کتاب «امپراتور سیبزمینی چهارم»، تألیف محمد محمدی و با تصویرگری هومن مرتضوی، یک رمان نوجوان است که جایزهی معرفی ویژهی شورای کتاب کودک سال ۱۳۷۰ به آن تعلق گرفت.
خلاصه داستان «امپراتور سیب زمینی چهارم»
همه چیز با سوسکی مهاجم آغاز میشود که نیمهشب به اتاق خواب خانمی که در ادارهی باستانشناسی کارمند است، حمله میکند و شوهرش را که پیشتر نیز دچار سکتهی قلبی شده بود، از پا درمیآورد. او پس از مرگ شوهرش دچار افسردگی و کابوس میشود و برای اینکه از کابوس حیوانات کثیفی مثل سوسک و خرمگس رهایی یابد، به سرزمین دوران کودکیاش سفر میکند تا با دیدن جزیرهی سبز، روحیهای تازه پیدا کند. ولی با کمال تعجب میبیند که آنجا به محل تخلیهی زبالهی شهرداری تبدیل شده است. طی یک عمل تخیلی که او به آن اعتقاد شدید دارد، خیار و گوجه فرنگی و بادنجان در آشپزخانهاش با او همصحبت میشوند، ولی چون زبان آنها را نمیفهمد، از جناب پروفسور که در ادارهشان کار میکرده، کمک میگیرد. او در طی یک سفر فانتاستیک به سرزمین موجودات آشپزخانهای مثل خیار، هویج، گل کلم، کدو تنبل، کدو سفید و... زبان آنها را یاد گرفته و از جنایت بزرگی که در سرداب تاریخ مدفون شده بود، پرده برمی دارد.
او با خواندن لوحهایی که امپراتور هویج به او می دهد، از شیوهی فرمانروایی امپراتور سیبزمینی چهارم و پیروز شدن گروه کثیف داس مرگ که عبارت بودند از مثلث کثیفی از موش ها، خرمگس ها و سوسک ها خبردار میشود. گروه داس مرگ عاقبت پس از جنگ و گریز و دفاع جانانهی موجودات آشپزخانهای، آنها را از بین میبرند و بر تمام جزیره ی سبز فرمانروایی کرده، آنجا را تبدیل به محل تخلیهی زباله میکنند.
دورنمای داستان «امپراتور سیب زمینی چهارم»
داستان دارای طرحی پیچیده است و عنصر کشمکش و همچنین تکرار در آن زیاد به چشم میخورد. کشمکش بین موجودات آشپزخانهای و موجودات کثیف که سرانجام موجودات آشپزخانه مغلوب موجودات کثیف شده و سرزمینشان از سوی آنها اشغال میشود. داستان، فانتزیای از نوع موجودات گیاهی است با درونمایهی حفظ محیطزیست اطراف که هر روز خطر آلودگی از هر نوعی به ویژه زبالههای سمی آن را تهدید میکند. زبان باز کردن موجودات آشپزخانه که همگی عاشق اجاق هستند و در آرزوی وصل به آشپزخانه و همچنین ارتباط زبانی آنها به زبان خودشان باعث شده است که داستان از فضای کاملاً طبیعی به فضای فانتاستیک وارد شود و از طریق جولان تخیل خلاق، داستانی آفریده شده که توانسته در آن به خوبی فاجعهی از بین رفتن میلیونها موجود طبیعی از سبزه و گیاه به تصویر کشیده شود.
از این طریق کودک مخاطب در برابر طبیعت گیاهی، مسئول بارآورده و نسبت به آن حساس میشود؛ در ضمن حس همذاتپنداری او با موجودات آشپزخانهای تقویت میشود. زمان و مکان داستان چندان معلوم نیست؛ اما ماجراهای داستان حاکی از آن است که زمان آن به دنیای مدرن برمیگردد. مکان داستان شهری نمادین است و تصویر شهری بزرگ با هوای آلوده در آن ترسیم شده است که در اثر توسعهی تکنولوژی و ماشینی شدن زندگی مردم، طبیعت بکر گیاهان در معرض خطر نابودی قرار گرفتهاند.
شخصیتهای داستان
شخصیت اصلی: خانم باستانشناس (راوی داستان)
شخصیتهای فرعی: بادنجان، گوجه، استاد پیاز، استاد فلفل سبز، استاد گوجهی چاق، کدو سفید شاهزاده، پرفسور هویج، کرفس حکیم، ترب سیاه فیلسوف، ملکه موش دلربا، امیر خرمگس یک چشم، امیر سوسکی زرد، ناخدا موش، امیر خرمگس سبز، امیرلشکر گنجشک سینه سیاه، امیر سیبزمینی چهارم، امیر استاد چغندر، جناب خیار وزیر باران، جناب فلفل سبز وزیر کشور، جناب گل کلم وزیر امور خارجه و...
شخصیتهای حاشیهای: شوهر خانم باستانشناس، پروفسور، رییس ادارهی باستانشناسی
شخصیتهای سیاهی لشکر: آقا و خانم خرگوشهای روشنفکر، گروه سربازان امیر خرمگس یک چشم، گروه سربازان موجودات آشپزخانهای
شیوههای شخصیت پردازی
داستان از زبان راوی اول شخص و زاویهی دید درونی نقل میشود. شخصیت اصلی داستان یعنی خانم باستانشناس همهی ماجراها را گاه از زاویهی دید خود و گاه با ترجمهی لوحهای گلی که پروفسور هویج در اختیارش گذاشته است؛ از طریق راوی سوم شخص در پیشروی خوانندهی داستان قرار میدهد. آنگاه که زاویهی دید اول شخص داستان را میخوانیم، آنقدر ماجراها و اتفاقات داستانی طبیعی و باورپذیر جلوه میکنند که کودک مخاطب کاملاً با آن همذات میشود. از آنجایی که داستان برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده است، اگر شخصیت اصلی داستان پسر و یا دختر نوجوانی بود، بیشک این حس در مخاطب را بیش از پیش تقویت می کرد.
۱- گفتوگوی شخصیتها
شیوهی گفتوگوی داستانی در طول تمام داستان، آن را از شیوهی خاطرهنویسی محض دور میکند و به آن پویایی خاصی میدهد و عنصر حقیقتمانندی آن را تقویت میکند.
مثال:
«از دوچرخه پیاده شدم. از دکانداری که بیرون دکان نشسته بود، پرسیدم:
آقا جزیرهی سبز کجاست؟
دکاندار با صدای گرفتهای گفت:
همین روبهرویتان، محل تخلیهی زباله!» (ص ۹)
«چه میگویی بادنجان عزیز؟
آرز نتوک! (=کشتار بزرگ) آرز نتوک!» (ص ۲۳)
«هویجی از خانهی زیرزمیناش بیرون آمد. دستهایش را روی سرش گرفت و فریاد زد:
ـ سورا، سورا، سورا (=دوست ما)
با فریادش بقیهی موجودات آشپزخانهای دیگر نیز یکصدا فریاد برآوردند:
ـ سورا، سورا، سورا!» (ص ۲۶)
«دستهای کلاغ سیاه از بالای کشتزارها میگذشتند.
مرانوتبا سهانا؟ (=مثل اینکه شما خیلی کلاغها را دوست دارید؟)
از پرواز زیبای کلاغها هیجانزده شده بودم.
شاخارو تباکاپ! آبتاژانا کاپا. (=معذرت می خواهم! از بس در شهر کلاغ ندیده ام، از پرواز زیبای آنها لذت می برم.)» (ص ۲۹ و ۳۰)
در قسمتهایی که نویسنده لوحهای گلی موجودات آشپزخانهای را که توسط پروفسور هویج به او سپرده شده، ترجمه میکند، ماجراهای داستان از زبان راوی سوم شخص نقل میشوند.
«بنابر دستور محرمانهی اتحاد مثلث کثیف، سازمان جاسوسی داس مرگ که رییس آن فرماندهی سوسک بازپرس بود، مأمور شد که اطلاعات جامعی از موقعیت جزیرهی سبز، قلعهها و دژهای نظامی و... کاخ امپراتور تهیه کند.» (ص ۹۷)
در این قسمت از داستان که بیش از دو سوم کل داستان، گزارش و سخنرانی پرفسور هویج در جمع خرگوشهاست، تمام عناصر داستان حضور دارند و میتوان آن را به عنوان داستانی مستقل در نظر گرفت و شیوههای شخصیتپردازی و شخصیتهای آن را به طور مستقل مورد بحث قرارداد. شخصیتها در این قسمت از داستان بر خلاف قسمت پیشین، دچار نوعی تعدد شدهاند که تقریباً با وجود فاجعهای بدان بزرگی یعنی از بین رفتن موجودات آشپزخانهای تقریباً ناگزیر مینماید.
شیوهی گفتوگو در این قسمت داستان به عنوان یکی از روشهای شخصیتپردازی جایگزین توصیف محض رویدادها میشود و گزارش لحظه به لحظهی جنگ و گریز گروه مثلث کثیف با موجودات آشپزخانهای طرح داستان را جذاب میکند و به هیجان مخاطبان آن میافزاید.
۲- به عمل وا داشتن شخصیتها
«روی زمین، توپهای ویژهی ضد هوایی وارد عمل شدند. توپ قورباغههای ـ۱۴ زیر برگها و کنار نهرها کمین میکردند. لولهی توپ سیاه را از دهانشان درمیآوردند و منتظر فرصت میماندند تا مأموران کثیف را شکار و روانهی انبار شکم کنند...» (ص ۹۹)
«هوانورد اطلاعاتی کبوتر ـ۳۲ با سوختگیری لازم که مشتی گندم بود، از کبوترخان به پرواز درآمد و با اوج نه چندان بلندی از آسمان جزیره گذشت و به کاخ شهرداری رسید...» (ص ۱۱۰)
۳- توصیف مستقیم همراه با روش گفتوگوی شخصیتها
«امپراتور که ابتدا خونسرد بود و با نشانها و مدالهای روی سینهاش آرام بازی میکرد، اندک اندک خونسردیاش را از دست داد. صورتش ارغوانی و لبهایش کبود شد.
ـ باور کردنی نیست! فاجعه! بزرگتر از فاجعه! خورشیدان، چه بدشانسی بزرگی» (ص ۱۱۱)
«طولی نکشید که امیرلشکر، گنجشک سینه سیاه خود را به کاخ رساند و با بال راستش سلام نظامی داد.
در خدمتم قربان!
امیرلشکر عزیز، فوراً هوانوردی روانهی کاخ شهرداری کنید تا از سرنوشت اعضای هیئت اعزامی خبری بیاورد!» (ص ۱۱۰)
استفاده از روش گفتوگو و عمل شخصیتها به وفور در طول داستان به چشم میخورد و از آنجایی که تعدد شخصیتهای موجودات آشپزخانهای و همچنین موجودات مثلث کثیف، مجال عرض اندام زیاد را به آنها نداده است و فقط جنگ و گریز آنها، آن هم هر بار توسط گروهی از موجودات به نمایش گذاشته شده است، می توان رمان را یک رمان عمل و حوادث دانست تا رمان شخصیت. هر چند که شخصیتهای داستان بینظیر و منحصربه فرد هستند، ولی نویسنده در شیوهی آفریدن و به عمل واداشتن آنها و حتی نشانهپردازیهایشان گاه دچار اشتباهاتی شده است که در قسمت بعد به آنها اشاره خواهد رفت.
نکات ضعف شخصیتپردازی
حقیقتنمایی عنصری است که در همهی انواع داستانها چه فانتزی و چه واقعی باید ساری و جاری باشد. در طول این داستان، نویسنده گاه از ابزار و نشانههایی برای تجهیزات جنگی موجودات آشپزخانهای استفاده میکند که در واقع این امر چندان منطقی به نظر نمیرسند. حتی گاه برگزیدن موجودی آشپزخانهای به سمتی و دادن عملی به آن خلاف قدرت ظاهری وی به نظر میرسد.
در ذیل به نمونههایی از آنها پرداخته میشود:
در جایی از داستان، استاد پیاز و استاد فلفلسبز را بدون آوردن دلیلی حتی خیلی جزیی ولی قانع کننده، استاد برجستهی زبان معرفی میکند. «دو استاد برجستهی زبان، یعنی استاد پیاز و استاد فلفل سبز را به من معرفی کردند. این دو استاد با شیوهی پیشرفتهای که نشانگر دانش گستردهی آنها بود، کمتر از دو ماه زبان موجودات آشپزخانهای را به من آموختند.» (ص ۲۷)
گوجهفرنگی پژوهشگر تاریخ باستان است:
«در کشوری دورافتاده در تپه ماهوریع گوجه فرنگی در این کشور زندگی میکرد که پژوهشگری در تاریخ باستان بود...»(ص ۲۹ ) سیبزمینی شاعر است درحالیکه در فرهنگ عامیانه به هر شخصی بیاحساس و خشکمزاج، لقب سیبزمینی داده میشود: «برای نمونه ترجمهی شعری از شاعر برجستهی آنها سیبزمینی را که چهارصد سال پیش زندگی میکرده، نقل میکنم:
شب هزاران چشم در کاوش آسمان / او کجاست؟ / اجاق عشق! / دلم میلرزد چون سوسوی ستارهها...» (ص ۴۳)
کرفس فیلسوف است. ولی به چه علت؟
«کرفس حکیم همراه شاگردانش کنار نهر نشسته بود و در کمال فروتنی به آنها فلسفه میآموخت.» (ص ۵۸)
وزرای امپراتور سیبزمینی چهارم به قرار زیر هستند، اما بدون ذکر هیچگونه نشانهای که لیاقت آنها را در آن شغل معلوم سازد:
«جناب گوجه فرنگی وزیر امور آبرسانی... جناب گل کلم وزیر امور خارجه... جناب خیار وزیر امور پاکیزگی... جناب فلفل سبز وزیر کشور...جناب امیر ستاد، چغندر مسئول هیئت نظامی...» (ص ۴۳)
نکات قوی شخصیتپردازی
گاه نشانهها کاملاً بجا و درست و قابل باور هستند؛ مثلاً چترباز بودن سوسکهای پرنده که با پرواز کردن، چتربازی را به ذهن میآورند: «امیر سوسک زرد فرمانده نیروهای چترباز که او هم از عناصر اصلی مخالف ملکه موش دلربا بود...» (ص ۸۱)
یا موشی ناخدا، فرمانده نیروی دریایی ارتش گروه کثیف است به دلیل شناگریش، منصب و مقامش مناسب وضعیت جسمانیاش است: «ناخدا موش، فرمانده نیروی دریایی میگوید: هدف مهم است نه نام حزب...» (ص ۸۱)
دادن عنوان هوانوردهای شکاری به گنجشکها و نیروهای ضدهوایی به قورباغهها به دلیل داشتن زبان دراز و شکار حشرههای کثیف: «امیرلشکر گنجشک سینه سیاه، برای سرکوب جوخههای اطلاعاتی دشمن از هوانوردهای شکاری گنجشک ـ۲۸ و نیروهای ضد هوایی قورباغه ـ۱۴ استفاده کرد.» (ص ۹۸)
کبوترها هوانوردهای اطلاعاتی هستند:
«برای تکمیل گزارش آنها از کبوتر ـ۳۲ که هوانوردهای بلندپرواز اطلاعاتی بودند استفاده کردند.» (ص ۹۸ )
«جناب کاهو وزیر امور سالاد است.» (ص ۱۰۳)
«گنجشک پیکها و پروانه پیکها که ارتباط کل جزیره را در اختیار داشتند و لشگری از زنبورسربازها به نیروهای دفاعی جزیره پیوستند.» (ص ۱۱۵)
نشانهشناسی شخصیتها
شخصیت اصلی و محوری داستان که همان راوی داستان است، خانمی مسن است که در ادارهی باستانشناسی به عنوان مترجم کار میکند. «من و همسر مرحومم هر دو کارمند بودیم...» (ص ۹)
در شهرشلوغ و بزرگی زندگی میکند. «من هم مثل میلیونها انسان، سالهاست که در شهر بزرگی زندگی میکنم، شهری با هوای آلوده و بیش از اندازه شلوغ. هر وقت از پنجرهی آپارتمانم غبار سیاه روی شهر را میبینم... دلم پر از اندوه میشود.» (ص ۷)
فرزندانش ازدواج کردهاند و جدا از او و همسرش زندگی میکنند و چندین نوه دارد.
«چند روزی بود به این مسئله فکر میکردم که بچهها و نوههایم، هر کدام ممکن است چه قدر شیرینی بخورند...» (ص ۹ )
به دلیل از دست دادن همسرش هنگام کشتن سوسکی، بسیار ناراحت و عصبی است و از موجودات کثیف متنفر است:
«اگر خرمگسی بتواند به قلعهی من که همان آپارتمان کوچکم هست، نفوذ کند، از کوره درمیروم، تارهای عصبیم مرتعش میشود. بلند میشوم و ابتدا درها و پنجرهها را میبندم، بعد با صدای بلند، طوری که جناب خرمگس بفهمد، میگویم: اگر نکشمت آدم نیستم!» (ص ۱۲)
از نشانههای دیگر درونی او، ترس و وحشت وی از حملهی موجودات کثیف، پس از فوت همسرش است که به خوبی توصیف شده و دلیل قانع کنندهای هست برای کشف جنایت بزرگ تاریخ؛ یعنی روش از بین رفتن موجودات آشپزخانهای توسط موجودات کثیف.
«از تنهایی میترسیدم. تمام شب در این کابوس به سر میبردم که سوسکها و موشها یا خرمگسها به من حملهور شوند. خواب موشها را میدیدم که گروه گروه به سویم یورش میآوردند. دست و پاهایم را میجویدند و از شادی دست میزدند و میخندیدند...» (ص ۱۸)
میتواند با موجودات آشپزخانهای رابطهی زبانی برقرار کند و زبان آنها را به خوبی یاد بگیرد:
«فکرش را که میکنم، درست نمیدانم چه مدت زاری میکردم که صدای جیرجیر نازک و خوشایندی شنیدم.
ـ آرز نتوک! آرز نتوک!
بادنجان بود که با پلکهای نیمهباز و چشمهای پر از اشک زبان به زاری باز کرده بود. مطمئن باشید که حقیقت است و شوخی نیست.» (ص ۲۲)
پس از ورود محصولات آشپزخانهای به صحنهی داستان، حضور راوی تقریبا کمرنگ میشود و تنها به نقل و گزارش اوضاع جنگ و دفاع موجودات کثیف با موجودات آشپزخانهای پرداخته میشود. تا حدودی راوی داستان که شخصیت اصلی داستان نیز هست از حالت تیپ خارج میشود و فردیت مییابد و نشانههای خاص خود را دارد.
سایر نشانههای شخصیتهای فرعی (موجودات آشپزخانهای و موجودات مثلث کثیف):
نشانههایی که برای موجودات آشپزخانهای و سایر موجودات که به عنوان شخصیتهای نقشآفرین صحنهی داستان هستند، آورده می شود، بسیار اندک است و نویسنده تنها به آوردن عنوان آنها اکتفا میکند و دلیل آن هم قوی بودن عنصر حادثه و عمل در داستان و کم اهمیت بودن نشانههای ظاهری شخصیتهاست که منجر به آفریده شدن شخصیتهایی از نوع تیپ در داستان میشود. البته بعضی از شخصیتهای برجسته که نشانههای آنها دقیق آورده شده است، شخصیتی تفردیافته و ملموس هستند.
قایل شدن پلک و چشم و سایر اعضاء برای موجودات آشپزخانهای:
« بادنجان بود که با پلکهای نیمهباز و چشمهای پر از اشک زبان به زاری باز کرده بود...» (ص ۲۲)
«دهان و چشمها، بینی و دستها و پاهایشان زیر پوستشان پنهان است. موجودات آشپزخانهای تا اندازهای شبیه جوجه تیغی و لاک پشتند...» (ص ۲۲ )
موجودات آشپزخانه گریه میکنند:
«خوب که دقت کردم، دیدم موجودات آشپزخانهای گریه میکنند...» (ص ۲۶)
هر کدام از آنها در زمینهای تخصص دارند:
«دو استاد برجستهی زبان یعنی استاد پیاز و استاد فلفل سبز را به من معرفی کردند. این دو استاد با شیوهی پیشرفتهایی که نشانگر دانش گستردهی آنها بود، کمتر از دو ماه، زبان موجودات آشپزخانهای را به من آموختند...» (ص (۲۷
«کشوری دورافتاده در تپه ماهوری. گوجه فرنگیای در این کشور زندگی میکرد که پژوهشگری در تاریخ باستان بود... استاد گوجه ی چاق و پرفسور هویج صاحب کرسی تاریخ جنگ در اینباره به اطلاعات و اسنادی دست یافته که هنوز رویشان را آفتاب ندیده است.» (ص ۵۳ ) «نخستین فرمانروای موجودات آشپزخانهای امپراتور هویج اول بود...» (ص ۳۴)
«کرفس حکیم همراه شاگردانش کنار نهر نشسته بود و در کمال فروتنی به آنها فلسفه میآموخت.« (ص ۵۹ )
«موجودات آشپزخانهای در زمان امپراتور چغندر چهاردهم با سفالگری آشنا شدند.» (ص ۳۷)
«همانقدر که به استان لوبیا چشم بلبلی نشین مقام امپراتوری میرسیده، به همان نسبت استان کدوتنبل نشین که از بزرگترین موجودات آشپزخانهاند به این مقام رسیدهاند...» (ص ۳۹)
«ترجمهی شعری از شاعر برجستهی آنها سیبزمینی را که چهارصد سال پیش زندگی میکرده، نقل میکنم.» (ص ۴۳)
«شاهزاده کدو که خپل و خندهرو بود و بعد فهمیدم که به دستور حکیمش ورزش می کند تا وزنش برای رسیدن به اجاق عشق مطلوب باشد. برعکس هیکل چاقاش، صدای نازکی داشت که خندهام میگرفت.» (ص ۵۱)
«شاهزاده سرش را پایین انداخت تا غلتیدن اشک را در چشمهایش نبینم. همان دم دریافتم شخصی پرغرور است.»(ص ۵۱ )
«پرفسور هویج خیلی پیر بود... عینک ذرهبینی بر چشم داشت و پوست صورتش پر از چروک بود.» (ص ۵۷)
«ملکه موش دلربا که بسیار بدبین بود، هرگز ازدواج نکرد. او همیشه از توطئهی سوءقصد میترسید...» (ص ۷۰)
«روی تخت لمیده و عصای سرطلای نقش اژدها به دست، رو به موشهای مهندس و معمار میگفت:...» (ص ۷۳)
«یکی از اعضای این شورا، امیر خرمگس یکچشم، از مخوفترین امیران ارتش بود. ظاهرش با نوار چرمی روی چشم کورش و سبیل مستطیل کوچک زیر بینیاش بسیار دلهرهآور بود. وی که افسری منضبط و جدی بود، از بینظمی حاکم بر کشور بسیار رنج میبرد.» (ص ۷۵)
«حکم به رییس ستاد ارتش، امیر موش خپل ابلاغ شد...« (ص ۷۶)
«امیر موش بیدندان فرماندهی وقت نیروی زمینی که از عناصر ناراضی و دوستان نزدیک امیر خرمگس بود.» (ص ۷۸)
«امیر سوسک زرد فرماندهی نیروهای چترباز که او هم از عناصر اصلی مخالف ملکه موش دلربا بود...» (ص ۸۱)
«ناخدا موش فرمانده نیروی دریایی میگوید...» (ص ۸۱)
«امیر خرمگس سبز با جوخههای ضربت حزب که در بیرحمی و شقاوت بینظیر بودند به درون کاخ سرازیر شدند...» (ص ۸۸)
«برای تکمیل گزارش آنها از کبوتر ـ۳۲ که از هوانوردهای بلندپرواز اطلاعاتی بودند، استفاده کردند...» (ص ۹۸)
«وزیر کشور جناب فلفل سبز از وزیر دفاع امیر سیبزمینی تقاضای کمک کرد...» (ص ۹۸)
«امیرلشکر گنجشک سینه سیاه برای سرکوب جوخههای اطلاعاتی دشمن از هوانوردهای شکاری گنجشک ـ۲۸ و نیروهای ضد هوایی قورباغه ـ۱۴ استفاده کرد...» (ص ۹۸)
«جناب کاهو وزیر امور سالاد...» (ص ۱۰۳)
«جناب شلغم، وزیر امور آشپزخانه...» (ص ۱۰۳)
«تنی چند از وزیران و امیران که همراه بودند کمک کردند تا امپراطور سابق نیمتاج سه هزار ساله را بر سر امپراتور سیبزمینی چهارم گذاشت...» (ص ۱۰۲)
«گنجشک پیکها، پروانه پیکها، زنبور سربازها به نیروهای دفاعی جزیره پیوستند.» (ص ۱۱۵ )
«چغندرهای تیرانداز...» (ص ۱۱۵ )
«آجودان مخصوص ماهی قزلآلا، ناوبان خرچنگ...» (ص ۱۱۷ )
همانطوری که مشاهده میکنیم به دلیل ضیق وقت در هنگام جنگ و گریز با دشمنهای کثیف، مجال چندانی به پرداختن نشانههای ریز موجودات آشپزخانهای و موجودات مثلث کثیف باقی نمیماند و نویسنده حتی به جنسیت شخصیتها اهمیت چندانی نمیدهد و تنها دلیل آن میتواند تعدد شخصیتها باشد که مجال عرض اندام در طول صحنه را ندارند و پس از حضور در صحنه پس از اندکی یا از بین میروند یا شکستخورده و از صحنه خارج میشوند.
در هرحال ترسیم کشوری بدین زیبایی که هر کس دارای شغل و مقامی است آن هم در میان موجودات آشپزخانهای، از حسنهای بی نظیر داستان امپراتور سیبزمینی چهارم است. هر چند که خود امپراتور سیبزمینی چهارم چندان نقشی در داستان بازی نمیکند و در انتهای داستان با جانبازی خود که آخرین پادشاهی است که در جزیرهی سبز حضور داشته است، پیام داستان را به خواننده که همانا حساس بودن نسبت به محیط و طبیعت سبز است منتقل میکند: «آیا باید دست روی دست گذاشت و شاهد بود که در آینده، زمین به اشغال کامل سربازان کثیف درآید، یا باید به راه امپراتور سیبزمینی چهارم در دفاع از تمدن سبز رفت؟» (ص ۲۱۲)
منابع
۱ ـ محمدی، محمدی، امپراطور سیب زمینی چهارم، چاپ اول، تهران: نشر قطره، .۱۳۷۰