بالا، بالا، بالاتر!، قصه صوتی

بنجامین خرسه از وسط پارک گذشت. آفتاب گرمی می‌تا‌بید و بنجامین این گرمای خوش رو روی موهای قهوه‌ای‌رنگش احساس می‌کرد. روی علف‌ها نشست تا فرود اردک‌ها در آبگیر رو تماشا کنه. وقتی شروع کردند به کواک‌کواک، بنجامین هم شروع به خنده کرد. کواک‌کواک! کواک‌کواک! کواک‌کواک! اون می‌دونست که به زودی، اون‌ها به سمت جنوب پرواز می‌کنن تا زمستون رو در اونجا بگذرونن.

سنجابی با چند میوه‌ی بلوط در دهان، دوان‌دوان رد شد. بنجامین، سنجاب رو که با سرعت از یک درخت بلوط بلند بالا می‌رفت تماشا کرد. چند برگ از درخت کنده شد و چرخ‌زنان روی سر بنجامین افتاد. بنجامین برگ‌ها رو برداشت؛ برگ‌هایی به رنگ قرمز، نارنجی، زرد و بنفش. بنجامین برگ‌ها رو به هوا پرتاب کرد و بعد اون‌ها رو که رقص‌کنان پایین می‌اومدند تماشا کرد.

از فاصلهٔ دوری صدای موسیقی شنید. صدا از شهربازی می‌اومد! بنجامین یک چرخ‌وفلک، یک فان‌فار، و چند بازی نشونه‌گیری رو دید. مردی رو دید که یک دسته بادکنک‌های رنگارنگ رو در دست گرفته بود. به طرف اون دوید تا از نزدیک، تماشاش کنه. مرد، یک بادکنک قرمز، یک بادکنک بنفش، و یک بادکنک سبز به بنجامین داد. بنجامین خوشحال شد. بادکنک‌ها رو در دستش گرفت و راه افتاد در پارک به قدم‌زدن.

بادی بلند شد و ناگهان بادکنک‌ها، در حالی که بنجامین خرسه هم اون‌ها رو گرفته بود، در هوا به پرواز دراومدن. واااای! اولش ترسید، ولی بعد شروع کرد به خنده. پرواز کردن از بالای درخت‌ها، از روی آبگیر، و از بالای پل‌ها خیلی بامزه بود.

جیک! جیک! جیک! دو تا پرندهٔ آبی دور سر بنجامین پرواز می‌کردن و براشون عجیب بود که این خرس، اون بالا تو آسمون داره چکار می‌کنه. بنجامین بالاتر و بالاتر رفت و چیزی نگذشت که به ابرهای سفید پنبه‌ای رسید. یک رنگین‌کمون، آسمون رو پر کرد و بنجامین درست به وسط این رنگین‌کمون رفت. اطراف بنجامین، رنگ‌های رنگین‌کمون می‌درخشیدن.

بعد از پرواز از روی همه‌ی محل، بنجامین می‌خواست برگرده به روی زمین؛ به همین خاطر، نخ بادکنک قرمزرنگ رو رها کرد. بادکنک قرمزرنگ در آسمون شناور شد و بالا رفت و بنجامین کم‌کم به سمت زمین پایین اومد. چیزی نگذشت که به نوک درخت‌ها رسید و پاهاش به اون‌ها می‌خورد. بنجامین بادکنک بنفش رو رها کرد و بادکنک بنفش توی ابرها رفت. بنجامین پایین‌تر رفت و روی علف‌های نرم و سبزرنگ فرود اومد. بادکنک سبز رو هم رها کرد و دور شدن اون رو تماشا کرد. وقتی که دید پرنده‌های آبی، بادکنک سبز رو دنبال می‌کنن، شروع به خنده کرد.

بنجامین خرسه خسته شده بود و زیر یک درخت افرا دراز کشید تا چرتی بزنه. وقتی که اون در خواب بود، بادکنک‌هاش در آسمون رو به خورشید، بالا می‌رفتن.

فایل صوتی
برگردان:
علی حسین قاسمی
نویسنده
مارگو فاليس
Submitted by editor95 on