنگ عمومی ، آموزش و پرورش و حقوق كودكان منتقل می كردند و از آن نقطه كه جایگاه كودكان بود، كودكی تازه ای از جنبه مفهومی و نهادی می ساختند. این كودكان در حقیقت ، زنان و مردان فردا بودند كه بار دیگر خود را موظف می دیدند كه این فرایند پیوسته و تو در تو را بازتولید و بازگسترده سازی كنند.
منصوره راعی ، فرزانه ای از این کاروان بود که بیش از چهل سال در این راه کوشید و نام خویش را به کاروان صدساله کوشندگان فرهنگ این سرزمین افزود.
منصوره راعی ، هنگامی که کودکی خویش را داشت، در سال١٣٢٢ در یکی از خیابان های نزدیک مجلس شورای ملی – فخرآباد- جایی که هنوز آوای استوار آزادیخواهان مشروطه از دیوارها و درها پژواک می کرد، در خانه ای به سبك ایرانی ، با حیاطی سبز و باغچه هایی که در آن درختان انار و انجیر و گیلاس و خرمالو بود و به دور حوض آن گلدان هایی از جنبش محبوب شب ، یاس سفید و شمعدانی، به دنیا آمد. او فرزند بزرگ خانواده ای بود که پدر کار فرهنگ می کرد و مادر به گفته خود او و به نقل از ایرج جهانشاهی« شاعر آشپزخانه » بود و با بال هایی سیمرغ گونه فرزندان خود را پرورش می داد. کودکی راعی ، همزمان با پایان گرفتن روزگار جنگ جهانی دوم بود و تهران آن زمان شهری بود که طرف های جنگ در آن پراکنده بودند. با این همه راعی به سبب آرامشی که از سوی پدر و مادر متوجه او بود، این سختی ها را احساس نمی کرد. نخستین مربیان و قصه گویان این روزگار خوش برای او مادربزرگ و پدربزرگش بودند. به گفته او « آن دو حضور و رفتار دعوت کننده و جذابی داشتند که تا عمق وجود ما رخنه می کردند. مادر بزرگم زنی بود از سویی آشنا و بسیار پایبند به مبانی دینی و مذهبی و از سوی دیگر به آداب و رسوم ملی و میهنی. لالایی ها ، قصه های عامیانه ، بازی های سنتی ، ساختن آدمک ها به روش کاغذ و تا ، بند کردن گل های یاس و شاه پسند، و یاس بنفش ، دوختن عروسک ها به شکل ها و نقش های مختلف از فعالیت هایی بود به تدبیر او که روز ما را به زیبایی و پر از خاطره تا شب پر می کرد. زنی آزاد اندیش با یدی طولانی در شکستن معیارهای تربیتی تحمیلی از سوی پدر و مادرم. پدر بزرگم کشاورزی می کرد و پاسدار طبیعت یعنی امانت الهی و مردی با صلابت بود. در آن سال های دشوار پس از جنگ حضور پر برکت و همه محبت های او بود که سیل نعمت را به سوی ما و دیگر فامیل ، پدری یا مادری روانه می کرد.»
بدین ترتیب ، راعی با داشتن چنین کودکی رنگینی که با آموزش پیش دبستانی در کودکستان پرآوازه برسابه و بهروش همراه بود، در روزگار بزرگسالی می کوشید و همواره در پی آن بود که کودکی شاد خویش را به کودکی نسل های پس از خود پیوند زند. به همین دلیل بود که پس از آن راعی همه زندگی اش را از هنگامی که در نقش یک آموزگار درآمد تا هنگامی که یکی از چهره های کلیدی در عرصه آموزش ادبیات کودکان ایران شد، وقف بهبود زندگی کودکان و ژرفا بخشیدن به مفهوم و نهاد كودكی کرد.
ویژگی زنانی مانند او در این است که بیش از دیگران ، خود به نقش خویش واقف هستند و می دانند که برای ساختن جامعه ، نیاز است که کسانی سنگ زیرین آسیا شوند. در حقیقت او به عنوان ، آموزگار ، مربی ، استاد از هرآنچه به آن سهم فراغت آدمی می گویند چشم پوشید و همواره زندگی خود را در کار معنا کرد. راعی به سبب اینکه پدرش وابسته فرهنگی ایران در عراق بود سال های نوجوانی را در عراق گذراند و در همان جا بخشی از دوران دبیرستان را به پایان رساند. . این ویژگی های سبب شده بود که به درستی جایگاه کشور خود را در منطقه بشناسد. با زبان هایی چون عربی و فرانسه آشنا شود و پس از آن در دوران دانشگاه . دانش آموخته زبان انگلیسی و سپس علوم تربیتی شد. این ها اما هیچ کدام در کار او نقش بنیادین نداشت. راعی را به گونه ای می توان نمونه ای از کسانی دانست که رودلف اشتاینر آموزشگر بزرگ اتریشی در سده بیستم به آن ها آدم های صاحب بینش درونی می گوید. این آدم ها آهنگ هستی را می شناسند و هماهنگ با آن گام برمی دارند. به همین دلیل بود که این بینش درونی به او کمک کرد که به جای جویای نام بودن، درپی شاگرد خوب و با بینش تربیت کردن باشد.
همین بینش درونی بود که به او آموخت که سامانه آموزش و پرورش ایران در یک سده اخیر با وجود نگرش حاکم بر آن که نگرش پادگانی و غیرخلاق بود، هیچ گاه نتواند به نیازهای اساسی در تربیت نیروی کاردان و مبتکر پاسخ دهد. به همین دلیل او در دهه 50 جلب پروژه مدارس تجربی شد و یکی از کارهای بزرگ در آموزش و پرورش آن دوران را که بازاندیشی به این سامانه بود، به همراه برخی از نخبگان آموزش و پرورش آن دوران پیش برد. این تجربه اگرچه با وقوع انقلاب ناکام و ناتمام ماند، اما نتایج درخشانی از علل ناکارآمدی سامانه آموزش و پرورش را برای این گروه روشن ساخت. به گفته راعی : این مدارس یا مراكز، محل تحقیق و پژوهش در گستره آموزش و پرورش و پاسخگویی به نیاز دانشآموزان برای كشف و شناخت خود و قابلیتهایشان بودند و در این راستا طرحهای مختلف را كه در شورای مركزی مدارس تجربی به تصویب میرسیدند، به مرحله بررسی و اجرا در میآوردند. قرار بود، و رسالت مدارس تجربی هم همین است، كه اگر نتیجه طرح مثبت بود در مدارس دیگر فراگیر شود، چرا كه تغییر نظام سنتی یا به تعبیر من هرمی به دایرهای، آمادهسازیهای بسیاری را میطلبید كه با پیاده شدن طرحها ی موفق و پاسخگو، آرام، آرام به آن سو پیش میرفت.» در این سخنان راعی از جابه جایی نظام هرمی به دایره ای می گوید. این نكته همان گره گاه اصلی جامعه ایران در سده گذشته بوده است. در حقیقت همگی كوشش هایی كه برای دگرگرنی در ساختار اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ایران صورت گرفته است، به یك معنا جابه جایی از سامانه هرمی به دایره ای است. سامانه هرمی سامانه اقتدار از بالا است. اما سامانه دایره ای ، سامانه مشاركت و دموكراسی است. آموزش و پرورش ایران هیچ گاه نتوانست از سامانه هرمی به سامانه دایراه ای نقل مكان كند، زیرا ساختارهای كلان تر این اجازه را به این نهاد نمی دهند و برای آن تعیین تكلیف می كنند. با این همه این اندیشه همواره در وجود كوشندگانی چون راعی بود و در حقیقت برای همه زندگی او در راه دگرگونی از ساختار هرمی به ساختار دایره ای تلاش كرد. كسانی چون او كه به ساختار دایره ای در آموزش و پرورش باور داشتند، به خوبی می دانند كه میوه مشاركت و دموكراسی در آموزش و پرورش ، خلاقیت خواهد بود. در حقیقت راعی از جمله كسانی است كه جوانه های آموزش و پرورش خلاق كودك محور را در ایران آبیاری كردند. یكی از نشانه های بارز این شیوه از آموزش و پرورش ، پیوند بسیار نزدیك آن با ادبیات كودكان است. در حقیقت راعی با علم به اینكه آموزش و پروش خلاق كودك محور نمی تواند وجود داشته باشد، مگر آنكه پیوندی دوشادوش با ادبیات كودكان داشته باشد، بخش بزرگی از زندگی خود را در راه ادبیات كودكان گذاشت. او همانند زنان دیگری كه در این عرصه در ایران كار كردند، متوجه بود كه خلاقیت ، دانشی دستوری نیست كه بتوان با قابله های خارجی آن را زایاند. او می دانست كه خلاقیت روندی درونی است كه نیاز به بینش درونی دارد. ادبیات كودكان از مهمترین مقوله هایی است كه می تواند سبب ساز شكل گیری بینش درونی در كودك شود. سهیم شدن در تجربه های دیگران از راه شنیدن و خواندن داستان ، به كارگیری نیروی تخیل در بازسازی موقعیت های داستانی یا شعری و سهیم شدن در تخیل نویسنده و شاعر، دریافت و پرورش تفكر انتقادی از راه ادبیات بخشی از آن ابزار جادویی است كه كودك ادبیات خوانده را با كودك ادبیات ناخوانده متفاوت می سازد. به همین دلیل بود كه راعی همواره آموزگاران جوان را فرا می خواند كه با ادبیات كودكان آشنا شوند، و دانش آموزان و خانواده ها را با این مقوله آشنا سازند. دست كم او سه دهه از زندگی اش را در این راه، بی مزد و بها ، هزینه كرد. راعی تنها در جهت ترویج ادبیات كودكان كار نكرد، بلكه بخش مهمی از زندگی اش را به عنوان استاد ادبیات كودكان، در راه بالا بردن سطح ادبیات كودكان ، آموزش نویسندگان، تصویرگران و مترجمان جوان و بی تجربه گذاشت. و این كار را بیشتر در اوقاتی انجام می داد كه به آن اوقات فراغت می گوییم. بسیاری از مترجمانی كه امروزه نام های شناخته شده ای در عرصه ادبیات كودكان هستند، در محضر او ویژگی های ترجمه روان و فارسی شیوا را آموختند. بسیاری از نویسندگان جوان در محضر او نوگرایی را تجربه كردند، و آموختند كه ادبیات كودكان هنگامی خلق می شود كه نویسنده به جوشش و بینش درونی رسیده باشد.
به همان دلایلی كه پیش تر گفته شد. او می خواست كه سرزمین كودكی را پهناورتر و پربارتر سازد. او می خواست كه این قلمرو را برای همه كودكان سرزمین خود شیرین تر و پرمعناتر كند. و این البته كار آسانی نبود. برای زنانی چون او این كار بسیار دشوار بود. بسیار هنگام او را می دیدم كه از روند عمومی جامعه و آنچه بر سر كودكان این سرزمین می آمد، رنج می برد و خاموش فریاد می كشید. او از خانواده هایی كه به ظاهر لباس تجدد پوشیده بودند ، اما از معنای تجدد تنها ماشین لوكس ، موبایل ، وسایل آشپزخانه، و پوشش پر زرق و برق را آموخته بودند، رنج می برد. به همین دلیل بود كه او برپایه همان بینش درونی ساده ترین پوشش ها را داشت و بخش بزرگی از درآمدی را نیز كه به دست می آورد در راه هدف هایش هزینه می كرد. در این سال های اخیر نیز كه جریان مدارس به اصطلاح غیرانتفاعی شكل گرفته شد، او همواره با طنزی تلخ از این گونه مدارس سخن می گفت كه ابتدا به ساكن از نام و عنوان خود ، معنای واژه ها را دگرگون می ساختند. مدارس غیر انتفاعی ، دقیقا مدارس انتفاعی هستند. و همواره در پی این بود كه ریشه های این گونه فرهنگ نام گذاری كه شعور مردم را دست كم می گرفت ، شناسایی كند. راعی به شیوه اداره این مدارس نیز به شدت معترض بود. او بارها و بارها از اینكه مدیران این مدارس ، معنای نوگرایی را در آموزش و پرورش ، داشتن اتاق كامپیوتر و برگزاری كلاس های زبان خارجی و البته بیشتر انگلیسی برای كودكان می فهمیدند، شكایت می كرد. او بر این باور بود كه چنین مدارسی ، با فلسفه آموزش و پرورش خلاق كودك محور بسیار فاصله دارند. و در برشمردن این فاصله نیز رابطه و پیوند آن ها را با ادبیات كودكان مثال می زد. مدارسی كه كتابخانه نداشتند یا كتابخانه لوكسی بدون كتابدار و كتاب های ارزنده برای كودكان راه می انداختند، نمی توانستند، كودكان خلاق با بینش درونی پرورش دهند. او البته به خوبی می دانست كه این گونه مدارس ، در چارچوب روند عمومی جامعه كه همگامی برای رقابت در كنكوری که كُشنده احساس و خلاقیت كودكان و نوجوانان و جوانان ایرانی است، جای می گیرند و حركت می كنند. البته راعی از آن گروه آدم هایی نبود كه از این باب تنها به انتقاد بنشیند، و راه حل پیشنهاد ندهد. او بخشی از فعالیت های خود را در انجمن پژوهشی پویا كه خود از اداره كنندگان آن بود می گذراند و همواره با گروهی از پیشكسوتان و نخبگان آموزش و پرورش در پی پیدا كردن راه حل های سنجیده و خلاق برای آموزش و پرورش ایران بود.
چنین ویژگی های در او سبب شده بود كه در سه دهه از زندگی اش ، یار و یاور توران میرهادی باشد كه خود بی گمان از پایه گذاران آموزش و پرورش خلاق كودك محور است. شیفتگی او به این بانوی بزرگ آموزش و پرورش و ادبیات كودكان چنان بود، كه همواره از او به عنوان كسی یاد می كرد كه به گستراندن مفهوم و نهاد كودكی در ایران یاری بسیار رسانده است. اما اگر اكنون كه او دیگر در میان ما نیست، بار دیگر به رابطه این دو توجه كنیم، به روشنی می بینیم كه راعی خود از جمله كسانی بود كه به ژرفا بخشیدن این مفهوم و نهاد در جامعه ایران یاری رساند. اگرچه همواره چنان فروتن بود كه خود را آموزگاری ساده می دانست كه نیاز به راهنمایی دیگران داشت. اما بی گمان او كودكی خویش را با كودكی ما پیوند داد و به باور من این بزرگترین كاری است كه یك آموزشگر بزرگ می تواند انجام دهد. او از زندگی خویش پلی ساخت كه كودكان این سرزمین از آن گذر كنند، و این البته بزرگترین آرزوی او بود.