آرش یکی از محبوبترین و شگفتترین اسطورهها و افسانههای فرهنگی در سرتاسر ایرانشهر است. به درستی روشن نیست که اسطوره آرش از دل چه اسطورههای دیگری زاده شده است. اما اهل پژوهش آرش را در پیوند با اسطورههای دیگری که در پیوند با آب و به ویژه باراناند قرار میدهند. این که آرش از اسطورههای کدام بخش مردم ایرانشهر هست، کم و بیش همگان آن را از اسطورهها و افسانههای ایران شرقی میدانند جایی که ریشه تبار اشکانیان یا پارتیان از آن جا است. گروهی دیگر از پژوهشگران اما این نظر را محدود کردن ریشههای اسطوره و افسانه آرش میدانند و براین باورند که اسطوره آرش دگردیسی شده ایزدان آب و باراناند و در حقیقت آرش شکل انسانی شده ایزد تیشتر است. از نگاه ابراهیم واشقانی فراهانی: «داستان آرش کمانگیر از کهنترین و رایجترین روایتهای حماسی و اساطیری ایرانیان است که هرچند در شاهنامه فردوسی، مستقلاً بدان پرداخته نشده، ایرانیان از کهنترین ادوار با آن آشنا بودهاند. این داستان در نزد پژوهشگران معاصر، اغلب دارای هویتی پارتی انگاشتهشدهاست و برخی نیز آن را روایتی هندوایرانی دانستهاند، اما داستان آرش، ریشه در اسطوره کهنایزدی هندواروپایی دارد که برای آن عنوان «ایزد روشنایی کماندار» را پیش نهادیم.[1]»
در کتابک بخوانید: آرش کماندار است یا کمانگیر؟
نگاه این پژوهشگر به این موضوع بی ریشه نیست و کسانی دیگر نیز به این نکته اشاره کرده یا کوشیدهاند همریشگی اسطوره آرش را با نیاهای اسطورههای هندواروپایی و هندوایرانی کشف کنند. رضا مرادی غیاث آبادی که ریشه و بنیاد ایزدان درگیر با اسطوره آرش را بررسی کرده از زوایه کیهان شناسی اساطیری به این موضوع نگریسته است: «ایجاد شرایط آبوهوایی گرم و خشک و سالهای کمباران در فلات ایران به ویژه در حدود چهار هزار سال پیش موجب پیدایش برخی باورهای کیهانی در دوران باستان شده است. در نمونهای از این اعتقادها، ستاره «تِـشتَـر» (شباهنگ/ شِعرای یمانی) ستاره بارانآور دانسته شد و ستاره «اَپوش» (اَپَـئوشَـه/ قلبالعقرب) دیو خشکسالی و از بین برنده آبها و هماورد تشتر بشمار آمد. در «تشتر یشت» اوستا که به راستی یکی از کهنترین نمایشنامههای بشری است، به روشنی نبرد تشتر و اپوش گزارش شده است. در این نبردها، گاه پیروزی از آن تشتر و گاه از آن اپوش است.[2]»
نبرد کیهانی این دو در تشتریشت اوستا چنین به تصویر در آمده است: «آنگاه تشتر درخشان و شکوهمند با پیکری به مانند اسبی سپید و زیبا با گوشهای زرین و لگام زرنشان به دریای فراخکرت فرو میآید و به رویارویی او دیو اپوش با پیکری به مانند اسبی سیاه به در میآید. یک گر سهمگین! آنگاه تشر درخشان و شکوهمند و دیو اپوش هر دو به هم در میافتند و هر دو با یکدیگر نبرد میکنند. سرانجام تشتر درخشان و شکوهمند بر دیو اپوش چیره میشود و او را شکست میدهد. [3]»
در کتابک بخوانید: داستان فرشته باران و دیو خشکی
در حوزه فرهنگ ایرانی، نخستین نشانههای وجود افسانه آرش را میتوان در یشتها دید آن جا که چکیدهوار درباره آرش گفته شده و در بالا به آن اشاره شد. احمد تفضلی سبب این چکیده داستانی را در شناختهشدگی آن میداند که سینه به سینه نسل به نسل منتقل شده است. او در مقالهای که با سرواژه «آرش» برای فرهنگنامه ایرانیکا نوشته است درباره ریشههای آرش در ادبیات کهن ایران میگوید: قدیمترین مأخذی که از آرش یاد کرده یشت هشتم یا تشتریشت اوستاست که به تیریشت نیز مشهور است. بند ششم از این یشت به تیری اشاره میکند که آرش از کوه آیریوخشونه به کوه خونونت پرتاب کرد. صورت اوستایی نام این پهلوان رخشه است و همراه با صفات تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان از او یاد شده است. چنین مینماید که افسانه آرش در زمان تدوین تیریشت همچون بسیاری از افسانههای دیگر که در یشت های اوستا آمده به حدی زبانزد بوده که مورد تمثیل قرار میگرفته و تنها اشارهای بدان برای شنونده کفایت میکرده است. از آرش در ادبیات پهلوی نشان بسیاری بر جای نمانده است. تنها در رساله ماه فروردین روز خرداد بند ۲۲ آمده است که در خردادروز ششم از ماه فروردین منوچهر و ایرش شیباگتیر، زمین ایران را از افراسیاب بازستدند. اهم اطلاعات ما از تاریخ و فرهنگ ساسانی از طریق کتابهای عربی و فارسی سدههای نخستین هجری است و در مآخذ این دوره آگاهی بیشتری از آرش به دست میآید. نام او در تاریخ طبری و در کامل التواریخ ابن اثیر به شکل «ایرش» و نیز در تاریخ طبری به صورت ارششباطیر» (همان) آرش شیباتیر یا شباتیر و در مجمل التواریخ و القصص به صورت آرش شواتیر آمده است. شباطیر یا شواتیر برگردانیده صورت پهلوی است که خود ترجمه صفت khshviwi ishu ( تیز تیر اوستایی) است.[4]
در کتابک بخوانید: داستان زادن زردشت
در روایتی که نویسندگان پس از دوره اسلامی از داستان آرش نوشتهاند، گونهای هم نظری وجود دارد. از نگاه آنان: پس از آنکه افراسیاب تورانی منوچهر پادشاه پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد که به اندازه یک تیر پرتاب از خاک او را به وی برگرداند افراسیاب این درخواست را پذیرفت. فرشتهای که نامش در آثار الباقیه «اسفندارمذ یاد شده است حاضر شد و به منوچهر امر کرد که تیر و کمان خاصی بسازد. بنا بر روایت غرر السیر چوب و پر و پیکان این تیر و کمان هر کدام از جنگل و عقاب و معدن معینی تهیه شد. چون تیر و کمان آماده گشت به آرش که تیرانداز ماهری بود، دستور دادند تیری بیفکند. بنا بر روایت بیرونی آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت: بنگرید که تن من عاری از هر جراحت و بیماری است لیکن پس از افکندن این تیر نابود خواهم شد. پس بی درنگ کمان را کشید و خود پاره پاره شد.
خداوند باد را فرمان داد تا تیر آرش را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان میان فرغانه (احتمالاً) فرخار) و طبرستان ظاهراً (طخارستان یا طالقان) برساند. تیر رفت تا بر درخت گردوی تناوری نشست. بنا بر روایت ثعالبی این تیر که افراسیاب بر آن نشانهای از خود نهاده بود در هنگام طلوع آفتاب رها شد و از طبرستان به بادغیس رسید. همین که نزدیک به فرود آمدن بود به فرمان خداوند فرشتهای باد بنا بر روایت بیرونی و مقدسی آن تیر را به پرواز در آورد تا به زمین خُلم در بلخ رسید و آنجا در محلی به نام کوزین مصحفِ گوزین در هنگام غروب آفتاب فرود آمد. سپس تیر را از خلم به طبرستان نزد افراسیاب بازآوردند و بدین سان مرز ایران و توران معین شد. در رساله پهلوی ماه فروردین روز خرداد و در همه منابع اسلامی مذکور در فوق، واقعه تیراندازی آرش در زمان منوچهر ذکر شده است مگر در غررالسیر که بر اساس روایت دیگری این رویداد به زمان زو پسر طهماسب منسوب شده است، اگر چه به روایت معروف دیگر نیز اشاره رفته است.[5]
تورج دریایی در پژوهش خود به سویههای دیگر ریشه آرش اسطورهای پرداخته است و او را یک تیرانداز آریایی میداند. تیرانداز آریایی یعنی تیراندازی که ریشه در اسطورههای هند و ایران دارد. او به نقل از نولدکه ایرانشناس و شرق شناس برجسته میگوید: بیش از یک قرن پیش نولدکه در مقالهای کوتاه درباره آرش نکات مهمی ایراد کرد و تا آنجایی که بنده میدانم کسی آنطور که باید و شاید بدان نظر نیانداخته است، بخصوص به چند بند آخر مقاله که بصورت تکملهای به چاپ رسیده است. عنوان این مقاله بهترین تیرانداز آریایی در اوستا و طبری است و به ما میگوید که نولدکه در آن زمان این نکته را فهمیده بود که آرش صرفاً یک کماندار ایرانی نیست بلکه به دنیای هندی نیز تعلق دارد. او در این تکمله گفته است که دوست وی یعنی آلفرد گوتشمید دیگر محقق نامی اشاره میکند که در کتاب هشتم ریگ ودا سرودههای مقدس هندوان نیز ما با نام آرش بصورت آریکش ٫ آریکشا روبرو میشویم. هر آنچه ما امروز درباره آرش میدانیم گفته شده است ولی درباره وجود آرش در ریگ ودا هندوان نه در این کار و نه در ترجمه اوستای او اشارهای نشده است. ایرانشناس بزرگ نامی یعنی گایگر در سال ۱۸۸۳ دوباره در کتاب خود به نام تمدن ایرانیان شرقی در دوران باستان به تیشتریشت اشاره کرده و بند هشتم آن که آرش در آن ذکر شده را بار دیگر ترجمه کرده است. گایگر در پاورقی نام آرش را بصورت نام خاص گرفته و مترادف آنرا بصورت ریکشا در ریگ ودا دانسته که در کتاب هشتم سروده ۶۸ بند ۱۵ پدیدار میشود. در حقیقت اگر نگاهی به ریگ ودا بیندازیم مقدار بیشتری درباره آرش یا خاندانش اطلاع کسب میکنیم. او و خاندانش در یک سروده ودا مورد تمجید قرار گرفتهاند. در اینجا میتوان ذکر کرد که در دو سروده دیگر در کتاب هشتم ودا یکی برای آگنی و دیگری برای ایندرا درباره خاندان آرش سخن رفته است. ریکشا پدر آرش ٫ آرکش میباشد و شروتروان فرزند آرش است که از او نیز به نیکی یاد شده است.[6]»
در کتابک بخوانید: داستان جمشید
در همین زمینه مهرداد بهار پیش از تورج دریایی به موضوع ریشه دار بودن اسطوره آرش و پیوند آن با اسطوره های هندواروپایی و هندو ایرانی اشاره کرده است:«من برآنم که این حماسهها بخشی از اساطیر عصر هندوایرانیاند که بر اثر رشد یکتاپرستی در ایران از اسطوره بودن درآمده و صورت حماسههای پهلوانی به خود گرفته اند. و انعکاسی هم در اوستا یافته و مدت ها به صورت شفاهی توسط گوسان ها در میان مردم رایج بوده است. و الزاماً دارای اصلی اوستایی نیست، هرچند قدیم ترین ماخذ ایرانی ما اوستا است. لااقل این حماسه ها روایات جاری شرق نجد ایراناند. در این حماسه ها می توان به اسم خدایان دوره هند و ایران( کاووس، جمشید)، به شخصیت های در اصل ایزدی و غیرایزدی ( رستم برابر ایندره، رستم و زال برابر کریشنه، آرش کمانگیر برابر ویشنو در نبرد با تورانی ها و داستان ضحاک) برخورد و چنان که می توان دید همه اصلی هندو ایرانی یا قبل از آریایی دارند.[7]
تصویری از کتاب آرش کماندار، نوشتهی محمدهادی محمدی و تصویرگری ندا راستینمهر
و آن گاه می کوشد که میان آرش و ویشنو ایزد اسطوره ای هند ارتباطهایی را کشف کند:« از موارد اساطیری مشتر هند و ایران یکی هم داستان ویشنو و آرش کمانگیر است که بسیار به هم شباهت دارند. در یکی هنوز خدایی هندو و در دیگری بنا به رسم ایرانی، خدایی انسان شده نقش واحدی را ادا می کنند. یکی سرزمین خدایان را دوباره به دست می آورد و در دیگری پهلوانی ست که سرزمین ایران را دوباره از دست تورانیان رها می سازد. هر دو خود را ایثار می کنند.[8]
در این زمینه البته مهرداد بهار در همین اندازه ماند و سپس دو پژوهشگر دیگر کوشیدند این کشف او را گسترش دهند. على ضياء الديني دشتخاکی و مهدخت پورخالقی چترودی در پژوهش خود فرضیه مهرداد بهار را دنبال کردند و خود به این نتیجه رسیدند که:«اگر فرضیهها و نظریات موجود را از دیدگاه تاریخی مورد بررسی قرار دهیم به اثبات این نکته دست خواهیم یافت که دو داستان آرش و ویشنو قدمتی پیش آریایی دارند.[9] به علاوه در «تیریشت» نشانههایی وجود دارد که خاستگاه داستان آرش را به گذشتههای بسیار دورتر از عصر پارتیان میرساند احترام به ستارگان و جو، وجود نیروهای متعارض و پیروزی نهایی خیر بر شر، وجود عناصری که نزد اقوام کوچ کننده بسیار اهمیت دارند؛ از جمله باران، آسمان، ابر، آب و نبرد با دیو خشکسالی که بنا به قول دوستخواه ریشه در داستان ایران و اساطیر هند دارد، همچنین ارتباط آرش با مهر و اشی که تداعیگر میتراییسم در ایران باستان است و نیز کارکرد مشترک جنگجویی پیروزی و عهد و پیمان در آرش و میترا همه از نشانههایی قلمداد میشوند که گذشته داستان آرش را به روزگاری کهنتر از آنچه ما تصور میکنیم، میرساند. تصویر تیشتری که روی یکی از سکههای هند و سکایی و ساسانی وجود دارد که شاید به تقلید از آرتمیس یونانیان تجسمی مردانه یافته است و تیر و کمانی در دست دارد (جوزف کارتوی ۱۳۸۳ (۱۵) بی شباهت به تصویر ذهنی ایرانیان از آرش و هندوان از ویشنو نیست.[10] بنابراین میتوان گفت که آرش ایزدی فراموش شده است که برخلاف همتا و هم پایه هندیش جنبههای انسانی یافته و از دنیای اسطوره به جهان حماسه با گذاشته است.[11]
در کتابک بخوانید: داستان فرهی ایزدی
در ادبیات بعد از ریگ ودا ویشنو، سرور کوهها نامیده میشد. در داستان آرش نیز کوه پلکان این اسطوره ایرانی میشود که در اصل خود مانند ویشنو است و یک ایزد انسان به شمار میآید. سر ویشنو بر اثر کشیدن کمان از تنش جدا و به این ترتیب او قربانی میشود. کوه در داستان ویشنو محل اتصال زمین و آسمان (خورشید) است. زیرا سر ویشنو پس از جدا شدن از تنش به خورشید بدل میشود. آرش هم جان خود را در تیر مینهد و با کشیدن کمان قربانی میشود در داستان آرش نیز به دور از کارکردهای ایزدی داستان ویشنو پیوند بین زمین و آسمان در قالبی زمینی و با جان سپردن آرش برقرار میشود.[12]
داستان آرش بازمانده اسطوره«ایزد روشنایی کماندار» در اقوام هندو اروپایی باستان
در امتدا همین فرضیه ها که دیگران پیش بردند، ابراهیم واشقانی فراهانی در تحلیلی که ارائه داده بر این باور است که: « آنچه در اوستا با عنوان آرش و همراه با ایزد تشتر آمدهاست، درحقیقت همان ایزد تشتر است و ابداً شخصیتی تاریخی در دورۀ پارتی نیست. با این آگاهی پیشین که تشتر، خود جزء ایزدان کماندار هندوایرانی (و با عنوان تیر، از ایزدان پرتابگر هندواروپایی) است و خاصیت گیاهفزایی دارد، روایت تشتر را در بندهش، همان روایت تیر انداختن آرش برای مرزنمایی و بارانآوری و گیاهفزایی مییابیم: »...هنگامی که تیشتر آن باران را ساخت که دریاها از او پدید آمدند، زمین را همه جای نم بگرفت، به هفت پاره بگسست...« (بندهش، ١٣٨٠: ٧٠). در حقیقت دوگانه ارخش (آرش)- تشتر در میان نیاایرانیان همان دوگانه آریکشا- تیشی در نیاهندیان است که به موازات هم در حال تجزیه شدن هستند. این فرایند تجزیه شدن، گواه وجود ایزدی دیرینهتر در عصر هندوایرانی یا پیشاهندوایرانی است که محل تجمیع و مصدر صدور این شخصیتها بودهاست. برخی پژوهشگران نیز با تطبیق آرش و ویشنو به مشابه همین نتیجه رسیدهاند و پیشینه این اسطوره را به عصر هندوایرانی(آریایی) و حتی مقداری پیشتر به عصر پیشاآریایی و نیاآریایی میرسانند.[13]»
تصویری از کتاب آرش کماندار، نوشتهی محمدهادی محمدی و تصویرگری ندا راستینمهر
از نگاه این پژوهشگر:«این ایزد، برآمده از نیاز فوری و ضروری زندگانی هندواروپاییان باستان یعنی نیاز به روشنایی و گرما در مساکن اولیه تاریک و سردشان بودهاست. پس از جدایش اقوام هندواروپایی، ایزد روشنایی کماندار در اقلیمهای متفاوت، اجراهایی تازه یافت از قبیل تیر، تشتر، تیشی، میترا و ویشنو. آرش یکی از این اجراهای تازه در دورۀ هندوایرانی است که به سبب اقلیم گرم مستعد کشاورزی، به سمت آبفزایی و باروری گرایش یافتهاست، اما کماکان خویشکاریهای روشنایی، پرتابگری و مرزبانی را در خود دارد. در حقیقت، شخصیت آرش، مجموعهای درهمتنیده از سه ویژگی روشنایی (روحانیت و پادشاهی)، مرزبانی (جنگاوری) و آبفزایی (باروری) است که ویژگیهای مرزبانی و آبفزایی از هم نیرو میگیرند و به هم نیرو میدهند و هر دو از ویژگی روشنایی، نیرو میستانند. نظر به جامعیت این سه ویژگی در شخصیت آرش، وی الگویی از شاه- ایزد آرمانی در نزد ایرانیان باستان بودهاست.[14]»
آرش پهلوانی کماندار بوده که در دوره جنگهای ایران و توران در سپاه منوچهر در سپاه ایران در نبردها حضور داشته است. فرجامین کار او که ناماش را در فرهنگ ایران جاودانی کرده است، مرزنمایی یا تعیین خط مرزی با تیر خود بوده است. تیری که جان اش را بر سر آن گذاشت.
در کتابک بخوانید: داستان آفرینش
آرش اکبری مفاخر یکی از پژوهشگران نوجو و اکنون صاحبنام در پژوهشی چشمگیر به ارتباط آرش کمانگیر یا کماندار با ایزد باران از زاویهای دیگر پرداخته است. از نگاه او:«حماسهی آرش بیانگر دیرینهترین اسطورههای هندوایرانی است. در ناخودآگاهِ روانِ آرش یادمانهای نبرد اورمزد و اهریمن، نبرد فرشتهی باران و دیو خشکسالی موج میزند. پیش از آفرینش آرش، اسطورهی او در روان و تنِ گاوِ مرزنما روایی دارد و گاهی روان او در تن زو پور تهماسپ بروز میکند. پس از آفرینش تن آرش در زمین، حماسهی او با آب و زمین پیوند میخورد و از آنجایی که روان آرش آسمانی و تن او زمینی است، او با پرتاب تیری آشتیگر آسمان و زمین است. در حماسه آرش دو آرمان ناب وجود دارد: مرزنمایی بین ایران و توران و ستاندن خاک ایران از تورانیان و دیگر آنکه با مرزنمایی آرش، پس از سالیان سیاه خشکسالی و بیبارانی، از آسمان باران اهـورایی میبارد و زمین از خشکی دیوآفریده رهایی مییابد. آرش روان خود را در تیر مینهد و با نیروی تن خود تیر را پرتاب میکند. تیر آرشی، روان و تن آرش است که همگی آفرینش نیک اهورایی، این گوهر ناب انسان را میپایند تا به والاترین آرمان اهورایی و انسانی دست یابد که همانا بازسازی جهان است و اندیشهای که در روان آرش روایی دارد، خونی است که در تمام هستی اهـــورایی، هستی دارد[15].»
تصویری از کتاب آرش کماندار، نوشتهی محمدهادی محمدی و تصویرگری ندا راستینمهر
این پژوهشگر در اثر تحلیلی خود به روایت فردوسی از شاهنامه، روایت ابوریحان بیرونی پرداخته و سرجمع آن را در روایت ثعالبی و قطعه نوبارانی دیده است که اساس پژوهش خود را برپایه آن گذاشته است. از نگاه او:« روایت بیرونی به همراهی روایت فردوسی روی هم، اسطوره آرش کمانگیر و نوبارانی را در یک اسطوره بازآفرینی نمودهاند که اگر آن دو را پشت سر هم بیاوریم همانا روایت ثعالبی و قطعهی نوبارانی میشود. نکتههای اسطورهای نابی که در روایت بیرونی دیده میشود، یاری خداوند از راه باد به آرش، روان و تــیر اوست و اینکه آرش پس از پرتاب تیر پاره پاره میگردد، روایت بیرونی را به گونهی نابترین پـــرداخـت، از اسطورهی آرش درآورده است و ناب بودن روایت بیرونی در گرو بهره بردن و اندیشیدن در اوستاست. این نکته بهدرستی بیــانگر پیوند ژرفی است که بین جــان و بـاد وجــــود دارد، « جــان آن کـه بــه باد پـیـوسـته .... و چون مردم میرند جان به باد پـیونــدد.» (بندهش، ص 48). آرش جـــان خود را به باد میدهد، باد زنده میگردد، روان آرش در باد بروز میکند و این روان آرش است که تیر را میبرد: همانگونه که جان به باد میپیوندد، «تن به زمین پیوندد.» (بندهش، ص48) با پیوستن تن آرش به زمین ، زمین تن او را دگرگون میکند، با یاری اهـــورامزدا، سپندارمذ و زمین که «از نبردکنندگان بر ضد اهریمن است.» (همان، ص 48) تن آرش به توش و توانی دگرگون میشود که با یاری روان، جان، فــرَوَهَــر آرش و فرشتهی باد تیر او تا اوج آرمان و آماج مردمان میرود.[16]
آرش اکبری مفاخر در همین پژوهش که تاکید روی متنی به نام«نوبارانی» دارد میکوشد پیچیدگیها و پیوندهای اسطوره آش را با ایزدان پیش از خود آشکار کند« نوبارانی، نام قطعهای است، به خط و زبان پهلوی که در (دستنویس م. او 29، شمارهی 25، ص 370- 351) آمده است. در روزگاری که منوچهر به پادشاهی میرسد، افراسیاب به ایرانشهر آمد و از آنجایی که منوچهر تاب همنبردی و نیروی هماوردی با افراسیاب را نداشت، به کوهستان گریخت، افراسیاب پادشاهی ایرانزمین را بهدست گرفت و «از آن روز تا هفت سال باران نبارید» (بند 3). چیرگی افراسیاب و مرزشکنی ایران و توران، دلیل نباریدن باران است، زمانی که به منوچهر شاه آگاهی میرسد با اندیشهی نیک، پیش اهــورامزدا نماز میبرد و سپندارمذ؛ فرشتهی نگهبان زمین و سرزمینها و پاسبان و نگهدار مرزها، پیامی از اهــورا به منوچهر میآورد: « تو فراسیاگتور را بگوی که: ای بدکردار و مهر و دروجی ورزیدار! چرا مردم ایران زمین را رنج میرسانی؟! تو به سرحدّ توران برو تا باران ببارد. چه که تو از فرمودهی نیا، پادشاه فریدون، بیپیمان و متجاوز از عهد شدی؛ چون که شاه فریدون دودهی تو را توران بخش کرده، داده بود و ایـــران به ما داد؛ و تو بیپیمان و متجاوز از عهد شدی. از آن شومی گـــناه تو باران نمیبارد!» (بند 8- 7). از آنجایی که بیم حیلهگری افراسیاب میرود که او خود، مرزی را از نو بنهد، سپندارمذ، از منوچهر میخواهد که در این زمان، شرط را بر پرتاب یک تیر بگذارد؛ هر جا که تیر فرود آمد، آنجا مرز ایران و توران باشد و « آن مردِ مینوی منش و دارای منش ایزدی، زو پسر طهماسپ را فرمای تا تیر بزند.» (بند 9). منوچهر با شنیدن این سخن او را بیم دربرمیگیرد و به اندیشه فرو میرود. « سپندارمذ فرمود که اندیشه مدار، که اورمزدخدای، در آنوقت، باد ایزد را فرموده است و آن تیر را به سرحدّ توران، تا جیحون خواهد برد.» (بند 11). سپندارمذ، به سوی اورمزد بر میگردد و منوچهر نیز بنا به فرمودهی اهــورامزدا زو را فرا میخواند و پیش افراسیاب میفرستد و او میگوید: «باران از شومی گناه بیپیمانی تو نمیبارد. تو به سرحدّ توران شو و برو تا باران ببارد! پس از آن تور چون جای سرحدّ را پرسد، تو این را گوی که: یک تیر را من از شهر ایران پرتاب کنم، درهرجایی که آن تیر افتد، از آن جای، سرحدّ تو باشد!» (بند 14- 13). افراسیاب گمان میبرد که مرز نهادن منوچهر، با پرتاب یک تیر، از خردسالی و نادانی اوست. در آن ساعت افراسیاب پیمان را میپذیرد و آنگونه که سپندارمذ گفته بود: « پس زو پسر طهماسپ، بر فرمودهی منوشچهر، نام اورمزد بر زبان آورد و تیر را از آن جای پرتاب کرد. به حکم اورمزدخدای، آن تیر در ملک توران، تا سرحدّ جیحون رسید. پس در دل فراسیاگ گواه افتاد و به او الهام شد که اگر باران نمیبارد، از شومی گناه بیپیمانی و پیمانشکنی من است! پس شرمگین شده، برفت و در سرحدّ توران مقام گرفت. آن روز، روز باد و ماه تیر بود همان روز، باران بی حدّ بارید. پس از آن به روز تــیر و ماه تـــیر، مردمان ایران زمین، جشــن کردن قبول داشتند و پذیرفتند و برگزار کردند.» (بند 22- 18). بـا پـرتـاب تیــر بـه دســت زو پسرتهماسپ، مرز دو کشور نمایان شد و با این مرزنمایی باران بارید و جشن تیرگان بنیاد نهاده شد. در روایت نوبارانی «اسطورهی تیراندازی و نوبارانی» با هم دیده میشود. بار اساطیری پیوند «اهــورامزدا، امـشاسپند سپندارمذ، ایزد باد، مــرزنمایی، نـوبــارانی و بازسازی جهان» با گردشی منطقی و استوار، در پی هم آمده است، امّا نکتهی بسیارمهم این است که چرا در این روایت زو جای آرش را میگیرد، و اندازنده تیر نیز، پس از پرتاب تیر زنده میماند. نکتهای که در این متن پهلوی و ادبیات گستردهی پهلوی، ازجمله: دینــکرد، بندهش، گزیدههای زادسپرم، مینوی خـرد و... مهم است، آن است که چرا نامی از آرش به میان نیامده است. آیا این اندیشه رنگ میگیرد که، آرش از پهلوانان دوران اشکانی بوده است و موبدان ساسانی او را همانند سایر بزرگان و پهلوانان اشکانی، از نوشتههای خود به کناری گذاشتهاند. برای اینکه این نوشته نیز از نام آرش تهی باشد، زو را جانشین او کردهاند و اسطوره را از جانبخشی، بیمایه کردهاند زیرا زو بایستی زنده بماند و به پادشاهی برسد.[17]
تصویری از کتاب آرش کماندار، نوشتهی محمدهادی محمدی و تصویرگری ندا راستینمهر
چرا داستان آرش در شاهنامه نیست؟
داستانی چنین ژرف با ریشه هایی که به گفته بسیاری از پژوهشگران تا دوره فرهنگ هندواروپایی می رود، اما درگیر یک پرسش بنیادی دیگر است که همواره از سوی پژوهشگران و مردم کوچه و بازار پرسیده شده است. چرا داستان آرش در شاهنامه جایی ندارد؟. درباره چرایی نبود داستان آرش در شاهنامه دو نظر وجود که هر دو نظر را ابوالفضل خطیبی شاهنامهشناس ریزکاوانه کاویده است. نظر نخست از مهرداد بهار است که درباره نبود این داستان زیبا در شاهنامه چنین نظر داده است: «فردوسی چون هنرمندی چیرهدست، از میان روایات آن را که هنریتر است، برمیگزیند... نبوغ خویش را در این باره نیز به کار بسته است تا تلفیقهای گذشته را بهبود بخشد: بعضی روایات را حذف کند، بعضی را اهمیت بیشتر بخشد، و شکل فعلی شاهنامه را پدید آورد. افکندن ذکر گرشاسب، سفر دریایی داراب و نیز افکندن آرش تنها نمونۀ مستند از پیراستنهای فردوسی است. وحدت بخشیدن به رستم به عنوان بزرگترین و تنها پهلوان شاهنامه... به گمان من خود هنر دیگر از فردوسی است» (بهار، 1373، ص114). نگارنده در جای دیگری (نک: خطیبی، 1381، ص 71) به نقد این نظر پرداخته و در اینجا تکرار نمیکند؛ فقط این نکته را یادآور میشود که فردوسی به منبع خود وفادار است و چنانکه استاد خالقی مطلق نیز اشاره کرده است (خالقی مطلق، 1381، ص348)، داستان آرش بدین سبب در شاهنامه نیست، که در منبع او (شاهنامۀ ابومنصوری) نبوده است.[18]
از سوی دیگر خود او(ابوالفضل خطیبی) در باره چرایی نیامدن داستان آرش در شاهنامه نظر خود را چنین باز کرده است:« پرسشی که ذهن پژوهندگان اساطیر ایرانی و شاهنامهپژوهان را به خود مشغول داشته، این است که چرا داستان شگفتانگیز و زیبا و حماسی آرش در شاهنامه نیست؟ در حالی که روایت از جان گذشتگی او در راه حفظ مرزهای ایرانزمین با فداکاریها و از جان گذشتگیهای بسیاری از پهلوانان شاهنامه برای پاسداری از مرزهای ایرانشهر همخوانی شگفتی دارد.[19]
از نگاه و نظر خطیبی:« در شاهنامه، به هیچ روی داستان آرش نمیتوانسته در پادشاهی منوچهر جای داشته باشد، زیرا در شاهنامه، دشمنان منوچهر، سلم و توراند و هنوز نامی از افراسیاب نیست و تازه در زمان نوذر جانشین منوچهر، پشنگ، سالار ترکان است و همو از پسرش افراسیاب که بر سپاه جهانپهلوان است، میخواهد تا به کینخواهی سلم و تور که به دست منوچهر کشته شده بودند، برخیزد و به ایران لشکر کشد.[20] »
و سپس پاسخ خود را به این موضوع چنین جمعبندی می کند:« چنانکه از روایات مختلف از همین داستان آرش پیداست، بهطور کلی روایات گونهگونی از تاریخ اساطیری ایران در شاهنامه و منابع مختلف پراکندهاند و امروزه تردیدی نیست که سرچشمه این گونهگونیهای روایات در منابع دوره اسلامی، تحریرهای خداینامه پهلوی در دوره ساسانی بودهاند.[21]»
در حقیقت خطیبی با نگاهی ژرف و با زمانبندی روایت در شاهنامه به این نتیجه می رسد که داستان آرش از نظر زمانبندی هم نمی توانسته در شاهنامه جایی داشته باشد:« با این توضیح، اینک بازمیگردیم به روایت شاهنامه، در جایی که باید داستان آرش نقل میشد. در زمان منوچهر عنصر تازهوارد خاندان سکایی سیستان وارد حماسۀ ملی ایران میشود و دو پهلوان برجستۀ این خاندان، یعنی زال و سام وارد دربار منوچهر میگردند و پادشاهی منوچهر بر خلاف تحریر رسمی خداینامه، بیآنکه به عهد افراسیاب برسد، پایان مییابد. در پادشاهی نوذر جانشین منوچهر، سام، و در زمان زَوِ طهماسپ، جانشین نوذر، زالِ دستان نقش مهمی را بر عهده میگیرند. بنابر این، با ورود زال در این زمان، دیگر جایی برای هنرنمایی آرش باقی نمیماند و آشتی ایران و توران بدون هنرنمایی این تیرافکن برقرار میشود[22].»
[1] ابراهیم واشقانی فراهانی، داستان آرش بازمانده اسطوره«ایزد روشنایی کماندار» در اقوام هندو اروپایی باستان، دوفصلنامه مطالعات شبه قاره دانشگاه سیستان و بلوچستان، سال ۱۲، شماره ۳۹، پاییز و زمستان ۱۳۹۹
[2] رضا مرادی غیاث آبادی، جشن تیرگان، نبرد تشتر و اپوش دیو در آسمان ایران زمین، ۱۳۸۵
[3] رضا مرادی غیاث آبادی، جشن تیرگان، نبرد تشتر و اپوش دیو در آسمان ایران زمین، ۱۳۸۵
[4] آرش کماندار، احمد تفضلی و و-هنوی، نامه پارسی، سال ۷، شماره ۳، پاییز ۱۳۸۱
[5] آرش کماندار، احمد تفضلی و و-هنوی، نامه پارسی، سال ۷، شماره ۳، پاییز ۱۳۸۱
[6] تورج دریایی، آرش شواتیر کی بود؟ مجله بخارا، سال پانزدهم، شماره ۹۵-۹۶، مهر و آبان ۱۳۹۲
[7] مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ، نشر چشمه، تهران، ۱۳۷۶، ص ۴۳۸
[8] مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ، نشر چشمه، تهران، ۱۳۷۶، ص ۴۰۵
[9] على ضياء الديني دشتخاکی، مهدخت پورخالقی چترودی ، آرش کمانگیر و ویشنو، دوفصل نامه علمی پژوهشی پژوهشهای ادبیات تطبیقی، دوره ۲، شماره ۲ (پیایی (2) پاییز و زمستان ۱۳۹۳، صص ۱۰۵-۱۳۷ ،
[10] على ضياء الديني دشتخاکی، مهدخت پورخالقی چترودی ، آرش کمانگیر و ویشنو، دوفصل نامه علمی پژوهشی پژوهشهای ادبیات تطبیقی، دوره ۲، شماره ۲ (پیایی (2) پاییز و زمستان ۱۳۹۳، صص ۱۰۵-۱۳۷ ،
[11] على ضياء الديني دشتخاکی، مهدخت پورخالقی چترودی ، آرش کمانگیر و ویشنو، دوفصل نامه علمی پژوهشی پژوهشهای ادبیات تطبیقی، دوره ۲، شماره ۲ (پیایی (2) پاییز و زمستان ۱۳۹۳، صص ۱۰۵-۱۳۷ ،
[12] على ضياء الديني دشتخاکی، مهدخت پورخالقی چترودی ، آرش کمانگیر و ویشنو، دوفصل نامه علمی پژوهشی پژوهشهای ادبیات تطبیقی، دوره ۲، شماره ۲ (پیایی (2) پاییز و زمستان ۱۳۹۳، صص ۱۰۵-۱۳۷ ،
[13] ابراهیم واشقانی فراهانی، داستان آرش بازمانده اسطوره«ایزد روشنایی کماندار» در اقوام هندو اروپایی باستان، دوفصلنامه مطالعات شبه قاره دانشگاه سیستان و بلوچستان، سال ۱۲، شماره ۳۹، پاییز و زمستان ۱۳۹۹
[14] ابراهیم واشقانی فراهانی، داستان آرش بازمانده اسطوره«ایزد روشنایی کماندار» در اقوام هندو اروپایی باستان، دوفصلنامه مطالعات شبه قاره دانشگاه سیستان و بلوچستان، سال ۱۲، شماره ۳۹، پاییز و زمستان ۱۳۹۹
[15] آرش اکبری مفاخر، آرش کمانگیر، مژدهآور باران ، مجلهی دانشکدهی ادبيات و علوم انسانی مشهد (علمی-پژوهشی) شمارهی147- زمستان 1383
[16] آرش اکبری مفاخر، آرش کمانگیر، مژدهآور باران ، مجلهی دانشکدهی ادبيات و علوم انسانی مشهد (علمی-پژوهشی) شمارهی147- زمستان 1383
[17] آرش اکبری مفاخر، آرش کمانگیر، مژدهآور باران ، مجلهی دانشکدهی ادبيات و علوم انسانی مشهد (علمی-پژوهشی) شمارهی147- زمستان 1383