تحلیل و نقد مجموعه داستان‌های من و برادرم

مجموعه شش‌جلدی «من و برادرم» به رابطه خواهربرادریِ استلا و سام می‌پردازد. این کتاب‌ها داستانی نیستند. حادثه داستانی در این متن‌ها رخ‌نمی‌دهد، که بر محور آن فراز و فرود داشته‌باشیم یا گره‌افکنی و گره‌گشایی. چون حادثه و گره‌گشایی و گره‌افکنی وجود ندارد، عمل و گفت‌وگوهای این دو شخصیت، و فضا و مکان و زمان، همه در یک سطح هستند. یعنی خط سیر بر مبنای منطق داستانی ندارند و همه هم‌ارزند. پس ما با داستان روبه‌رونیستیم (البته با کمی اغماض، در «شب به‌خیر داداش» یا «آسمان و دریا کجا به هم می‌رسند» چرا.) اما ببینیم با چه ژانری سروکار داریم!

  • مجموعه شش‌جلدی «داستان‌های من و برادرم»
  • نویسنده و تصویرگر: ماری لوئیز گی
  • مترجم: ریحانه جعفری، شیدا رنجبر
  • انتشارت علمی و فرهنگی، کتاب‌های پرنده آبی

این خواهر و برادر در قالب گفت‌وگو جهان را دوباره تعریف می‌کنند، تعریفی شاعرانه. مرزی برای تخیلشان نیست. نه آموزش مستقیم بزرگ‌سالی، نه جواب‌های علمیِ مستند، و نه نگاه قاضی‌مآبانه تصویرگر. آن‌ها در جهانی که انگار گسترده شده‌است برای خیال‌پردازیشان، جست‌وجو می‌کنند. این جهان، هرآنچه کودکی نیاز دارد برای کشف و خیال‌پردازی، دارد. فصل‌ها، جنگل، دریا، و امنیت.

و اما همین امنیت، که نمی‌شود به‌راحتی از کنارش گذشت و چقدر ماری لوئیز گیِ نویسنده و تصویرگر به این بُعد از کارش توجه دارد و خوب ازپسش برآمده. در ادبیات کودکان، خانه می‌تواند برای کودک نماد امنیت باشد. بااین‌حال، در این مجموعه، غیر از یکی‌دو جا، ما تصویری از خانه نمی‌بینیم: شبی که سام بی‌خواب شده، و روزهای کودکی استلا. اما در تمام صفحاتی هم که بچه‌ها بیرون از خانه هستند، اصلاً به‌نظر نمی‌آید خیلی از خانه دور باشند؛ انگار همان حوالیِ خانه‌اند. دنیای بصریِ غنی، رنگ‌های گرم، اشیای آشنا و صمیمی، صورت‌های آرام، و حضور گاه‌وبیگاه کودکان دیگر، به دریافت این حسِ امنیت کمک می‌کند، تا جایی که ما احساس ناامنی نداریم و بچه‌ها را رهاشده و بدون‌حمایت نمی‌بینیم. انگار درست در کناره و خارج از قاب هر تصویر، خانه، و البته پدر و مادری قابلِ‌اطمینان، حضور دارند.

استلا و سام از درون هم امنیت دارند. آن‌ها به‌لحاظ روانی آدم‌های امنی هستند. استلا جسور است، میل به تجربه و کشف دارد، اما هیچ‌گاه سام را برای پذیرش موقعیت جدید اجبار نمی‌کند. سام هنوز دنیا را کشف نکرده‌است. بسیاری از تجارب شناخت جهانش دست‌اول هستند. او اولین بار است دریا را دیده. و این اولین برف و بورانی است که تجربه می‌کند. احتیاطش نه از روی ترس، که زمینه‌ای است برای ایجاد فرصت تا جهان را نام‌گذاری کند. شاید جزو معدود کودکانی باشد که ناب و بکر، جهان اطراف و همچنین درون خودش را می‌شناسد، بی دخالت نظر بزرگ‌سالی و بی هیچ واسطه. تعاریفش از جهان کاملاً شخصی هستند، مطابق سن و حد درکش. کسی نمی‌خواهد از او دانشمند بسازد یا قضاوتش کند. یا عادات رفتاری‌اش را زیر ذره‌بین ببرد که اصلاحش کند. اما این فرصت بکر بودن را چه کسی برای سام فراهم کرده؟

استلا نماینده والدین حاضر، اما تصویرنشده‌شان، است. استلا، خارج از این جهان، یک بار همان والدین تصویرنشده را تجربه کرده و شیوه‌های رفتار و ارتباط را از آن‌ها فراگرفته‌است. استلا برای هیچ کاری مجبور نشده. دنیای کودکانه‌اش دستخوشِ نامهربانی، آموزش مستقیم، و اصلاح، نگردیده. استلا همواره درک شده و فرصت تجربه داشته‌است. حالا او به‌نمایندگی از والدینش، کنار سام به کشف دوباره جهان می‌رود. او را درک می‌کند. ایده‌های سام را برای رویارویی با اطرافش دست‌کاری نمی‌کند. ادراک سام ازطرفِ استلا پذیرفتنی است. سام برای کنارآمدن با جهان اطرافش به فرصتِ تجربه شخصی نیاز دارد. راستش، تا جهان را نام‌گذاری نکند، احساس امنیت نخواهدکرد. پس استلا با امنیت درونی‌اش او را همراهی می‌کند. فرصت شناسایی را به او می‌دهد تا او هم طریق رسیدن به شناخت، امنیت، و آرامش را خودش کشف کند.

در کتاب «آدم‌برفی‌ها کجا می‌خوابند؟» سام برای اولین بار برف را می‌بیند. پس باید این پدیده را بشناسد: برف‌ها خوردنی هستند؟ می‌توان با آن‌ها چیزی ساخت؟ چند دانه برف در یک گلوله برفی جامی‌شوند؟

استلا همچنان که مشغول بازیِ خودش است، مراقب سام هم هست. وقتی سام از جای خواب و خوراک آدم‌برفی می‌پرسد، استلا می‌گوید که آدم‌برفی بین برف‌های پفکی می‌خوابد وگلوله برفی، لوبیای برفی، و کاپشن برفی می‌خورد. سام نگاهش به کاپشن سبزش می‌رود: کاپشن سبز هم می‌خورد؟ استلا حواسش به رنگ کاپشن زرد خودش و سبز برادرش بوده و بدون آن‌که نگاه کند، جواب می‌دهد: نه، فقط کاپشن صورتی. جالب‌تر آن‌که در صفحات بعد کودکان دیگری هم هستند و هیچ‌کدامشان کاپشن صورتی به تن ندارند. نمی‌دانم استلا حواسش به همه کودکان بوده، یا این از حواس جمعِ ماری لوئیز گی است!

وقتی استلا از تپه برفی بالا می‌رود تا سورتمه‌سواری کند، سام از سرعت سورتمه می‌پرسد. استلا دروغ نمی‌گوید. آوازخوانان جواب می‌دهد: تندتر از پرنده، تندتر از هواپیما. سام نمی‌خواهد سوار سورتمه شود. بله، اصرار و اجباری به این تجربه شیرین نیست.

در کتاب «آسمان و دریا کجا به هم می‌رسند؟» هم چنین است. خواهر بزرگ آن‌قدر با سام همراهی می‌کند تا برادر کوچک خودش دست‌به تجربه بزند. او که نمی‌خواهد برای شنا پا به دریای ناشناخته بگذارد، با خردِ کوچکِ خود و همراهی خواهرش، انبان شناختش را پر می‌کند. اول از صدف‌ها شروع می‌کنند و هر شیء ناشناخته‌ای را نام‌گذاری می‌کنند. خوب همه‌جا را بررسی می‌کنند. شباهت‌ها را پیدا می‌کنند. با اسب دریایی خیال‌پردازی می‌کنند (در صحنه‌ای که «اسب دریایی» وارد می‌شود، در دو جمله، اشتباهاً نام «اسبِ آبی» را بر خود دارد). در ساحل چیزی می‌سازند. و درنهایت، سام، امن و شاد، دست‌به تجربه می‌زند.

می‌توانم تصاویر کتاب را شاهد اصلی این متن بدانم. در چهار جلد از این کتاب، که استلا و سام برای تجربه پا به محیط تازه‌ای می‌گذارند، تصاویر سراسر گویای این مطلب است. چهره سام در تمام تصاویر بهت‌زده است. تردید برای انجام کارِ ناشناخته دیده می‌شود. و در تمام تصاویر، استلا، جسور و مطمئن درحالِ حرکت است. در همه مجموعه (و باز هم با کمی اغماض، به‌جز دو جلدِ «شب به‌خیر داداش» و «وقتی خواهرم کوچولو بود» که کمی تفاوت دارند، هم در تصویرگریِ استلا و سام، و هم در سیر روابط)، تنها در صفحات پایانی، سام به اطمینان رسیده و مانند استلا، در موقعیت تجربه، لبخند به لب دارد. امنیتش را در جهانش پیدا کرده و مانند استلا جسور به‌نظر می‌آید. تفاوت شخصیتی این دو غیرقابلِ‌انکار است. استلا جسور و اهل تجربه است، سام خردورز و محتاط. کودکی استلا در «وقتی خواهرم کوچلو بود» روایت شده و به‌تصویر کشیده شده‌است. او از نوپایی، در امنیتِ یادشده جهان را تجربه کرده و در عمل به کشف آن رفته. درهای بسته را خودش باز کرده. دنیای کوچکش را بزرگ کرده. در آرامش روی دیوارهای خانه نقاشی کشیده. برای ریختن فنجانش سرزنش نشده. در روزهای طوفانی اجازه داشته در طوفانِ شن گم شود، و ناپدید شدن دنیایش در برف را ببیند؛ و حالا، برای برادر کوچکش، راوی و مجریِ این تجربه‌ها باشد.

سام جهان را مزه‌مزه می‌کند، قبل‌از هر اقدامی به جزئیات می‌اندیشد، و برای هر کارش دلیل می‌خواهد. سام و استلا با تمام جزئیات و تفاوت‌های شخصیتی‌شان در کنار هم هستند و با هم مقایسه نمی‌شوند و قرار نیست شبیه هم باشند. فقط و فقط در محیطی مشترک زندگی می‌کنند و اجازه دارند فرایند رشد شخصیتشان را خود تجربه کنند. برای ساخت چنین دنیایی، به والدینی «صرفاً ناظر» نیاز است. والدینی که مقایسه و قضاوت نمی‌کنند و فقط ناظر و حامی کودکانشان هستند. ماری لوئیز گی را هم، در نقش تصویرگر، می‌توان نماینده این والدین صرفاً ناظر دانست. او در هیچ جای تصویرگری‌اش از این مقام تخطی نمی‌کند و همواره، بی هیچ دخالتی در تصویر، فقط و فقط جهان این دو کودک را نقش‌می‌زند. اگر استلا گربه جنگل کوچکش را ببر و کرم‌های آن را مار می‌بیند، یا سام از هیولای داخل کمد حرف می‌زند و مبل را قورباغه غول‌پیکر می‌داند، چنان تصویرگری نمی‌کند که خیال سام و استلا قابلِ‌رؤیت شوند یا به‌نظر بیاید که آن‌ها درست می‌گویند یا اشتباه.

تصویرگر فقط آنچه را به‌چشم می‌آید تصویر می‌کند، بی دخالت و بی قضاوت. آن‌جا که استلا ادعا می‌کند نامرئی شده، واقعیت را نشان می‌دهد. استلا نامرئی شده و ما هم مانند سام او را نمی‌بینیم. مثلاً، طرح گنگی از استلا در هاشورِ علف‌های بلند، یا نیمه‌رنگی از لباسش که از مخفیگاهش بیرون مانده‌باشد، درکار نیست که نتیجه بگیریم آن‌ها در اشتباهند و او فقط زیر علف‌ها پنهان شده و این فقط خیالشان است. یا حتماً سام سایه چیزی را دیده که فکر می‌کند هیولایی داخل کمد است. این تصویرگرِ ناظر، حتی دست استلا را کنار فنجان سرنگون‌شده نمی‌کشد که ما قضاوت کنیم: آها! پس خودش آن را انداخته. فنجان‌ها، وقتی او کودک بوده، ناگهانی می‌افتادند؛ و تمام. تصویرگر نه خود را در دنیای خیال دو کودک غرق کرده، و نه آن را انکار می‌کند. او یک والد ناظر و حامی است که جهان امن کتاب‌ها را ساخته‌است.

استلا و سام در این جهان امن، به‌دنبالِ کشف بازی، به همه‌جا سرمی‌زنند. استلا قبل‌تر این جهان را دیده‌است؛ بنابر سلیقه و تجارب، آن را نام‌گذاری کرده؛ و حالا سام کوچک را همراهی می‌کند. شرح این همراهی موضوع کتاب‌هاست. هر بار آن‌ها وارد دنیایی جدید و قابلِ‌لمس «برای مخاطب» می‌شوند. در قالب گفت‌وگو، جهان درونی خودشان را با مخاطب شریک می‌شوند. و جای شگفتی است که در این گفت‌وگوها به نتایجی با مفاهیم شاعرانه می‌رسند. منظورم از شاعرانه دقیقاً وجود آرایه‌های ادبی در این گفت‌وگوهای کودکانه است؛ آرایه‌هایی چون تشبیه، مجاز، انسان‌نمایی، حتی گاهی جناس (در ترجمه فارسی)، و...، اما آرایه‌های ادبی نمود مشخص و آشکاری در جمله‌ها ندارند، بلکه در ژرف‌ساخت جمله‌ها حضور دارند.

آرایه‌ها هستند، اما نه این‌همه دمِ‌دست و به‌همین سادگی، کمی پیچیده‌تر. شاید چیزی شبیهِ رفتار اهالی رئالیسم جادویی با دنیا. مثلاً: پروانه‌ها پَر می‌خورند؛ باران آب‌پاشی غول‌هاست برای رشد سنگ‌ها؛ آسمان و دریا شبیه هم هستند و ستاره‌ها انتخاب می‌کنند توی کدامشان باشند؛ خرس‌ها برف را مثل آدم‌ها با شیر و شکر می‌آمیزند و می‌خورند. جریان به همین‌جا ختم نمی‌شود، سام و استلا مرز واقعیت و خیال را، با گفتن جمله‌هایی زینت‌شده با خیال و آرایه، رها نمی‌کنند. آن‌ها به این جملات باور دارند:

- سام باور دارد استلا پری‌ها را دیده، و استلا پذیرفته چیزهای زیادی که سام درباره پروانه‌ها می‌داند، درست است.

- سام مطمئن است آسمان و دریا یکی هستند. و استلا باور دارد ستاره‌های دریایی همان ستاره‌های آسمانند که عاشق دریا هستند.

نوع تخیل این دو چیزی ورای خیال‌های شاعرانه، درحدِ استفاده از آرایه‌های ادبی، است. حضور آرایه‌ها کاملاً ملموس و قابلِ‌مشاهده است، اما نوع برخورد سام و استلا با جهان، رفتاری است رئالیسم‌جادویی‌وار. در شرح این نظر می‌توان از «چه کسی نخِ ماه را نگه‌می‌دارد؟» کمک‌گرفت:

دم غروب، سام از این‌که آسمان قرمز شده، می‌ترسد؛ به استلا می‌گوید: آسمان آتش گرفته. استلا می‌گوید: آتش نگرفته، خورشید می‌رود بخوابد و لباس‌خواب قرمزش را پوشیده... خورشید لای پتوی گنده و پرستاره‌ای می‌خوابد، روی یک ابر پفکی. فقط روزهایی که هوا بارانی است، روی تشک ابری‌اش نمی‌خوابد.

سام می‌پرسد و استلا غالباً «نه» می‌گوید. اما این «نه» ها، بردن سام به‌سمتِ واقعیت، و تصحیح نگاه کودکانه او نیست. این جواب‌های منفی استلا خود شعری دیگر و خیالی دیگرند، گاه پیچیده‌تر از خیال‌های سام. این «نه» گفتن‌ها، جواب قطعی و پایانی به یک اشتباه نیستند، دعوت به احضار امکانات بیشتر در تخیل هستند، شاید دعوت از خواننده کتاب.

همان‌طور که تخیلات استلا و سام، هرکدام برای خود جایگاه مشخص در متن پیدا می‌کنند، بعضی از این تصاویر خیالی هم به‌شکل سؤالی که پاسخ داده نشده (به هر دلیلی) برای خواننده کتاب باقی می‌مانند که او هم جایگاه خیالش را برسازد. یعنی ما با سه ساحت «تخیلی ـ شناختی» در این متن‌ها روبه‌روییم: ساحت تخیلی ـ شناختیِ سام، ساحت تخیلی ـ شناختیِ استلا، و ساحت تخیلی ـ شناختیِ خواننده؛ که هیچ‌کدام برسازنده دنیای واقعی نیست. خیلی از سؤال‌های سام به هر دلیلی بی‌جواب می‌ماند؛ گویی جایی برای مخاطب باز شده تا او هم همراه این خواهر و برادر خیال‌پردازی کند.

در پایان، آنچه مرا نسبت به این کتاب‌ها هیجان‌زده کرد و به نوشتن این متن برانگیخت، نوع و سطح زبان و رویکرد این مجموعه به زبان است، و نیاز یا الزام وجود چنین کتاب‌هایی برای کودکان. کتاب‌هایی که از زبان فقط برای پیشبرد داستان استفاده نمی‌کنند، جمله‌ها کارکرد دیگری هم دارند و از کنار هم نشستن به مفاهیم انتزاعی می‌رسند، درحالی که به سطح درک و دریافت مخاطبشان هم توجه دارند.

آنچه در گفت‌وگوی استلا و سام اتفاق‌می‌افتد، خلق مفاهیمی شاعرانه است که در تعامل و هم‌نشینی با هم، دنیایی متفاوت برای مخاطبان کودک فراهم می‌کند. این مجموعه به‌ظاهر فقط سرشار از گفت‌وگوهایی کودکانه همراه با خیال‌پردازی است؛ اما این خیال‌پردازی سمت‌وسوی شاعرانه دارد. در آغاز مقال گفته‌شد که این متن‌ها چندان داستان نیستند. با تفصیل این مطلب در بعضی بندهای بالا و همین فراز پایانی، راه برای بحث از ژانر در این مجموعه، و متن‌های مشابه، باز می‌شود، و اهمیت تحلیل سطوح زبان در ادبیات کودکان، زبان محاوره، زبان رسمی، روایت داستانی، رفتار شاعرانه با واژگان، و... برجسته می‌شود. خوشبختانه، این موضوع در ادبیات نوجوان، کودک، و خردسال نمونه‌های زیادی دارد. سعی می‌کنم در نوشته‌ای دیگر، مفصل‌تر به این موضوع بپردازم.

نویسنده
آرزو شاطاهری
Submitted by editor on