محمدزمان زمانی، نقاش و تصویرگر کتابهای کودکان در سال ۱۳۰۱ در تهران زاده شد و در دیماه سال ۱۳۹۵ در امریکا چشم از جهان فروبست.
از جمله آثاری که محمدزمان زمانی تصویرگری آن را برعهده داشته است، میتوان به کتابهای «خورشید»، «بازی و سرگرمی»، «بدن من»، «گمشدهی لب دریا»، «کره اسب سیاه»، «اژدهای سیاه»، «پروانهها و باران»، «درختکاری مشهدی اکبر»، «ده امیرآباد»، «شاخهای ملوس»، «قصه نخودی»، «ماه در دره نیلوفرها»، «یک روز با ملا نصرالدین»، «فارسی چهارم دبستان»، «فارسی سوم دبستان»، «کتاب چهارم دبستان»، «کتاب فارسی دوم دبستان» و «تعلیمات دینی» اشاره کرد.
متن زیر، زندگینامهای محمدزمانی زمانی برگرفته از جلد دهم مجموعهی دهجلدی «تاریخ ادبیات کودکان» است که در سال ۱۳۸۲ در گفتوگو با موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان به آن اشاره کرده است.
«من با شنیدن قصههای مادرم و شاهنامهخوانی پدرم، با دنیای قصهها و افسانهها آشنا شدم. قبل از آموختن خواندن و نوشتن به دنیای تصویر راه پیدا کردم. تصویرسازی بیشتر کتابها را محمدناصر صفا انجام میداد. این تصویرها برای من دنیایی بود.
تصویری از محمدزمان زمانی در سال ۱۳۱۶
ماندگارترین تصویرهای دوران کودکیام، همین تصویرهای محمدناصر صفا به ویژه تصویرهای تاریخی برگزیده از شاهنامه و جنگهای رستم و افراسیاب، رستم و اسفندیار و دیگر طرحهای او هستند. از کلاس ششمابتدایی، خواندن کتاب را شروع کردم. در آن روزها کتابی برای کودکان نبود و در اینباره کوششی از طرف وزرات معارف به عمل نمیآمد. فقط در کتابهای درسی به حکایتی یا شعری اشاره میشد که مورد علاقه من بود. در حقیقت اگر تصویری به همراه داست، جلب نظرم را میکرد. پدرم داروخانهای در شهر بابل داشت که آن را پسرخالهاش (اسماعیل زمانی) اداره میکرد. او مردی شایسته و هنردوست و عاشق نقاشی بود. از همان کودکی به سبب علاقه به تصویرگری، مرا دوست داشت. هر روز بعد از تعطیلی مدرسه به داروخانه میآمدم و در گوشهای به انجام تکلیفهای مدرسه میپرداختم. بعد او کاغذ و مدادی در اختیار من میگذاشت و چند ساعتی نقاشی میکردم. گه گاه برای تشویق من عکسی را انتخاب میکرد و جلویم میگذاشت و میگفت اگر این نقاشی را به اندازه کافی بزرگ کنی و به پایان برسانی جایزه خواهی داشت. او هرگز به من بدقولی نکرد. مرا با خود به نوشتافزار فروشی در همسایگی داروخانه میبرد و وسایل نقاشی میخرید: مدادپاککن، مداد رنگی و کاغذهای نسبتاً بهتری که جای کاغذهای بستهبندی داروخانه را بگیرد. من هم از شادی در پوست نمیگنجیدم. از کلاس هفتم به مدرسه دارالفنون رفتم. دو استاد من– استاد ارژنگی و استاد عیسی ساعد نسبت به شاگردان صاحبذوق از همراهی و تشویق دریغ نمیکردند.
پس از گرفتن دیپلم، همراه دانشجویان اعزامی به ترکیه رفتم تا از آنجا به اروپا بروم؛ اما در سال ۱۹۴۲ و ۱۹۴۳ جنگ جهانی دوم به اروپای شرقی گسترش پیدا کرد. چون خروج از استانبول، امکانپذیر نبود، دو سال در استانبول ماندم. همانجا با کار گرافیک آشنا شدم. شبها دانشجوی آزاد دانشکده هنرهای زیبا و روزها دانشجوی پزشکی بودم. شناساییام از کار گرافیک و پوستر از همان زمان آغاز شد. پس از دو سال به ایران بازگشتم و وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم. در امتحان ورودی مقام اول را به دست آوردم. در پروژه لیسانس هم نفر اول شدم، اما متأسفانه نتوانستم از امتیاز مقام نخست بهره بگیرم و برای ادامه تحصیل در رشته هنر به فرانسه بروم.
در تهران، هنگام تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا، برای گذران زندگی و تأمین هزینه تحصیل در یکی از مؤسسه تبلیغاتی برای روزنامهها و مجلهها کار میکردم. یک روز بعدازظهر مرد سالخوردهای به دفتر مؤسسههای تبلیغاتی «ماه» که من طراح آگهیهای آن بودم آمده بود و خواسته بود طراح آگهیها را ببیند من نزد او رفتم. او گفت که هر شب طرحهای مرا در روزنامهها میبیند و میخواست از نزدیک با من آشنا شود او پرسید که نقاشی و طراحی را از چه کسی آموختهام؟ بیدرنگ گفتم از محمد ناصر صفا اکنون هم به دانشکده هنرهای زیبا میروم. با تعجب گفت: «آیا محمدناصر صفا را میشناسی؟» گفتم: «خیر» فقط از روی کتابهای درسی با کارشان آشنایی دارم. در حقیقت او استاد من است. حق بزرگی به گردن من دارد. چشمهایش پر از اشک شد، مرا در آغوش گرفت و گفت: «من محمد ناصر صفا هستم»... من هم از شوق آشنایی میگریستم. چندین بار او را بوسیدم. بعد برخاست و خداحافظی کرد و رفت. به جز او از میان نقاشان ایرانی ضیاءپور، حسین کاظمی، علیمردان حیدریان و از نقاشان و مجسمهسازان خارجی گوستاو کلیمت اتریشی در کار من تأثیرگذار بودهاند.
پس از پایان دوره دانشکده هنرهای زیبا، به کار طراحی کتابهای درسی در مؤسسه انتشارات فرانکلین پرداختم. من نخستین طراح کتابهای درسی بودم و پس از چند ماهی، دوستان دیگری به ما پیوستند. برای طراحی کتابهای درسی، معمولاً مطالب را میخواندیم، طرحی تهیه میکردیم. آن را با نویسنده در میان میگذاشتیم و پس از تصویب نهایی، طرح را انجام میدادیم. متنهای مورد علاقه من بیشتر متنهای تاریخی و جغرافیایی و طرح جلد کتابهای مؤسسه فرانکلین بودند. من افتخار آشنایی با بیشتر نویسندگان را از راه همین سفارش کتاب به ناشران پیدا کردم. نخستین طرحهایی که برای کودکان انجام دادم، برای کیهان بچهها (بررسی شود) با همکاری دوست دیرینهام رضا مساح دانشآموخته دانشکده هنرهای زیبا و بعدها برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. درست به خاطر ندارم در چه تاریخی و با چه ناشری، اما چندتایی را که به خاطر میآورم، اینها بودند: «داستان پروانهها» «اژدهای سیاه شوم» از جعفر کوشآبادی، مجلههای بهداشتی اداره بهداشت، استان مازندران، صفحههای مخصوص کودکان، «گمگشته لبدریا» از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که برای طراحی کتاب جایزه گرفت. داستانهای دلانگیز خانم خانلری، مجلههای پیک کتابهای درسی افغانستان، کتابهای ارامنه، پوستر بهداشتی، چند کتاب برای امریکاییان. برای پوسترهای بهداشتی از سازمان بهداشت جهانی دو جایزه گرفتم.
به عقیده من، تصویرگری برای کودکان شامل دو بخش است: نخست برای کودکانی که الفبا را شروع میکنند و باید آن را بشناسند. دوم برای کودکانی که خواندن و نوشتن را میدانند و به خواندن کتابهای داستانی یا هر کتابی که به آموختن آنها کمک کند میپردازند. به عنوان مثال، اگر قرار باشد در متن کتابهای درسی از کبریت صحبت شود و کودک باید از حرفهای ک – ب- ر – ی- ت شناسایی پیدا کند بهتر است برای تصویر کبریت، از کبریتی استفاده شود که در منزل از آن سراغ دارد و متداول است، همان طرح روی جعبه کبریت و همان رنگها شاید کمی ساده ترسیم شود... اما برای داستان کودکان و سرگرمی، کار به گونه دیگری است. تصویرگر میتواند به کارهای دیگری برای زیبایی صفحه از نظر لیاوت و کلاژ و راههای دیگری که کودکان از آن لذت ببرند، دست بزند... شیوه تصویرگری هرگز یکسان نیست. همیشه باید گروه سنی را در نظر گرفت. شاید بدترین کارها این باشد که در تصویرگری داستانی که برای کودک ۷ ساله نوشته شده، از تصویرهای مناسب نوجوان ۱۴ ساله استفاده کنیم. (برای گونههای ادبی مختلف هم قاعده بر این است که تصویرهای افسانه، رئال و فانتزی متفاوت باشند) من محققاً این را همیشه مراعات کردهام و در حقیقت دوست میداشتهام که فرق بگذارم. هر چه کار کردهام و به چاپ رسیدهاند امروزه آنها را قبول ندارم. کاش شعور امروز را که ۸۰ سال از عمرم میگذرد، کمی در آن روزها میداشتم تا امروز از دیدن آن کارها خجل نباشم. در حقیقت هنرمندان جوانی به میدان میآیند که اصلاً با گذشتگان (از نظر فکری قابل قیاس نیستند).
من مدت ۲۶ سال است که در امریکا اقامت دارم و چندین جلد کتاب کودکان را هم ساختهام و برای مجلههای کودکان کار کردهام که فکر میکنم خدمتی هم کرده باشم. هشت سال پیش به ایران آمدم. در مصاحبهای گفتم کار گرافیک در ایران عالی است. این یک واقعیت بود. امروز هم تکرار میکنم که بسیار خوب است. جا دارد از دوست هنرمندم آقای مرتضی ممیز، سپاسگزاری فراوان کنم که در کار گرافیک تأثیرگذار بوده و شاگردان خوبی را پرورش داده است. متأسفانه در حال حاضر از کتاب کودکان کشورمان چندان اطلاعی ندارم. سالهاست که کتابی را در زمینه کار کودکان تصویر نمیکنم. علت آن به شناسنامهام مربوط میشود. از دست لرزانم توقع ندارم که طرحی را محکم ارائه کنم؛ اما عاشق این کار هستم و برای اینکه به کلی گسیخته نشوم، پیوسته با کارهای کوچک برای نوههایم میکوشم آنها را خوشحال کنم.»
از راست دکتر مقربی، هرمز وحید و محمدزمان زمانی (نفر ایستاده) - کالج تربیت معلم دانشگاه کلمبیا- نیویورک- ۱۹۵۹-۱۹۶۰