منصور یاقوتی، صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان و دیگرانی که در دهه ۱۳۴۰-۵۰ به عنوان آموزگار- نویسنده شناخته میشوند، اگر یک وجه مشترک داشته باشند که صفت انسانی آنها را بازتاب دهد، آن وجه مشترک عشق عمیق به کودکان روستایی یا کودکان در حاشیه است. با هر متر و معیاری که بخواهیم بسنجیم آنها در کار آموزگاری انسانهایی معمولی نبودند که برای گرفتن مزد، کار آموزش را انتخاب کرده باشند. آنها آموزگاری را پیشه و حرفه خود نمیدانستند بلکه رسالتی برای رهایی کودکان روستایی و در حاشیه از نادیدگی یا عدم حضور به دیده شدن و حضور میدیدند. گواه آن کاری است که منصور یاقوتی در زمستان و برای رسیدن به کودکان روستایی که دانشآموز او بودند، انجام داده است. «برف بسیار سنگینی آمده و راهها را بند آورده بود. در بازگشت برای این که خودم را به مدرسه برسانم تک و تنها نزدیک به شصت کیلومتر توی برفی که گاه تا زانو و سینه میرسید پیادهروی کردم با ساکی پر از کتاب برای بچهها و در عبور از آن گردنهها و درههای سهمناک و برهوت برف و هر جا رد پهن و عمیق پنجههای گرگها...» تصور چنین چیزی را فقط میتوان در دنیای فانتزی داشت. شصت کیلومتر در برف با کولهباری از کتاب برای کودکان. اما اینها واقعیت زندگی این آموزگار-نویسندگان در دهه ۱۳۴۰-۵۰ بود که شوق به تغییر درونشان را به التهاب و ناآرامی کشیده بود. مؤثرترین کاری که از آنها به یادگار خواهد ماند باز کردن پای کودکان روستایی و در حاشیه به دنیای ادبیات بود.
اما منصور یاقوتی در میان آن آموزگار-نویسندگانی که ماندند و از جوانی فاصله گرفتند یک وجه متفاوت دارد که او را بسیار برجسته میکند. و آن هم قدرت نقد خویش است. کاری که او را در میان بسیاری از همفکران سابق تنها و منزوی کرد. اما او شجاعت این را داشت که خود را در آینه زمان بنگرد و به دقت راهی را که پیموده بود نقد کند. در حقیقت یاقوتی از میانسالی راه روشنگری و شناخت عمیق از خود را پیش گرفت آن گونه که ایمانوئل کانت فیلسوف برجسته روشنگری برای هر فردی روشن کرده است. از نگاه کانت روشنگری، رهایی انسان از نابالغی خودتحمیلی خویش است. نابالغی، ناتوانی در به کار بردن از فهم خویش بدون راهنمایی دیگری است. این نابالغی خودتحمیلی است، هنگامی که علت آن نه در نقص فهم، بلکه در نبود عزم و شهامت به کار گرفتن آن است. برای رسیدن به روشنگری باید که جرئت دانستن داشته باشیم! و به راستی یاقوتی خود را در مسیر و راهی که در آن جرئت دانستن بود، قرار داد. گفتوگویی که موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در آبان ماه سال ۱۳۸۳ با او انجام داده است -یعنی بیست سال پیش- از این نشان میدهد که او چهگونه خویش و راهی که همنسلانش پیمودند، نقد میکند. اکنون که او نیست و یادش با ماست، این گفتوگو میتواند بخشی از تاریخ پرابهام گذشته را برای ما روشن کند.
-محمدهادی محمدی
با گرمترین درودها و سپاس بیکران از جانب ملت ایران برای کار عظیم، سترگ، بی بدیل و حسرت برانگیز «تاریخ ادبیات کودکان ایران» که پدیدهای نادر و مانا در تاریخ فرهنگ این کشور میباشد و با تشکر از این که عنایت فرموده و دیدگاههای این قلمزن را هم مورد توجه قراردادهاید. اما پاسخ پرسشها:
از چه زمانی کار نویسندگی را آغاز کردید و آیا از همان زمان نیز تصمیم داشتید که نویسنده نوجوانان شوید؟
از نوجوانی هنگامی که تابستانها توی یک نانوایی سنگکی به کار پادویی، الک کردن آرد و .. مشغول بودم و شبانه روز هم در هر فرصتی کتاب کرایه میکردم و میخواندم، کار نوشتن داستان را آغاز کردم. نه!... تصمیم نداشتم نویسنده نوجوانان باشم، برای دل خودم مینوشتم. کلاس هفتم آن قدر کتاب خواندم که مردود شدم: کتابهای تاریخی و پلیسی و کتابهای عهد عتیق مثل چهل طوطی و امیرارسلان و رستم نامه...
راهنمایان شما در کار نویسندگی برای نوجوانان چه کسانی و یا چه کتابهایی بیشترین تأثیر را در کار نویسندگی شما داشتند؟
عباس سرمدی، شاعر، پژوهشگر و کسی که نخستین مجموعه اشعار نو در قطع جیبی به همت ایشان منتشر شد. معلم فلسفه و منطق ما بود. این آموزگار فرهیخته تأثیر شگرفی در جان بچههای دبیرستان «کزازی» برجای نهاد. «اصغر واقدی» شاعر به نام هم معلمم بود و او هم با آن شخصیت متین و اشعار زیبایی که میسرود در پرورش استعداد ادبی من تأثیر گذار بود. مادرم در کودکی برای من افسانهها، حکایات و داستانهای راز آمیز و شگفت انگیزی تعریف میکرد. آن «راز» ها و افسانهها، در ایام کودکی، ذهنیت قصهسازی و خلق قصه را در روان من پیریزی نمود. در زادگاهم روستای «کئوُنان» پیرمردی بود با لحنی باستانی- شبیه اوستاخوانی – شاهنامه کردی میخواند. در رابطه با تأثیر کتابها: من از کلاس پنجم ابتدایی کتاب میخواندم. آن روزگار دو تا کتابفروشی در کرمانشاه وجود داشت که شبی یک ریال کتاب کرایه میدادند. من هر شب یک کتاب را میخواندم و تمام میکردم. خواندن پاورقیهای تاریخی، رمانهای تخیلی، تاریخی، حتی کتابهای پلیسی در کار نویسندگی من تأثیر گذار بوده. بعدها، در دوران دبیرستان با «بالزاک» و «گورکی» و بعدها با «رومن رولان» و «شولوخف» و «جک لندن» آشنا شدم. بی تردید همهٔ این نویسندگان در کار نوشتن من تأثیر گذار بودهاند.
خرید مجموعه تاریخ ادبیات کودکان
توجه به ادبیات «نوجوانان» به طور جدی از سال 1350 آغاز شد، یعنی سال نخست آموزگاری من در روستاهای منطقه «کلیائی» کرمانشاه. زندگی خودم در دوران کودکی و نوجوانی که درگیر کار و رنج و کشمکش بود و زندگی شاگردانم که توام با شوربختی و کار طاقتفرسا بود بیآنکه بخواهم دست مایههایی شد برای نوشتن درباره زندگی کودکان و نوجوانان: در مجموعه داستان «زخم» (شبگیر، 1350، چاپ دوم، نشر سپیده) چهار داستان درباره فضای کودکان و نوجوانان وجود دارد: قصه «زیرپل، پای درخت» که با بیانی سوررئال نوشته شده موضوع آن زندگی یکی از شاگردانم است که تنها، از روستایی دیگر، از درهای هولناک و مخوف میگذشت تا خودش را به مدرسه برساند. یک هفته برف چنان سهمناکی بارید که گرگها را هم در حفرههایشان حبس کرد. تمام آن مدت او به مدرسه نیامد و هیچ کس هم نمیتوانست پا در برفی بگذارد که تا چانه میرسید. من پنداشتم دره هولناک گرگها از او استخوان و مداد کیفی برجا نهادهاند و... در کتاب «زخم» قصهای تحت عنوان «بُد بُده» وجود دارد که با بیانی سمبولیک نوشته شده و برای نوجوانان است و دیگر قصه «پادو» که بخشی از زندگی خودم به عنوان پادو نانوایی است و با بیانی رئالیستی. و قصهای سمبولیک تحت عنوان «زنبور دانا» به چاپ دوم کتاب مراجعه شود- زندگی شاگردانم در روستا – پنج سال معلم روستا بودم» و در شهر که اکثراً خاکستر نشین و از لایههای زیرین تهیدستان بودند، موجب شد – بیآنکه بخواهم- قصههایی برای نوجوانان بنویسم.
کار شما در عرصه نویسندگی برای نوجوانان نشان میدهد که برخلاف برخی نویسندگان این دوره فراتر از تجربههای شخصی خود میرفتید، تنوع موضوعی و شخصیتی کارهایتان این را نشان میدهد. با توجه به این موضوع هنگامی که فراتر از تجربههای خود میرفتید چه موانعی در کار شما از جنبه جمع کردن یک داستان پدیدار میشود، موانع نزدیک شدن به مردم در اختیار داشتن کتابخانههای مرجع استفاده از آثار و اسناد؟
جو شبه روشنفکری آن روزگار، دیدگاههای سطحی و شتاب زده، برخورد یک سویه و به شدت ایدئولوژی زده، درک بسیار خام و ابتدایی و گاه ابلهانه از مفاهیم ایدئولوژی چپ و رابطه آن با ادبیات متأثر و برگرفته از وضعیت جهانی و پایگاههای آن: شوروی، چین، کوبا ... موانعی جدی و سهمناک برای نویسندگان آن روزگار بوجود آورده بود که در کشمکشی بی نهایت نابرابر و تلخ و دردناک، نتوانند از منظر ادبیات و ساختارهای آن به دنیای بچهها و نوجوانان نزدیک شوند. کتابخانه و منابع و اسناد هم که وجود نداشت. در آن شرایط ادبیات به شدت ایدئولوژی زده و سیاسی بود. یادم میآید مجموعه داستان «سال کورپه» را که منتشر کردم، این کتاب به دلیل این که یک تراژدی انسانی را با بیانی هنری و ادبی منعکس میکرد، به چاپ دوم نرسید. یکی از شورشیان آن دوره که امروزه به خاطر یک لقمه نان 360 درجه تغییر موضع داده، میگفت: «این کتاب باب طبع شهبانو نوشته شده»!
روشنفکران آن زمان – مثل آل احمد یا دیگران... از ادبیاتی به شدت سیاستزده – نه به مفهوم عمیق آن- دفاع میکردند. جو بچههایی که تحت تأثیر اوضاع جهانی، جنبش مائو و حرکت چه گوارا و فیدل کاسترو و تبلیغات رادیو مسکو با نویسندگان برخورد میکردند، به اندازه همان درک بسیار سطحی و خام و ابتدایی که از مفاهیم سوسیالیستی داشتند، روی ادبیات تاثیرگذار بود. بعد هم، سانسور کوته نظرانهای که در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان به عنوان معیار سنجش حاکم بود:
در رابطه با کتاب «گلخاس» مرا به وزارت فرهنگ و هنر کشاندند، در قصه گلخاس جایی که یکی از بازارهای کرمانشاه صرفاً توصیف میشود نوشته بودم که اگر دست میداد گاهی بچهای چند تا خیار کش میرفت...
پیرمرد جا افتادهای که نمیخواهم نامش راببرم به من میگفت:
- تغذیه رایگان بچههای مردم را سیر کرده و تو میگویی که دزدی میکنند؟
- و...
مانع بعدی، زندگی، کار، عقب ماندگی تاریخی، فکری و فرهنگی خود ما بود. زندگی هیچ وقت به من فضا نداد که به عنوان یک نویسنده حرفهای به کار مورد علاقهام یعنی کار نویسندگی بپردازم. داستان درازی دارد. آیا هنوز در کشور ما ایران کسی از نویسندگی به عنوان «کار» یاد میکند؟ شما این دیالوگ را از دهان کسی شنیدهاید که خطاب به یک نویسنده بگوید: «کار» این خانم – یا این آقا- نوشتن است؟ در رابطه با «موانع» نمیتوان به سیاست ضد کتاب «ساواک» اشاره نکرد. در یورش به هر خانهای، ابتدا کتابخانه آن غارت میشود و همهٔ دستنوشتههای نویسنده.
شما تنها نویسندهای از این دوره هستید که از همان هنگام خود را نقد میکردید و از راه دشوار نویسندگی و این که هیچ کسی به شما کمک نکرد و یا هیچ استادی نداشتید، سخن گفتهاید. اکنون که به کارهای خودتان نگاه میکنید، ارزیابیتان چیست؟
همین طور است. همانند نهالی که در شکاف صخرههای بلند و سخت کوهستان زاگرس به طور خودجوش میروید و میبالد و دائم در معرض تند بادها و کولاکهای برف و رگبارهای مرگ آساست، همان طور روییدم و بالیدم هنوز هم همینطور است. زندگی نویسندگی به دو دوران کاملاً متمایز تقسیم میشود: از «زخم» تا «دهقانان» یعنی از 1350 تا 1357. کارهای این دوران با همهٔ فراز و فرودها نخ مشترک و خطوط همسانی دارند. دوره دوم نویسندگی از «از توشای، پرنده غریب زاگرس» - مجموعه داستان، آغاز میشود و ختم آن مجموعه داستان منتشر نشدهایست تحت عنوان «شب کرکس» یعنی از 1368 تا 1382[مجموعه داستانی تحت عنوان «قصههای زاگرس» بیوگرافی زندگیام – البته بخشی از آن تحت عنوان «پائیز و پروانه»، و داستان بلندی تحت نام «تراژدی یزدگرد» در دست چاپ و یا انتشار هستند، مربوط به همین دوره]. دوره سوم با نوشتن قصهای کوتاه به نام «پری دریایی» آغاز شده ... بحث شما نقد و بررسی دوره اول نویسندگی است. من قصههای دوره دوم نویسندگیام را موفقتر میدانم به دلیل این که در یک انزوای تیره، استقلال رأی و بربستر تجاربی مرگ آسا و در خلوت خودم و برای دل خودم نوشتهام. کارهای دوره اول نویسندگی از فراز و فرود برخوردار است. از مجموعه داستان «زخم» قصههای «زیرپل، پای درخت»، «زنبور دانا» و قصه «گلخاس» و داستان «سال کورپه» و رمان «دهقانان» کارهایی هستند که میشود آنها را امروز هم با رغبت خواند. من پنج تا کتاب به قلم دانش آموزانم منتشر کردم تحت عناوین:
- پشت دیوار برف
- قصههای کاظم آباد
- یه جور زندگی
- بچههای کرمانشاه
- ...
کارهای شماره (1) و (2) مال بچههای روستاست و دو کتاب بعدی به قلم بچههای دبستان «گویا» در کرمانشاه. من فکر میکنم این آثار هنوز هم خواندنی و جذاب هستند و با قدرت نوشته شدهاند. [کتاب پنجم هم به قلم بچههاست، با ویرایش و انتخاب این قلمزن در تیراژ صد هزار نسخه چاپ و نصف روز نایاب شد. مربوط به این دوره] در مورد آثار خودم نمیتوانم داوری کنم، داوری آن مؤسسه پژوهشی که به طور تخصصی روی ادبیات کودکان و نوجوانان کار میکند بی تردید داوری منصفانه و درستی میتواند باشد. اما، هرچند ما پشتوانه قصهگویی دیرینهای در تاریخ ایران داریم [قصههایی در قالب شعر] داستانهای شاهنامه فردوسی و قصههای بسیار کوتاه سعدی «گلستان» و در جهان باستان قصهای که شخصیت اصلی آن نوجوانی است به نام «بستور» [قصه زریر] اما، داستان به زبان ساده و در فرم نوین با یکی بود یکی نبود جمالزاده آغاز و با توجه به شرایط خاص سیاسی ایران از آن هنگام تا امروز، فضا برای پرواز عقابان عرصه داستان نویسی ایجاد نشده است. قصه نویسی معاصر ایران برای بالندگی فضا میخواهد و ما در آغاز راه هستیم و باید کار بکنیم و زحمت بکشیم و روی پاهای خودمان بایستیم و بی رحمانه خود را نقد کنیم. باید از مرز «سیاست زدگی دیروز» و «فرمالیسم و سطحی نگری و فقدان مضامین شکوهمند امروز» بگذریم و از کوره راههای «چپ» و «راست» عبور کرده و عمیق بنیدیشم و زیبا بنویسیم و قصه ایرانی خلق کنیم.
توصیفها و نشانهگذاریهای شما گاهی بسیار تأثیرگذار است، چگونه این لحظهها را در ذهن خود ثبت و سپس به درون داستان منتقل میکردید؟
- با ذهنیت داستانی پیوند ارگانیک با طبیعت، زندگی، زیباییهای جان آدمی، عشق به کودکان. از همان دوران دبیرستان آرزوی من این بود که معلم دانش آموزان ابتدایی بشوم. با رنج و مرارت بسیار به آرزوی خود رسیدم. من روزانه، بدون هیچ اضافه دستمزدی، داوطلبانه روزی دوازده ساعت درس میدادم. در رابطه با سیلی که آمده بود و ویرانی شگرفی ایجاد کرده بود، رئیس فرهنگ و فرماندار شهر به روستا آمدند. رئیس فرهنگ رو به فرماندار و با اشاره به من گفت: «این آقا شش ماه شش ماه پا به شهر نمیگذارد، توی طویله حمام میکند زندگیاش را وقف بچهها کرده» زمستان 1350، ساواک یک هفتهای مرا بازداشت کرد. برف بسیار سنگینی آمده و راهها را بند آورده بود. در بازگشت برای این که خودم را به مدرسه برسانم تک و تنها نزدیک به شصت کیلومتر توی برفی که گاه تا زانو و سینه میرسید پیادهروی کردم با ساکی پر از کتاب برای بچهها و در عبور از آن گردنهها و درههای سهمناک و برهوت برف و هر جا رد پهن و عمیق پنجههای گرگها... من فکر میکنم نویسنده باید ذهنیت قصه گو داشته باشد، به موضوع کارش یعنی بچهها عشق بورزد، دنیای آنها را از نزدیک لمس و درک کند و «سفارشی» و «دیکته شده» و «کلاس» ننویسد. «پرکاری» به کار نویسنده لطمه میزند، بهتر است نویسنده کم بنویسد اما خوب، گیرا و عمیق بنویسد. نویسنده، سوداگر نیست که برای جایزه بنویسد، بهتر است آدم در خلوت خود برای خود کار کند. نویسندهای را میشناسم که بیشتر از صد جلد کتاب کودکان نوشته اما حتی یک اثر عمیق و ماندگار نیافریده.
سانسور و یا خودسانسوری چه تاثیری در ذهن شما داشت و چگونه محدودیتهای آن در داستان شما بازتاب مییافت؟
در آن دوره در حیطه کتاب سانسور شدیدی اعمال میشد. ساواک دشمن کتاب و اندیشه بود. بسیاری از زندانیان سیاسی آن دوره به خاطر خواندن کتاب حبس میکشیدند. خواندن رمانهایی مانند «مادر» نوشته ماکسیم گورکی و «خرمگس» و «بشردوستان ژنده پوش» ... حبسهای سنگین در پی داشت. نویسنده ایرانی نمیتوانست از روزگار خود بنویسد و عمیق بنویسد. کتابی سطحی مثل «غربزدگی» آل احمد ممنوع شده بود و جعفر کوشآبادی به خاطر سرودن شعر چه بلاها که برسرش نیامد. سیاست ساواک، نویسندگان را یا به دنیای سمبولیسم یا گذشته نگری، یا سطحی نویسی یا فرمالیسم از نوع ایرانی آن کشانده بود. کتاب «چراغی برفرازمادیان کوه» اثر این قلمزن با این مقدمه پس از یک سال توقیف منتشر شد که: وقایع آن مربوط به قبل از انقلاب سفید میباشد!
همان مجموعه نوشتههای بچههای روستا تحت عنوان «پشت دیوار برف» توقیف و خمیر شد و یک نسخه آن خوشبختانه در دست ناشر باقی ماند که بعد از 57 منتشر شد. در رابطه با انتشار کتاب «کودکی من» ساواک نقد کوبندهای برکتاب در روزنامه «آیندگان» زد که: این آقا چه میگوید؟ جوانان ما در دانشگاه گیس بلند میگذارند کفش پاشنه بلند میپوشند و هر کدام یک پیکان جوانان زیر پا دارند آن وقت ایشان از فقر حرف میزند؟ و ... رمان «دهقانان» هم که قبل از 57 نوشته شده بود بعد از سقوط رژیم منتشر شد...
در رابطه با انتشار کتاب «چراغی بر فراز مادیان کوه» فئودالها و ساواک در منطقه بسیج شدند و حرکتی را آغاز کردند که به موقع متوجه شدم و ناگزیر گردیدم منطقه و محیط روستا را ترک کنم، داستانش طولانی است... دیر جنبیده بودم کارم را ساخته بودند. مستند حرف میزنم. ما نمیتوانستیم عمیق نگاه کنیم و عمیق بنویسیم. فضای سیاسی به شدت بسته و ساواک انگار فقط مأموریت داشت کتابخانهها را غارت کند. چقدر در این چپاولها، دست نوشتهها و آثار و کتابهای من از بین رفت... طبیعی است سیستم سانسور بر کتاب و اندیشه هم چون یورش ملخ به گندمزار آثار من را هم مورد هجوم قرارداد.
آیا هیچگاه از سوی حکومت پهلوی به سبب نوشتن این داستانها مورد تعقیب قرار گرفتید؟
- بارها!... سال 1346 زمانی که دانش آموز سال آخر دبیرستان «کزازی» کرمانشاه بودم، داشتم توی سالن امتحان فلسفه و منطقه میدادم که آقای عباس سرمدی به من گفت:
- منصور! ورقهات را بده! به چه کسی اطمینان داری به خانهات برو و کتابهایت را جم و جور یا سربه نیست کند؟
پرسیدم: چرا؟
گفت: ماموران ساواک توی دفتر نشستهاند و منتظر تو هستند. میخواستن تو را سر جلسه امتحان ببرند من اجازه ندادم...
دستگیر شدم. از مدرسه به ساواک بعد زندان مخوف شهربانی کرمانشاه و بعد دادگاه نظامی. توی دادگاه نظامی، رئیس دادگاه پیش از آنکه دادگاه رسمیت بیابد با صدای بلند پرسید:
- اون که شعری علیه نظام سروده کیه؟
من بودم که آن شعر را سروده بودم. دیوار زندان با دیوار مدرسه یکی بود. صدای زنگ مدرسه توی زندان جانم را به آشوب میکشید. با پرونده سازی ساواک نزدیک به شش ماه حبس کشیدم و یک سال هم مردودی.
کافی بود که ساواک برای کسی پرونده سازی کند، این شخص تا پایان عمر تحت پیگیرد پلیس امنیتی بود. دیگر به هر مناسبتی [سفر شاه به ولایات] فعالیت گروههای دیگر، به ساواک کشیده میشد. سال 46 همهٔ کتابهایم از بین رفت به اضافه مطالبی که آن دوره نوشته بودم. زمان حکومت نظامی ازهاری هم، مأمورین ساواک به خانهام ریختند و کتابخانه بزرگم را به همهٔ دست نوشتهها بار وانت کردند و بردند. خودم هم بعد از مدتی از زندان دیزل آباد کرمانشاه به تهران «کمیته مشترک ضدخرابکاری» منتقل شدم و با روی کار آمدن حکومت بختیار و بعدها آزادی زندانیان سیاسی، همراه با دیگر زندانیان آزاد شدم اما دیگر حتی یک جلد کتاب هم در خانهام پیدا نمیشد! نه یک جلد کتاب و نه یک برگ دستنوشته.
سال 58 با انتشار رمان «دهقانان» نشانههایی از بلوغ کار یک نویسنده را در این داستان میبینیم، اگر بخواهید خودتان کارهایتان را دستهبندی کنید و مسیر تحلیل آن را نشان دهید، از کدام داستان شروع و کدام داستان را پختهتر میدانید؟
نظر نویسنده یک چیز است و نظر خوانندهها چیز دیگر و نظر منتقد به معنای واقعی کلمه هم مطلب دیگر، کتاب «کودکی من» یازده بار تجدید چاپ شد. کتاب «گل خاص» به چاپ هفتم رسید. کتاب «چراغی برفراز مادیان کوه» با چاپ چهارم اشتهار زیادی کسب کرد طوری که «احسان طبری» هم در ماهنامه «دنیا» خارج از کشور نقدی بر این کتاب نوشت و نسخه نقد موجود است و ضمیمه این پاسخ به نظر خواهی و صرفاً به قصد آشنایی با نظر یک منتقد ادبی فرهیخته ارسال میگردد.
«اسدالله پیرانفر» منتقد ادبی آن سالها در کتاب خود تحت عنوان «دارکوب باران خورده» انگشت مثبت روی کتاب «گلخاس» و بعد «چراغی برفراز مادیان کوه» نهاد. و اما نظر من: درست میگویید، رمان «دهقانان» تکامل یافته سیر داستان نویسی دوره اول نویسندگی این قلمزن است.
آثار من یک مسیر زیگزاگ را پیمودهاند. مارکس میگوید: سیر تکامل مارپیچ است نه مستقیم» بله ... سیری مارپیچی داشتهاند... [فراموش کردم که بگویم کتاب «مردان فردا» که کتابی مختص نوجوانان، در سال 56 از طرف شورای کتاب کودک برنده بهترین کتاب سال شد. جایزهاش را هم تحویل نگرفتم. نفهمیدم کی آن را برد] ببینید، قصهها یکدست نیستند، فراز و فرود دارند. در مجموعه داستان «گلخاس» یک داستان بلند و دو داستان کوتاه آمده، داستانهای کوتاه نسبت به قصه گلخاس بسیار ضعیفاند. «سال کورپه» قصهای است پخته اما «با بچههای ده خودمان» کاری ضعیف است. خیلی هم ضعیف. روی زبان و بافت کتاب «زیر آفتاب» که داستان بلندی میباشد من خیلی کار کردم. قبل از چاپ «به آذین» این کتاب را خواند و نظر مثبتی روی آن داشت. اما اکنون که از دور به آن نگاه میکنم میبینم، روی شخصیت داستان کار نشده، بیشتر به عنصر زبان و ساختار و توصیف تکیه و توجه شده است. داستان بلند «پاجوش» که بیشتر از ده بار توسط نشر آینده تجدید چاپ شد و هنوز تأثیر خود را روی این نسل هم حفظ کرده، پایان قصه، عجولانه تمام شده و در تحول شخصیت یک بینش ماتریالیستی خام و کودکانه نهفته است، دریغا چقدر دیر فهمیدیم که انسانها گاهی به قول سعدی «تربیت نااهل را چون گردکان برگنبد است». اصلاً عوض نمیشوند. و گاهی هم به اقتضای کسب منافع به کندی و جان سختی یا ریاکارانه تغییر مییابند «سگ اصحاف کهف روزی چند / پی نیکان گرفت و آدم شد» یا مردم شد تناقضی در دیدگاه سعدی وجود ندارد. «عبدل»، شخصیت داستان «پاجوش» خیلی سریع این رو به آن رو میشود: آرمانگرایی چپ کودک سال آن دوران! میخواستیم همه چیز به سود جبهه آرمانهای زیبا و انسانی ما –بربستر عدالت اجتماعی- تغییر کند. یک تنه به جنگ جهان رفته بودیم!... جسارتی عاشقانه برپایه تپههای شنی بی تجربگی و بصیرتی کور! اما نمیتوانیم ضعفهای کار خود را توجیه کنیم. درهای جهان به روی ما بسته بود، بیشتر از آنکه درگیر ادبیات باشیم درگیر مبارزه بودیم...
جنبش مبارزه مسلحانه و چیرگی تفکر ایدئولوژیک چه تاثیری بر ذهن شما گذاشت و ارزیابی شما از نقش منفی یا مثبت این جنبش روی داستاننویسی کودکان چیست؟
در قصه «گرگ» از مجموعه داستان «زخم» و در داستان بلند «چراغی برفراز مادیان کوه» زندگی یک چریک در قصه گرگ با بیانی سمبولیک و در نقش «چراغ» با بیانی رئالیستی [طبری میگوید چراغ معادل لفظ چریک است که با یک گلوله از پای در میآید] تاثیرات این جنبش بازآفرینی داستانی شده است. در قصههای کوتاه مجموعه داستان «گلخاس» هم بازتاب این نگرش در عکسالعملهای بچهها به نقش پلیس و سرمایه خودش را نشان داده است. با نگرشی خام. جنبش چریکی، جنبشی جوان بود و ستاره راهنمای آن در عرصه جهان «چه گوارا» گرچه سابقه جنبش مبارزه مسلحانه در ایران به «بابک خرمدین» برمیگردد اما، در بحث داستان نویسی کودکان که بحثی معاصر است به طور طبیعی جنبش مبارزه مسلحانه برمیگردد به تفکرات «احمدزاده» و «پویان» و «حمید اشرف» و ... که رهبرانی جوان داشت و پلیس امنیتی فضا به آنها نمیداد که بیندیشند و نقد کنند و تفکر خود را در عرصه تئوری به چالش بکشند. زندان و مرگ زودرس و خانههای تیمی و تعقیب و گریزهای خیابانی در قلمرو ادبیات کودک بازتاب سمبلیک این تفکر را در «ماهی سیاه کوچولو» و «هرزه گیاه ماجراجو» و «24 ساعت در خواب و بیداری» و دیالوگ لطیف در پایان قصه: «کاشکی آن مسلسل پشت شیشه مال من بود» بازتاب یافت.
در ایران سنت نقد ادبی وجود ندارد. فرهنگ ما بتساز، قهرمان پرور، نقد ناپذیر است. یکی را عَلَم میکنیم بعد هم اگر پی ببریم آن چیزی که برافراشتهایم نه تندیسی از بلور بلکه مجسمهای از موم است، چون خودمان این تندیس مومین را آفریدیم شرممان میآید آن را زیر سؤال ببریم چون از منظر روانشناسی در واقع خود را زیر سؤال میبریم! به تازگی و به مناسبتی من بار دیگر نگاهی به داستانهای کوتاه صادق هدایت افکندم و با کمال حیرت متوجه شدم که پایان اکثر قصهها یا به خودکشی شخصیتها منجر میشود یا به جنون آنها. و از خود پرسیدم! یعنی چه؟ چرا در مجموعهای از داستانهای یک نویسنده خواننده با پایانی یک دست مواجه میشود! خودکشی و جنون! خوب، این موضوع، از منظر تکنیک داستان نویسی و ساختار داستان زیر سؤال است.
در آثار صمد بهرنگی [غیر از پژوهش گرانبهای او راجع به کندوکاو در تعلیم و تربیت و گردآوری افسانههای آذربایجان که کاری ارزنده است و بازآفرینی حماسه کوراوغلو که بسیار کار خوبی است] در داستانهایی که برای بچهها نوشته، چقدر تفکرات سطحی، عوامانه و پیش پا افتاده، و حتا مضر وجود دارد! توجیه دزدی، ایده ترور و آدم کشی، ایده تنها جنگیدن در این دنیای بسیار پیچیده و مخوف...
هنوز هم برخی از نویسندگان ما با دیدگاهی گچی به آثار او مینگرند. صمد بهرنگی انسانی پژوهشگر بود که اگر زنده میماند بدون تردید از دنیای ذهنیات عقب مانده و روستایی عبور میکرد و اگر بود، به طور یقین آثار با ارزش و ماندگاری میآفرید. تعارف میکنیم، سکوت میکنیم. چشم میبندیم هم اکنون را میگویم. ادبیات که تعارف برنمیدارد. چقدر میتوانیم حق سکوت بدهیم؟ معیار شده قطر کتاب. کتاب هرچه قطورتر، مطرحتر!... روده درازی به حساب رمان!... «نقد» هم که شده تخطئه، بایکوت یا تعریف بی پایه و بی بنیاد. مهملنویسی فضیلت شده است و اصولگرایی، دِمُدِه! قالب رمان را نمیشناسیم و «بیوگرافی» را به عنوان رمان به خورد خواننده جا میزنیم و درازنویسی و از کاهی کوهی ساختن را رمان میانگاریم. واپس نگری و نگاه به گذشته سرشت کار نویسنده ایرانی شده است. واپس نگری، فرمالیسیم از نوع ایرانی آن و چسبیدن به قدرت تبلیغات و فریب خواننده... باید با جسارت خودمان را نقد کنیم. بازتاب نقد در عملکرد داستانی خود را نشان میدهد. نویسندهای که امروز مثل سی سال پیش مینویسد، فاتحهاش خوانده شده است. سی سال فراز و فرود زندگی چگونه است بر ذهنیت داستانی یک نویسنده هیچ نوع تاثیری برجای ننهاده این ذهنیت اگر از جنس سنگ هم بود میباید از باد و باران و برف- شرایط عینی – میباید تأثیر میگرفت. نظر من این است که «مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان» با دیدگاهی فراخ و از منظری جهانی ادبیات کودکان را بی هیچ تعارفی میتواند نقد کند و ما هم به عنوان نویسنده کسی که مصیبت نویسنده بودن در این کشور دامنگیرش شده در آثار جدید و داستانی خود، در عمل باید به نقد خود بپردازیم. معیار سنجش نه گفتار، که کردار است. در عرصه ستیز و تضاد و نقد همه جانبه برمعیار ضوابط جهانی، کهنه جای خود را به نو میسپارد. ملاحظه کاری را باید کنار بگذاریم و بهای آن را هم باید بپردازیم.
با احترام
منصور یاقوتی – کرمانشاه
12 آبان 83