بیمرگی
آتشی در میان پارچهها و قالیها. دودی که همه چیز را در خود فرو برده و زیبایی را سیاه کرده و پرندگانی که نقش پارچهها و قالیها هستند و در پی گریزاند از دریچهی سقف به آسمان. به کدام آسمان؟ آیا پرندگانی که نقش پارچه و قالی هستند، میتوانند پرواز کنند؟
کتاب «هزار پرندهی رنگی و آهوی سرخ» با آتش آغاز میشود، آتشی که به جان قالیها و پارچهها افتاده، به جان پرندگانی که اسیر آتش شدهاند. پرندگانی که هم نقش قالی هستند و هم نقش آزادی. پرندگانی که رنگشان هم زیبایی پارچه و قالی است و هم زیبایی شادی. آتشی که هم قالی را میسوزاند و هم آزادی را، زندگی را از بین میبرد. آتشی که بیزمان است و بیمکان و دودش هم قالی را اسیر کرده و هم آزادی را. آهویی که هم نقش قالی است و هم نقش زندگی و شجاعت. همه چیز در کتاب «هزار پرندهی رنگی و آهوی سرخ» نشانه است، نشانهای برای آزادی، شادی، زندگی، مرگ و شجاعت. همه چیز در این کتاب استعاره است هم در واژهها و هم در تصویرها.
«هزارپرنده رنگی و یک آهوی سرخ» داستانی است دربارهی آتشنشانان، کتابی برای آنها: «برای امید عباسی آتشنشان فداکار که انگیزهی آفرینش این داستان است و همهی آن آتشنشانانی که جانشان را دادند و از کودکان خود گذشتند تا کودکان دیگران در میان هزار پرندهی رنگی بمانند و شادمانه زندگی کنند.»
چرا هزار پرندهی رنگی؟ چرا زیستن با آنها شادی میآورد؟ چرا در این کتاب همه چیز استعاره است و نشانه؟ واقعیت کدام است در این کتاب؟
بیایید با هم به دیدن و خواندن یک کتاب شگفت بنشینیم.
«هزار پرنده
نه یکی کم
نه یکی بیش
اسیر و آتش و دود،
هزار پرنده که نقشاند
روی پارچه و قالی
پیِ گریز از دریچهی سقف رو به آسمان»
در دو تصویر روبهروی هم پرندگان رنگارنگی را میبینیم که درمیانهی آتش پرواز میکنند یا بهتر است بگوییم از آتش میگریزند. پارچهها و قالیها آتش گرفته است. نمیدانیم این آتش در کجا است و چگونه به وجود آمده. نمیدانیم وسعت آتش چهقدر است و آیا آدمها هم گرفتار آتش شدهاند یا نه؟ اینها را نمیدانیم، چون واقعیت استعاره است و استعاره همان واقعیت!
پرندگانی که طرح قالیها و پارچهها هستند در پی رهایی از آتش هستند. آتش را میتوانیم ببینیم، یک مفهوم ذهنی یا انتزاعی نیست. پارچه و قالی هم دیدنی هستند نقش آنها هم دیدنی است اما آیا پرندگان روی پارچه میتوانند پرواز کنند؟ به سوی کدام آسمان میروند؟ چرا مفاهیم عینی به مفاهیم انتزاعی برگردانده شدند؟ چرا پرندگان نشانه و استعاره شدهاند؟
ابتدا دربارهی واژهی «هزار» فکر کنیم. هزار واحدی برای شمارش است. اما آیا هزار پرنده به معنی هزار تا پرنده است؟ هزار در داستان، نه واحد شمارش است نه نشانهای برای تعداد پرندگان و بسیاری آنها. برای همین داستان میگوید: «نه یکی کم/ نه یکی بیش» پرندگان روی پارچه و قالی هم نقش هستند و هم پروازشان مفهومی برای آزادی و شادی. کتاب نمیگوید آتش شادی را از میان میبرد. با تصویر کردن یک آتش سوزی در میان پارچهها و قالیها با کوتاهترین واژهها نشان میدهد که آتش چه چیزی را از زندگی میتواند بگیرد. آتش خود زندگی را میتواند از بین ببرد. پرندگان، زندگی و آزادی و شادی هستند، زندگی در آزادی و شادی هستند. کتاب رنگ را نشانهی شادی میکند و پرواز را آزادی و با پرندهی رنگی هر دو مفهوم را میسازد و با هزار و ترکیباش با «نه یکی کم و نه یکی بیش»، بیشماری را نشان میدهد و با بیشماری، ذهنی بودن این مفهوم را و غیرقابل شمارش بودن آن را و گستردگیاش را و پرندهی رنگی میشود زندگی!
«از دریچهی سقف رو به آسمان آبی» از نیستی به هستی، از مرگ به زیستن!
«یکی سرخپوش مرد کلاهدار
چه بیباک در پی فرونشاندن آتش
گریزگاهی برای هزار پرنده
که در رنگ باشند و شادی»
به تصویر نگاه کنیم! به آتشنشانی که ایستاده و بالای سرش پرندگان از آتش میگریزند. به حالت ایستادن او دقت کنید! شبیه یک مبارز است، یک پیکارگر! تصویر روی جلد هم او را با چنین حالتی نشان میدهد. نبرد او با آتش است، او زندگی را برمیگرداند: «گریزگاهی برای هزار پرنده که در رنگ باشند و شادی»
«هزار پرندهی رنگی
میگریزند از آتش و دود
و مرد سرخ پوش کلاهدار
قصهای دارد برای آهوی خود
که شبانه بگوید
از هزار پرندهی رنگی که در آسمان آبی
نفس میکشند به آزادی»
واقعیت در کتاب، نشانه میشود و استعاره، مفاهیم عینی، انتزاعی میشوند و مفاهیم انتزاعی برای اینکه ماندگار شوند و بیمرگ، نقشی دیگر میشوند، نقشی درون قصه، برای آهوی آتشنشان که دخترش است. آهو همان دختر است، پس باز هم یک استعاره جای واقعیت را میگیرد. داستان از مرگ میگریزد و با تبدیل واقعیت به استعاره و استعاره به قصه، با مرگ نبرد میکند و آتشنشان را بیمرگ میکند.
«و آهو کنار چشمهی آب
ندارد آرامش و میگوید:
چه سخت است گذشتن از خود
درون آتش و دود»
به تصویر نگاه کنیم، به زاویهای که از آن، آتشنشانان را نشان میدهد به آهویی که در نزدیکترین فاصله به خواننده و بیننده کتاب ایستاده و این واژهها را میگوید: «چه سخت است...» اینبار آهو، فقط نشانی از دختر آتشنشان نیست، بلکه نشانهای از خودگذشتگی ست.» تصویر آتشنشانان، آهویی میشود در این سوی تصویر، تصویری در آب چشمه! تصویر کتاب هم بهخوبی این دو سوی تصویر را بازنمایی کرده است.
پیش از آن که آتش به برج بیافتد : «پیکارگران آتش و دود/ این مردان بیباک/ نشستهاند در کمین...» و هنگامی که آتش در برج می افتد: «پرندهها رها و بچه آهو درون خانه/ گرفتار آتش» زندگی از برج دور میشود و اینبار آهویی دیگر نشانهی زندگی است، نشانهای برای شجاعت و از خودگذشتگی.
«خانهای که بلند است در برج
و سرخپوش مردان پیکارگر
در پی رهایی بچه آهو
که نقش میکشد
هزار پرندهی رنگی
تا رها شوند
از آتش و دود»
در یکی دیگر از تصویرها، دخترک یا بچه آهوی داستان، خود میانه آتش دارد نقش کسی را بازی می کند که پرندگان کاغذی را از میان آتش رهایی می بخشد. دختر، پرندگان را رها میکند، آزاد میکند، در حقیقت روی دیگر از سکه این داستان است که خودش یاری میخواهد برای رهایی از مرگ.
«و مادر بچه آهو، همه زاری و فریاد است:
دخترم که بچه آهوی من است
میان آتش است!
کمک! کمک!»
به تصویر نگاه کنیم، به اشک آهو که بندی سفید شده و پیچیده به انگشت آتشنشان!
و مرد سرخ پوش کلاهدار باید میان بچه آهوی خودش و بچه آهوی دیگری که درمیان آتش است باید یکی را انتخاب کند!
به تصویر نگاه کنیم. آتش نشان کلاه و ماسک اش را بر سر بچه آهو میگذارد! استعاره، تصویر شده است و واقعیت، استعاری شده است. در حقیقت این یکی از استعاری ترین و چندلایه ترین تصویرهای این روایت است. دست های آتش نشان فداکار که دارد کلاه و ماسک بر سر بچه آهو می گذارد، فقط کلاه و ماسک نیست، بلکه نشانه این است که همیشه در جامعه انسان های فداکاری هستند که حفاظت از ایمن بودن زندگی را پوشش می دهند و این کلاه در حقیقت این نشانه معنای چندگانه را می سازد.
«جوان مرد، پیکارگر آتش
سرش خالی از هزار پرنده و آسمان آبی
و قصهی شبانه، نیمه میماند برای همیشه»
مرگ نه به واژهها آمده نه در تصویر. هر دو از زبانی استعاری برای گفتن از مرگ کمک میگیرند. واژهها میگویند سر آتش نشان از هزار پرنده و آسمان آبی خالی شده و برای همین او دیگر نمیتواند قصه بگوید! و تصویر او را با چهرهای در خواب در میان دود و آتش نشان میدهد.
آتش خاموش شده، فرو نشسته است، پس:
«هزار پرندهی رنگی
بهار را به دشت میآورند
و بچهی آهوی سرخ
میانهی دشت سبز:
کجا رفت آن قصهگو؟»
قصهگو کیست؟ آتش نشان که سرش از قصه خالی شد!
«آسمان آبی
دشت سبز
هزار پرندهی رنگی
و یک آهوی سرخ
که قصهگو بود...»
قصهگو و آهوی سرخ، آتش نشان هستند. باز آهوی معنایاش را تغییر داد از مادر دختر، به آتشنشان و آتشنشان قصهگو شد. دو استعاره میآیند در هم تابیده می شوند تا معنای آتشنشان و کارش نشانه ای برای از خودگذشتگی و بیمرگی شوند.
«دوباره نقش میشوند
درون قصه
که قهرمان آن آهوی خودش بود:
آهوی سرخ!»
بیمرگی را دیدید؟ به انعکاس تصویر دختر نگاه کنیم، او آهوست!
کتابی شگفت دربارهی زندگی، آزادی، شادی، شجاعت، از خودگذشتگی و بیمرگی! «هزارپرنده رنگی و آهوی سرخ» واقعیت را استعاره میکند و استعاره را واقعیت و درون قصه ماندگار!