تحلیل و نقد روزی که زرافه‌ی من گلو درد شد در دو نگاه

خلاصه‌ی داستان:

کودکی با خمیر بازی می‌کند. با خمیرش داستان‌های کتاب درسی را می‌سازد؛ خرگوش و لاک‌پشت و زاغکی قالب پنیری دید. تا اینکه یک‌روز خمیرش به شکل زرافه‌ ای درمی‌آید.

برایش خانه‌ای می‌کشد، ولی سر زرافه از خانه بیرون می‌ماند و گلودرد می‌شود. زرافه را پیش دکتر می‌برد. دکتر از او می‌خواهد از گلویش عکس بگیرد. زرافه به عکاسی می‌رود و عکس می‌گیرد و پیش دکتر می‌برد.

ولی دکتر عکسش را نمی‌پذیرد و او پنج عکس دیگر می‌گیرد و باز هم دکتر نمی‌پذیرد و برایش می‌گوید که این عکس را یک دکتر مخصوص می‌گیرد نه یک عکاس معمولی. تا شب که صدای پدرش می‌آید که کم‌کم به اتاقش نزدیک می‌شود و با صدای بلند از او می‌پرسد که مشق‌هایش را نوشته است یا نه؟ او سریع برای زرافه خانه‌ی بزرگ‌تری می‌کشد ولی زرافه به خانه‌ی قبلی رفته و در آن جا شده و در تختخواب گرمش خوابیده است. صدای پدر که نزدیک می‌شود، زرافه، دکتر و عکاس دوباره تبدیل به گلوله‌ی خمیری می‌شوند. پدر وارد اتاق می‌شود و از او می‌خواهد دست‌هایش را بشوید و اینجاست که کودک متوجه ذره‌های خمیر می‌شود که هنگام شستن دست‌هایش با آب می‌رود.

نویسنده: مرتضی خسرونژاد

تصویرگر: رویا بیژنی

ناشر:   نشر به‌نشر۱۳۹۰

زرافه‌

 

نگاه اول:

تقابل اصلی بین آموزش از طریق بازی(دیگری) با آموزش‌ جبری(خودی) است. جامعه‌‌‌ی آموزش‌مداری (خانه، مدرسه و...) که بازی را عاملی برای یادگیری کودک نمی‌داند. این تقابل نوعی از همان تقابل میان خود با دیگری است، نشأت گرفته از همان رابطه‌ی اقتدارگرایانه‌ی میان کودک و بزرگسال. عنوان کتاب با شش رنگ نوشته شده است. چشم انسان ابتدا رنگ زرد، سپس قرمز و بعد  آبی را می‌بیند.

در این عنوان، «روزی» با رنگ زرد، «من» با رنگ قرمز و «شد» با رنگ آبی نوشته شده است. سه کلمه‌ی اصلی عنوان با این سه رنگ نوشته شده‌اند. این سه کلمه، سه ساختار مهم داستان را تشکیل می‌دهند: «روزی، من و شد.» روزی که کودک تصمیم می‌گیرد ساختارها را بشکند. منِ او از تجربه‌ای می‌گذرد (شد) و او کودکی خود را باز می‌یابد.

کادر ساختاری برای این کتاب بهترین انتخاب است. چون فضای بسته را به‌خوبی نشان می‌دهد. (کودک همین ساختار را می‌شکند؛ فضای بسته‌ی آموزشی مدرسه و خانواده را برای رسیدن به خود و درک کودکی‌اش)

کودک برای بازی‌اش از داستان‌هایی استفاده می‌کند که در کتاب‌های درسی آموخته است. فضای داستان‌ها هم بسته است، شروعی دارد و پایانی! شکل خمیر که وارد کادر اطراف تصویر شده، ورود بازی را به دفتر مشق و یا آموزش مدرسه‌ای کودک نشان می‌دهد.(حضور دیگری در خود!) نکته‌ی جالب این است که یکی از شخصیت‌ها در این دو صفحه خمیری است و یکی نقاشی شده، تقابلی بین بازی و آموزش. هنوز بازی و خیالات او به‌طورکامل شروع نشده است.

کودک زرافه‌ای می‌سازد و برای او خانه‌ای می‌کشد. شکل خانه هم با زاویه‌ها و خط‌های نامنظمش، اضطراب و تشویشی را نشان‌می‌دهد که کودک نسبت به محیط خانه‌اش دارد. زیاد شدن تعداد گل‌ها هم در تصویر نشان از فضای صمیمانه‌تر و شادتر بازی می‌دهد، پیش رفتن به سمت فضای درونی‌تر کودک! تقابل میان بازی و آموزش‌گرایی جبری. میان خانه به‌عنوان فضایی واقعی و فضای خیالات کودک.

کودک در خیالاتش شادتر است. تقابل خود با دیگری برداشت‌های متفاوتی در کتاب دارند. سرِزرافه بیرون می‌ماند، هوا سرد می‌شود و سرما می‌خورد. کودک از فضای خانه فاصله گرفته است و به کودکی و خیالاتش وارد می‌شود (گردن‌کشی می‌کند. زرافه هم حیوان بسیار خوبی است برای این مفهوم!) گلو درد می‌شود و همین گردن‌کشی کار دستش می‌دهد. سر زرافه از کادر بیرون مانده است؛ هم از خانه و هم کادر داستان، شکستن دو ساختار؛ فضای بسته‌ی آموزشی با بازی و قوانین خانه.

کودک زرافه را پیش دکتر می‌برد. از این‌جا به بعد تمام شخصیت‌ها خمیری هستند، نمادی از زنده بودن آن‌ها. ارتباط خمیر با خمیرمایه‌ی وجود و درون کودک! همچنین تجربه کردن هم با خمیر بازی و هم کودک با خودش! تمامی این شکل‌های بازی، نمادی از دیگری‌های متفاوت درون خود کودک هستند. کودک، اتاق دکتری می‌کشد ولی دکتر ندارد. برای همین زرافه دو نیم می‌شود. کودک مشکلاتش را خودش حل می‌کند؛ در فرآیند بازی و تجربه‌کردن، بدون دخالت بزرگسال.

بزرگسال در فرآیند یادگیری او دخالت نمی‌کند. (تقابل میان بازی به‌عنوان عاملی برای یادگیری و آموز‌ش‌ جبری) رنگ این صفحه، آبی است که با رنگ کلمه‌ی «شد» در عنوان هم تناسب دارد. دکتر از زرافه می‌خواهد که عکس بگیرد. کودک برای زرافه یک عکاسی می‌کشد ولی عکاس ندارد. دوباره زرافه دو نیم می‌شود. اشباع رنگی از این صفحه به بعد شدت می‌گیرد. (هیجان و خیالات او شدت می‌گیرد.) زرافه عکس را پیش دکتر می‌برد. ولی دکتر می‌گوید: «من که نگفتم این‌طوری!» زرافه هم در فرآیند یادگیری، هم‌پای کودک پیش می‌رود. کودک در یادگیری زرافه مداخله نمی‌کند، کاری که بزرگسالان با او می‌کنند. این هم خودش نوعی از شکست فضای آموزشی توسط اوست.

تقابل میان او (خود) با بزرگسالان (دیگری) . دیگری و خود برداشت‌های متفاوتی در داستان دارند. زرافه هم مسائلش را خودش حل می‌کند. سخن دکتر، خواننده را به این فکر می‌اندازد که عکس باید چه شکلی باشد؟ کودک باید در جست‌وجوی پاسخ پرسش‌ها باشد، در فرآیند بازی. زرافه پنج عکس دیگر از زوایای گوناگون می‌گیرد. حالا زرافه، شش عکس در شش جهت دارد! نشانه‌ی مهمی که در پایان داستان اثرگذار است.

شب می‌شود و صدای پدر می‌آید. چرا پدر؟ صدای پدر نشانه‌ای است برای این اقتدارگرایی در برابر بازی کودک! (یک کلیشه!) مواجهه کودک(خود) با پدر(دیگری). مواجهه پدر (خود) با کودکی (کودک و رفتارهایش). پدر با لفظ «آهای بچه!» او را صدا می‌زند. نشانه‌ای از کوچک دیدن او! این در برابر قدرت‌نمایی کودک در فضای خیالی داستانش است (در بازی و خیالاتش همه چیز دست کودک است.) کودک سریع به زرافه می‌گوید باید برگردند خانه. تصویر خانه در این صفحه با نمای بزرگ‌تر، لبه‌های تیز، دورگیری نامنظم‌تر (نشانه‌ای از تشویش) و بیشترین بخش تصویر را به خود اختصاص داده است. خانه دوباره به فضای خیالات کودک غلبه می‌کند (حضور پدر!) کودک برای زرافه خانه‌ی بزرگ‌تری می‌کشد ولی زرافه در خانه‌ی قبلی‌اش جا شده است.

متن می‌گوید دکتر و عکاس مشکل را حل کردند. (خود کودک) زرافه از کودک می‌خواهد آن شش عکس را به دیوار اتاقش بزند و می‌گوید: «من واقعاً چه شکلی هستم! واقعاً این‌طوری هستم! همه‌‌ی این‌ها من هستم.» کودک و زرافه با خودشان روبه‌رو شده‌اند. کودک در فرآیند یادگیری و تجربه‌کردن و زرافه هم با دیدن عکس‌ها! تقابل خود با دیگری. مواجهه کودک و زرافه با دیگری درونشان؛ هردو از زوایای گوناگون. زرافه در تختخواب گرمش می‌خوابد.

صدای پدر نزدیک‌تر می‌شود و زرافه و دکتر و عکاس با عجله تبدیل به گلوله‌ی خمیری می‌شوند. پدر وارد اتاق می‌شود و از کودک می‌خواهد دست‌هایش را بشوید ولی همین توبیخ هم فرآیند یادگیری را در او متوقف نمی‌کند. بلکه او متوجه می‌شود که هر بار در پایان بازی گلوله‌ی خمیری‌اش تغییر می‌کند و این را از ذره‌هایی که با آب می‌رود، می‌فهمد. رنگ خمیر او تیره شد(نشانه‌ای برای تجربه و یادگیری) رنگ دو صفحه‌ی آخر، بنفش است. بنفش نشان از تغییر در کودک دارد، به‌خاطر ترکیب آبی و قرمز (من وشد).

زرافه‌

نگاه دوم:

از نشانه‌های متناقض با خوانش اول، زمانی است که کودک می‌خواهد برای زرافه، خانه‌ی جدید بکشد تا در آن خانه جا شود و حالش بدتر نشود اما چرا؟ کودک می‌خواهد که از این آموزش‌ جبری که در محیط خانه برایش فراهم شده، بگریزد. پس چرا زرافه را مجدد به خانه برمی‌گرداند؟ چرا فضای بیرون از خانه سرد و فضای داخل خانه گرم است؟ خانه نوک تیز است، زاویه و خطوط نامنظم دارد.

تصاویر در شکل خانه‌ها، حداقل در صفحات آخر باید متفاوت می‌شد. هوا سرد می‌شود (در تقابل با گرمای داخل خانه) زرافه سرما می‌خورد و مجبور می‌شود برود دکتر! در فضای گرم خانه به خاطر گردن‌کشی نمی‌تواند بماند. تقابل سرما با گرما! چرا گرما از خانه برداشت می‌شود؟ پایان داستان هم زرافه در تخت‌خواب گرم و نرمش خوابیده! و جایش کاملا گرم است.

از اینجا به بعد کودک در تخیلش وارد فضای جامعه می‌شود. هربار برای تعامل با دیگری شکسته می‌شود، زرافه نصف می‌شود. (تقابل خود با دیگری) از نکات دیگری که هنوز حضور بزرگسال را در فرآیند یادگیری دخیل می‌داند، نشانه‌ای از آموزش جبری، آخرین صحبت‌های دکتر با زرافه است. زرافه عکس را پیش دکتر می‌برد و دکتر به او می‌گوید که این عکس را عکاس مخصوصی می‌گیرد. متن به کودک می‌آموزد، باید صبر کند و حرف‌ها را خوب گوش بدهد تا بتواند مسیر درست را انتخاب کند. کودک هنوز هم خطا می‌کند و نیازمند کسی است که خطایش را گوشزد کند. او این خطا را در فرآیند یادگیری خودش تصحیح نمی‌کند (بزرگسال‌گرایی!) در پایان، کودک خانه‌ی دیگری برای زرافه می‌کشد ولی زرافه در خانه‌ی قبلی جا شده است.

چرا در خانه‌ی جدید نمی‌رود و در خانه‌ی پیشین جا می‌شود؟ مگر زرافه و کودک در فرآیند یادگیری نیستند؟ کودک تجربه کرده و خمیرش هم در پایان تیره شده. این تیرگی، همان تجربه‌ است که به خمیرش اضافه شده، خمیرمایه‌ی خودش! کودک خوشحال نیست چون هر وقت که بعد از بازی دست‌هایش را می‌شوید خرده‌های خمیر را می‌بیند و خمیرش کوچک‌ترش می‌شود. کودک در این بازی‌ها که نمادی از تعامل او با جامعه و خانواده است هربار کوچک‌تر می‌شود! (تقابل خود با دیگری) تأیید این حرف کوچک‌شدن زرافه است در هر تعامل! به‌ظاهر مشکل سرماخوردگی در تقابل اول در بازی حل می‌شود ولی مشکل زمانی حل شده که کودک از گردن‌کشی کوتاه آمده! جامعه و خانواده توانسته‌اند به او غلبه کنند (آموزش‌گرایی جبری). «کودکی» چه در بازی و چه در خانه نادیده گرفته می‌شود.

نویسنده
عادله خلیفی
Submitted by editor on