خلاصه داستان:
«دیوانه و چاه» ماجرای دیوانهای است که هر روز صبح سنگی را درون چاه میاندازد، و هر روز صد مرد عاقل میآیند تا سنگ را از چاه بیرون بیاورند اما نمیتوانند، و هر غروب، دیوانه خودش سنگ را از ته چاه بیرون میآورد.
چاه که روزهای اوّل از این اتفاق ـ که دیوانه هر صبح خواب او را برهم میریزد ـ کلافه و ناراحت است، پس از مدتی دلباختهٔ دیوانه میشود و از این پس ماجرا به اتفاقهای جالبی مربوط است که در کِشوقوس این دلباختگی پیش میآید، تا آن که دیوانه نیز دلبستهٔ چاه میشود و حتی به ماه که هر شب به چاه سر میزند، حسادت میکند. داستان سرانجام با وصلت چاه و دیوانه به پایان میرسد.
روشهای فانتزیسازی در داستان
۱. انتخاب شخصیت دیوانه در جایگاه قهرمان داستان
در این داستان نیز مانند داستان دخترهٔ خُلوچِل، نویسنده شخصیتی دیوانه را در جایگاه شخصیت اصلی یا قهرمان داستانش انتخاب میکند. شخصیتی بسیار مستعد برای خلق اتفاقها، حوادث و رفتارهای فانتزی در داستان. زیرا در این داستان نیز مخاطب به دلیل پیشزمینه ذهنی که از چنین افرادی دارد، رفتارها و کنشهای قهرمان برایش باورپذیرتر است.
۲. شخصیت دادن یا جانبخشی به چاه
موضوع دوم در خلق ساختار فانتزی برای داستان، جانبخشی به چاه در جایگاه شخصیت دوم داستان است. شخصیتی که پابهپای شخصیت اصلی در ایجاد فانتزی در داستان بسیار مؤثر است. چاه میتواند حرف بزند، احساس کند، حسادت کند، عاشق شود و... و همه این ویژگیها فضای فانتاستیک مناسبی برای داستان فراهم میسازد.
۳. کارکرد متفاوت مَثَلها
نویسنده در این داستان میکوشد از مثلهای متداول بهرهای متفاوت بگیرد. مَثَل معروف «دیوانهای سنگی را به چاه میاندازد که صد تا عاقل نمیتوانند بیرونش بیاورند»، مَثَلی است که ساختار و پیکرهٔ اصلی این داستان بر آن بنا شده و به نوعی فکر اولیهٔ داستان بوده است. نگاه متفاوت نویسنده به شخصیت دیوانه و چاه در این داستان و تخیل فانتزی او در پرداختِ شخصیتها، کارکردی متفاوت به این مَثَل میدهد و در تخیلِ فلسفی و هستیشناسانه در داستانی با موضوع عاشقانه، تقابل میان عقل و عشق را مطرح میکند.
دومین مَثَل استفاده شده در داستان، مَثَل معروف «مار از پونه بدش میآد، در لونش سبز میشه» است. این بار مَثَل دقیقاً برعکس میشود، زیرا مار از دیوانه تقاضا میکند تا کمی پونه در اطراف لانهاش بکارد:
«صد مرد عاقل یک صدا گفتند: چیکار میکنی نادون! مگه نمیدونی مار از پونه بدش میآد؟ ... دیوانه گفت: خودش به من گفت این کار رو بکنم. خُب هوس پونه کرده، آخه اون بهزودی صاحب یه عالمه بچه میشه.» (ص ۱۲)
و سومین مَثَل: «لیلی زن بود یا مرد؟» (ص ۱۹) است.
پس از مطرح شدن این مَثَل، ماجرای ماه و پلنگ۱ و چاه پیش میآید که در ماجرای ماه و پلنگ، ماه نقش معشوقه را دارد، اما پس از آن که ماه از پلنگ ناامید میشود، خودش شیفتهٔ چاه میشود و نقش عاشق را برای چاه بازی میکند. ماه عاشق و چاه معشوق. تا حدی که ماه رقیب دیوانه میشود و از اینجا بهدرستی آشکار نمیشود ماه زن بود یا مرد؟! اگرچه در هیچ کجای داستان حرفی از جنسیت چاه و دیوانه نیز به میان نمیآید و ما تنها از نشانهها برای نمونه، این که دیوانه است که با سنگهای بزرگ آرامش چاه را بههم میریزد و یا چاه عنصری زایا از زمین است و همیشه زمین در اساطیر، مظهر زایش و باروری دانسته شده است و... چاه را زن و دیوانه را مرد تصور میکنیم. وگرنه این جا نیز نمیدانیم دیوانه مرد بود یا زن؟! و همچنین چاه مرد بود یا زن؟!
نویسنده با نگاهی متفاوت به این مثلها و در تخیلی بدیع، کارکردی متفاوت به آنها میدهد و سرانجام یک داستان فانتزی زیبا خلق میکند.
تخیل بهکار رفته در داستان
تخیل کنشگری (تخیل صورت)
تخیل کنشگری یا تخیل شخصیتها، تخیلی است که نویسنده در این اثرش از آن بهره میبرد و ساختار داستان خود را بر پایهٔ آن میسازد. شخصیتبخشی به چاه که میتواند سخن بگوید، خواب ببیند، حسادت کند و حتی عشق بورزد، و یا رفتارهای غیر متعارفی که از دیوانه سر میزند، مانند چیدن ماه از آسمان، حرف زدن با مار و زنجیرهای دست و پایش، همه نمادی از تخیل شخصیتها یا تخیل کنشگری هستند.
عناصر داستان و تخیل فانتاستیک
طرح
مهمترین عنصر فانتاستیک در طرح فانتزی داستان دیوانه و چاه، ویژگی سخن گفتن و شخصیتبخشی به چاه و نیز ویژگیهای یگانهٔ دیوانه در داستان است چنان که طرح داستان در آغاز بر پایهٔ رفتارهای دیوانه و سپس ارتباط عاشقانهای که میان چاه و دیوانه شکل میگیرد، بنا میشود. طرحی که با این ویژگیها هیچ معادل بیرونی در دنیای واقعی ندارد و در روندی سنجیده و منسجم توسط نویسنده تا پایان داستان پیش میرود.
شخصیت
از عناصر دیگری که خود از عوامل فانتزیسازِ داستان در دیوانه و چاه هستند، شخصیتها هستند. شخصیت چاه، دیوانه و مار تخیل فانتزی داستان را میسازند و شخصیتهای دیگر داستان مانند صد مرد عاقل و ببر و... از تخیل فانتاستیک داستان تأثیر میپذیرند، به گونهای که این داستان را یک فانتزی شخصیتمحور میتوان در نظر گرفت.
درونمایه
درونمایه این داستان آن را یک اثر تفکربرانگیز خلق کرده است، زیرا داستان بر بستر فانتزی و اندیشهای پر تکرار در ادبیات بنا شده: «هرگز عقل و عشق آبشان با هم در یک جوی نمیرود»، و با نگاهی نو به این مضمون، در ساختاری فانتزی داستانی زیبا خلق میشود.
محتوای داستان درونمایهای فلسفی است از تقابل میان عقل و عشق و عجز و ناتوانی عقل در مقابل عشق که همواره به پیروزی عشق میانجامد و در پایان با فنای عاشق در معشوق، عقل به آرامش میرسد. این درونمایه چنان در ساختار فانتاستیک داستان درآمیخته که این مضمون دیرینه را در قالبی نو به زیباترین شکل ارائه میکند.
زاویه دید
نویسنده در این اثر از زاویه دید سوم شخص یا دانای کُل بهره میبرد، زیرا سوژهٔ داستان روایت رابطهٔ شگفتانگیز یک دیوانه با یک چاه است که ساخته و پرداختهٔ ذهن نویسنده آن است. نویسنده به دلیل آن که میخواهد تسلط کاملی بر ماجرای داستانش داشته باشد، زاویه دید سوم شخص را بهکار میگیرد.
صحنهسازی
تمام صحنههای داستان که خیال نویسنده آنها را خلق کرده، در خدمت ساختار فانتزی داستان است و نویسنده با این شیوه به سبک فانتزی گونهٔ داستان قوّت میبخشد. برای نمونه:
«از همان وقتی که دیوانه با اوّلین سنگ بزرگش، صبح خیلی زود، آفتاب نزده از راه رسیده بود و با تمام قدرت سنگ را توی چاه انداخته و خواب چاه را که پُر از کبوترهای چاهی بود، آشفته کرده بود.» (ص ۵)
این صحنه چندینبار در داستان تکرار میشود.
«... هوا ابری شد و باران تندی بارید. دیوانه از جا پرید، تندی لباسهایش را درآورد و آنها را کپه کرد و رویشان نشست. وقتی باران بند آمد، لباسهایش را پوشید و در حالی که میخندید، نخودی هم میخندید. دراز کشید و دوباره به دوردستها خیره شد...» (ص ۱۰)
«آن روز هم هوا ابری شد و ناگهان باران تندی شروع به باریدن کرد. دیوانه با خوشحالی زیر باران بالا و پایین میپرید و میخندید... . اول بارانِ سبز بارید و قطرهای باران مثل دانههای سبز یکی یکی پایین میافتاد. بعد باران آبی شد و بعد از آن ماهی بود که از آسمان بر زمین میریخت. هزاران هزار ماهی ریز و درشت مثل قطرههای سبز و آبی باران از آسمان پایین میریخت. صد تا مرد عاقل که انگشت به دهان مانده بودند و...» (ص ۱۳)
فضاسازی
نویسنده در این اثر با بهرهگیری از صنایع ادبی مناسب، فضای درخوری را در داستانش میآفریند، برای نمونه، تشبیه خورشید به گل زرد و گل سرخ و تشبیه ماه به گل سفید:
«دستها را ستون چانهاش کرده بود و به خورشید که مثل گل زردِ بزرگی از دل زمین بیرون میآمد و قد میکشید و بالا و بالاتر میرفت، نگاه کرده و گفته بود: من گل زرد رو خیلی دوست دارم.» (ص ۶)
«دیوانه مدتی به خورشید که مثل گل سرخ بزرگ، آرام آرام پایین میرفت نگاه کرد و گفت: من گل سرخ رو خیلی دوست دارم.» (ص ۶)
«دیوانه گفت: این که کاری نداره... بعد بلند شد، دستش را دراز کرد و ماه را مثل یک گل سفید از شاخهٔ آسمان چید ...» (ص ۲۰)
دیوانه و چاه یک فانتزی تمثیلی
این داستان را به دلیل نوع گفتوگوها و رمزگرایی و بهکارگیری از نمادها در گروه داستانهای فانتزی تمثیلی میتوان دستهبندی کرد.
دیوانه و چاه نماد عاشق و معشوق و «صد مرد عاقل» نماد عقل و منطق هستند. این که هر روز صد مرد عاقل میکوشند سنگی را که دیوانه به چاه انداخته بیرون بیاورند و هرگز موفق نمیشوند، نمادی است از ایستادگی عقل در برابر عشق. و اتفاقاً عشق است که همواره پیروز میدان است. صد مرد عاقل در روند داستان، واکنشی متحیرانه به رفتارهای دیوانه نشان میدهند و تنها راه مهار دیوانه را در بند کردن او میدانند. اگرچه عشق اسارت نمیپذیرد، چیزی نمیگذرد که حوالی چاه در بند زنجیرها پیدایاش میشود! در پایان نیز هنگامی که دیوانه از حضور ماه در چاه مانند رقیب خود نگران میشود، خودش را در چاه میافکند و وصال عاشق و معشوق میسر میشود و پس از آن «صد مرد عاقل نفس راحتی کشیدند و تا غروب آفتاب هیچ کاری نکردند و صد البته اصلاً هم فکری نکردند و دنبال هیچ راهی هم نگشتند، تا سنگ بزرگی را که اصلاً دیوانه توی چاه نینداخته بود، در بیاورند. فقط توی خانهشان نشستند و با خیال راحت به پشتی تکیه دادند و پاهایشان را دراز کردند. دیوانه هم برای همیشه پیش چاه ماند...» (ص ۲۳)
نویسنده آنجا که میخواهد ناتوانی حیرت عقل در برابر عشق را نشان دهد، هرجا که سخنی از صد مرد عاقل به میان میآید بازهم به مثلها متوسل میشود و با بهکار بردن آنها به هدفش میرسد:
«بعد هم که صد تا مرد عاقل خسته و کوفته و صد البته دست از پا درازتر راه خود را گرفته بودند و رفته بودند» (ص ۶)
«وقتی صد تا مرد عاقل مثل صد تا موش آب کشیده از راه رسیدند و او را دیدند، از تعجب روی سرشان، درست صد جفت شاخ ـ نه بیشتر و نه کمتر ـ سبز شد» (ص ۱۰)
«[صد تا مرد عاقل] تا غروب آفتاب هر کاری کردند نتوانستند سنگ را بیرون بیاورند. تا آن موقع هم نه حرفی زدند و نه چیزی گفتند، انگار با خودشان هم قهر کرده بودند.» (ص ۱۹)
و به این ترتیب، نویسنده از جدال عقل و عشق با یکدیگر در داستانی با درونمایهای فلسفی و هستیشناسانه در ساختاری فانتاستیک، یک فانتزی تمثیلی خلق میکند و نغمههای دیرینهٔ ابیات عطار در منطقالطیر را در ساختاری مدرن و با زبانی نو، فریاد میزند:
«عشق اینجا آتشست و عقل دود
عشق کامد در گریزد عقل زود
عقل در سودای عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادرزاد نیست».
کتابک خواندن مقالههای زیر را نیز به شما توصیه میکند: