خلاصه داستان:
این داستان دربرگیرنده سه بخش است. در بخش نخست، با عنوان «قبل التحریر»، نویسنده طرز تهیه «نان اوکاماج» را آموزش میدهد و پیشنهاد میکند گاهی خیالتان را به صبحانه و صرف چای و اوکاماج دعوت کنید و با خیالتان صبحانه میل کنید.
در بخش دوم، سه قصهٔ تولد، عروسی و مرگ را تعریف میکند. خلاصه قصهٔ نخست، چنین است:
مهندس نیمهشب با جیغ و دادِ خیالش، از خواب بیدار میشود و متوجه میشود کیف او باردار بوده و زایمانش فرارسیده است. پیرزن کدو قلقلهزن آنها را بهدنبال قابله (ماما) میفرستد، اما آنها آنقدر درنگ میکنند که پیرزن خودش دست بهکار میشود و بچههای کیف را که سه قلو هستند، به دنیا میآورد.
در قصه دوم (عروسی)، روز بعد مهندس با صدای ونگ ونگ سه قلوها از خواب بیدار میشود. دست خیالش را میگیرد و همراه با غرور راه میافتند تا در آغاز، خیال را به مهد کودک بگذارند و بعد به اداره برود. در راه به خانم کلاغه برمیخورند که بالای درخت چنار توی کوچه آشیانه دارد و چون جوجه کلاغ نیز مهد کودکی است، آن را نیز با خودشان میبرند. در راه مهندس به یادش میآید که دیروز سایهاش را گم کرده است. پس باید سراغ پیرمرد خنزرپنزری بروند و برای بار چندم از او سایه بخرند. به آنجا که میرسند، همگی – مهندس، خیال، غرور، جوجه کلاغ – هرچه لازم دارند از پیرمرد میخرند. در میان یک عالمه خرید، مهندس نیممتر رودخانه و یک سبد نیز میخرد تا هنگامی که در اداره بیکار است و حوصلهاش سر میرود، با سبد از رودخانه ماهی بگیرد. هریک چیزهایی میخرند. جوجه کلاغ هم آئینه شمعدان و دسته گل میخرد و به طرف مهد کودک میروند. به آنجا که میرسند، متوجه میشوند در مهد کودک مراسم عروسی است!؟ عروسی خانم کلاغه، مادر جوجه کلاغ با روباه!؟ خانم کلاغه توانسته بود روباهی را که هر روز زیر درخت چنار برایش زبان میریخت، اهلی کند و همسرش شود.
در قصه سوم (مرگ)، مهندس مراسم عروسی را نیمهکاره رها میکند و با عجله به سوی ادارهاش میرود. در راه از کنار خضر نبی میگذرد، ابراهیم (ع) را میبیند که از آتشِ گلستان شده بیرون میآید، پیرمرد لحافدوزی را میبیند که در آسمان با ابرها لحاف و تشک میدوزد و ... سرانجام به ادارهاش میرسد. ورودی اداره شلوغ است و مهندس با زحمت وارد میشود تا کسی متوجه تأخیرش نشود. رئیس اداره متوجه میشود و برایش خطونشان میکشد. مهندس به اتاقش میرود و ناراحت از خطونشان رئیس، رودخانه را در اتاق پهن میکند، پاچههای شلوارش را بالا میزند و پا به رودخانه میگذارد تا ماهی بگیرد، و متوجه نهنگی پشمالو در آنجا میشود. مهندس موهای اضافی نهنگ را کوتاه میکند. نهنگ نیز بهجای این کار، به او قول میدهد سه تا از آرزوهای بزرگش را برآورده کند.
آقای رئیس متوجه این موضوع میشود و به دنبال او، همه کارمندان از ماجرا بو میبرند و به اتاق مهندس هجوم میآورند تا آرزوهایشان برآورده شود. نهنگ که جمعیت کارمندان را میبیند، در اعماق آبها گم میشود. اتاق جای سوزن انداختن نیست، مردم – حتی مُردهها - نیز فهمیدهاند و آمده از آرزوهایشان بگویند.
مهندس از شلوغی استفاده میکند و از اداره بیرون میرود. هنگام اذان ظهر است و به عیسای پیامبر بر میخورد. محمد (ص) را میبیند که برای نماز قامت بسته است. مهندس نیز همراه با پرندگان، گیاهان و ... به نماز میایستد. مهندس دوست ندارد به اداره برگردد. ناگهان توفان میشود و همه سوار کشتی نوح (ع) میشوند. مهندس نیز سوار کشتی میشود و فریادهایی را میشنود که سوار شوید توفان در راه است ... .
در بخش آخر، «بعد التحریر» قصه پریهای سهقلو را با یک توصیه مهم!؟ آغاز میکند. هرگز نگذارید خیالتان برای شما صبحانه درست کند، زیرا: یک روز صبح که مهندس از خواب بیدار میشود، خیالش برای او سفره صبحانه را چیده و یک چای لیوانی میریزد. مهندس که سرگرم بههم زدن شکر در لیوان چای میشود، چون که ته لیوان به دریا راه دارد، ناگهان نهنگی مهندس را به قعر دریا میکشد و او همه موجودات دریایی را میبیند که پشمالو هستند. نهنگ، مهندس را به قصری در دریا میبرد که پریها سهقلو آنجا هستند. پریها مهندس را به اتاق آرایشگاه قصر میبرند و از او میخواهند موهای همه موجودات پشمالوی دریایی را مانند موهای نهنگ کوتاه کند و تا کارش تمام نشده و پشم و موی همه جانورآن زیر آب را کوتاه نکرده، به آن بالا نرود ... .
روشهای فانتزیساز در داستان
۱. شخصیت دادن به مفاهیم انتزاعی مانند خیال و غرور، غُرغُر کردن و ...
نویسنده در داستان «صبحانهٔ خیال» به مفاهیمی مانند خیال و غرور ویژگیهای انسانی میبخشد چنان که خیال مانند یک شخصیت واقعی در کنار شخصیت اصلی داستان ایفای نقش میکند:
«نصفه شبی وسط یک خواب شیرین با جیغ و داد خیالم میپَرَم از جا ...» (ص ۶)
«خیالم رقصش گرفته تو این هیرو ویر. دارد رقص خالهرورو میکند. خُلوچِل بازیاش به خودم رفته» (ص ۶)
«خیالم بدو بدو میآید در را باز میکند و میگوید: مُشتُلق بده، سهقلواَن. سهقلو. یکی پسر دوتا دختر.» (ص ۸)
«غرورم خوابیده توی تختش و خواب هفت پادشاه را میبیند. تکانش میدهم:
- بلند شو. بلند شو دیره. دِ زود باش بلند شو دیگه.
به جای این که خودش بلند شود، غُرغُرش بلند میشود و راست تو چشمهای من زُل میزند:
- نمیخواد. خسته است. میخواد بخوابه.» (ص ۱۲)
۲. عینیت دادن به برخی مفاهیم ذهنی و انتزاعی، مانند خواب، جان آدمیزاد و ...
محمدرضا شمس در این داستان با برخی مفاهیم مانند خواب، جان آدمیزاد، رنگینکمان، عید نوروز، تصاویر فانتاستیک خلق میکند.
«با تنبلی بلند میشوم. اوّل خوابم را که نصفه نیمه مانده برمیدارم، میگذارم روی تاقچه تا سر فرصت بقیهاش را ببینم ـ روی تاقچه یک عالمه خواب نصفه نیمه دارم - بعد میروم...» (ص ۶)
«به خیالم میگویم: کاش ... کاش یه چندتا سایه هم تو باغچهات میکاشتی!
میگوید: تو فکرش هستم. میخوام یک کمی رنگینکمون بکارم. با یه خُرده چهارشنبهسوری و یه کمی عید نوروز و یه چندتایی هم سیزده بدر.» (ص ۱۳)
«میرویم طرف خنزرپنزری. جلو پارک بساط کرده ... اوّل از همه یک کم جون آدمیزاد میخرم، برای احمد... همین هفتهٔ پیش دستش از دنیا کوتاه شد!» (ص ۱۳)
«بعد میخریم اینها را از خنزرپنزری پیرمرد:
۱. یک سایه برای من
۴. یک بسته سوراخ برای نمکدان، کفگیر و آبکش که سوراخهایشان شُل شده و دائم میافتند.
۵. یک خوشه باران برای ناودان خانهمان که دلش لک زده برای باران
۹. نیممتر رودخانه واسه وقتایی که تو اداره بیکارم و حوصلهام سر میرود. یک سبد هم میخرم. میخواهم مثل زمان بچگیام که تعطیلات تابستان میرفتم ده. پاچههای شلوارم را بزنم بالا و بروم تو آب و با سبد بیفتم به جان ماهیها...» (ص ۱۴)
۳. بهرهگیری از شخصیتهای برخی افسانههای فولکلور و یا اسطورههای دینی و حماسی در داستان
نویسنده در برخی از ماجراهای این داستان، شخصیتهای آشنایی از قصهها و ادبیات شفاهی مانند شخصیتهای قصهٔ کدو قلقلهزن و یا داستان معروف کلاغ و روباه را وارد داستان میکند:
«[کیف] شکمش باد کرده آمده جلو. شده عینهو کدو قلقلهزن. میزنم روی شکمش و میخوانم:
کدو کدو قلقلهزن. ندیدی یه پیرزن؟
پیرزنه سرش را از تو کدو میآورد بیرون و میگوید: به جای این خُلوچِل بازیا زود بپر برو یه قابله خبر کُن...» (ص ۶)
«خانم کلاغه مثل همیشه قالب پنیری را گرفته به منقار و نشسته روی شاخهٔ درخت. روباه هم مثل همیشه نشسته زیر درخت و دارد زبان میریزد برایش. سهتایی باهم میگوییم: خدا کنه این دفعه گول نخوره.» (ص ۱۲)
«از کنار خضر پیامبر میگذرم. هنوز هم به دنبال آب حیات است. میگوید: بیخود ندو نمیرسی. من خیلی دویدم نرسیدم.» (ص ۲۴)
«جلو اداره محشر کبری میشود. یک طرف گرسیوز سر سیاوش را میبُرد. خون سیاوش رو زمین میریزد و گُلهگُله گل درمیآید از توی آسفالت.» (ص ۲۵)
۴. بینامتنیت یا بهکارگیری از برخی شخصیتها یا گفتوگوهای معروف داستانهای معروف یا شاهکارهای ادبی
نویسنده در فانتزی صبحانهٔ خیال در چند جا از شخصیت پیرمرد خنزرپنزری، شازده کوچولوی اگزوپری و حتی در یک بار با شیوه تداعی، اشارهای به شعر نیما یوشیج میکند:
«با صدای ونگ ونگ سهقلوها باز میپَرَم از خواب.
آسایشم را گرفتهاند نیموجبیها. از نصف شب به اینور نگذاشتهاند خواب به چشمم بیاید.
"غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم تَرَم میشکند!"»(ص ۱۱)
«[به خانم کلاغه] میگویم: آخه چرا اینقدر راحت گولش رو میخوری؟
خانم کلاغه یواشکی در گوشم میگوید: این یه رازه. دارم اینطوری اهلیش میکنم.
میپرسم: که چی بشه؟
که با همهٔ روباهها فرق کنه. اینطوری میون همهٔ عالم واسه من تک میشه. اونوقته که من با دیدن حتی یه گل سرخ کوچولو به یادش میافتم و ... » (ص ۱۳)
«میریم طرف خنزرپنزری. جلو پارک بساط کرده. همه چیز دارد. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد!» (ص ۱۳)
«میخواهیم راه بیفتیم که خنزرپنزری یواشکی میگوید: چاه هم دارم.» (ص ۱۶)
و در بخشی جداگانه به معرفی پیرمرد خنزرپنزری میپردازد:
«پیرمرد خنزرپنزری ... یک پیرمرد بود نشسته رو چهار پایهای تاشو کنار بساط خنزرپنزرش در پارک. با قدی که هی بلند میشه و کوتاه و ... و دماغی مثل سُرنا که وقتی دلش میگرفت آهنگهای شاد میزد و ...» (ص ۲۲)
انواع تخیل بهکار رفته در داستان
۱. تخیل کنشگری (تخیل صورت)
در این فانتزی، تخیل کنشگر یا تخیل شخصیتها به دو شکل ظهور پیدا میکند: نخست کنشگران بیجان مانند کیف، پله، صندلی، چوبرختی، ملافه، چراغ مطالعه، پنجره و ... و جابهجایی آنها با کنشگر جاندار انسانی که به شکل جانبخشی و شخصیتبخشی به اشیاء ظهور مییابد. دوم، کنشگران انتزاعی مانند مفاهیم خواب، غرور، سایه و ... و باز هم جابهجایی آنها با کنشگر جاندار انسانی به شکل شخصیتدهی به آنها و در نهایت حضور کنشگران افسانهای و اساطیری در بخشهایی از داستان که از سوی تخیل سیال نویسنده به ناگاه وارد ماجراهای داستان میشوند، مانند حضور پیامبرانی همچون خضر نبی، ابراهیم نبی، یونس پیامبر و ... یا شخصیتهای شاهنامهای مانند سیاوش، گرسیوز و ...، هر کدام بخشی از روایت و ماجراهای داستان را به شکل فانتاستیک برعهده دارند.
۲. تخیل کنشی (تخیل حرکت)
این نوع تخیل تنها در بخش پایانی داستان رخ میدهد، هنگامی که نویسنده به قصهٔ پریهای سهقلو میپردازد. مهندس سرگرم هم زدن چایی لیوانیاش است که ناگهان از دنیای واقعی جدا میشود و به قعر دریا کشانده میشود و مجبور میشود تا مدتها در آنجا زندگی کند:
«چیزی نگفتم و با حرص چاییام را هم زدم. دانههای شکر به رقص درآمدند و ... یک مُشت ماهی ریزهٔ پشمالو از ته لیوان که انگار سوراخ بود و راه داشت به دریا، آمدند بالا و دور دامن پف کرده رقصیدند ... یکدفعه یکی با دندانش سفت قاشق را چسبید و وِل نکرد. دلم ریشریش شد. نگاه کردم، نهنگه بود.
گفتم: داری چهکار میکنی واسه خودت؟
نهنگه بهجای جواب دادن چنان قاشق را محکم کشید که با کلّه رفتم تو لیوان چای.
با حرص گفتم: هیچ معلومه چه غلطی میکنی؟ و حبابهای شیرین چایی از دهانم خارج شد.
نهنگ گفت: هیچی نگو. فقط بنشین پشتم و خوب سیاحت کن.
نشستم پشتش. نهنگ رفت پایین ...» (ص ۳۵)
عناصر داستان و تخیل فانتاستیک
طرح
طرح داستان صبحانهٔ خیال، مانند همه طرحهای داستانهای فانتزی، متأثر از تخیل فانتزی داستان است و اساساً نویسنده از هنگامی که تصمیم میگیرد به خیال شخصیتبخشی کند و آن را شخصیتی مکمل در ماجراهای داستانش وارد کند، بهناچار به طرح و نقشهای فانتزی و بسیار متفاوت از طرح داستانهای رئال، فکر کرده است. نقشهای که به آفرینش داستانی فانتاستیک و با شیوهای طنزآمیز میانجامد. نویسنده نقشهٔ داستان صبحانهٔ خیال را در سه بخش و سه قصه طراحی کرده است که همین شیوهٔ طراحی ماجرا به نوعی سبکی فانتزی در طرحهای داستانی است.
شخصیتپردازی
چنان که پیش از این گفته شد، از برجستهترین عناصر داستانی در ساختار فانتزی، شیوهٔ انتخاب شخصیتها و شخصیتپردازی توسط نویسنده در داستان صبحانهٔ خیال است. شخصیتبخشی به مفاهیم انتزاعی مانند غرور، سایه و ... مهمترین عوامل فانتزیساز در این داستان است.
نویسنده به کمک شخصیتهای قصههای شفاهی، کهن و سرشناس مانند پیرزن کدو قلقلهزن یا پیرمرد لحافدوز یا پیرمرد خنزرپنزری و همچنین اساطیر و پیامبران بازهم رنگ فانتزیگونهٔ داستانش را پُررنگتر میکند.
پیرنگ
چون «خیال» نخستین شخصیت و مهمترین عنصر فانتاستیکساز در داستان صبحانهٔ خیال است، بخشهای آغازین داستان تا پایان قصه عروسی با تکیه بر این شخصیت و عوامل دیگر فانتزی، بسیار منسجم پیش میرود؛ اما در قصه سوم (مرگ) هیچ نشانی از حضور این شخصیت نیست. با آن که نویسنده کوشیده است با ورود عناصر دیگری مانند اسطورههای دینی، شاهنامهای، کهنالگوی شیطان و ... این نبود را جبران کند، اما در پیرنگ داستان خلل ایجاد شده است. «خیال» در لایههای پنهان قصه مرگ، نه به شکل شخصیتی که نویسنده در روند داستان خلق کرده است، بلکه همچون یک عنصر داستانی - مانند همه داستانهای رئال و سوررئال - حضور دارد.
نقطهٔ قوّت پیرنگ این داستان، پایان باز آن است که نویسنده با این شیوه و عدم قطعیتی که در پایانبندی داستان در نظر گرفته، راه را برای ادامهٔ تخیل فانتزی خواننده، باز گذاشته است:
«از آن روز به بعد رسماً شدم آرایشگر ماهیها و کارم را شروع کردم. الان هم چند سالی میشود که اینجا هستم. پریهای سهقلو گفتهاند تا وقتی کارم را تمام نکنم و پشموپیلی تمام جکوجانورهای زیر آب را نزنم، اجازه ندارم به آن بالا برگردم.
دلم برای خیالم، غرورم، کیفم، چوبرختی ... حتا اتاق بایگانیام تنگ شده و برای رفتن پیششان لحظهشماری میکنم...». (ص ۳۶، پایان داستان)
لحن
محمدرضا شمس در این داستان مانند بیشتر آثار دیگرش، از لحن طنزآمیز برای بیان روایت بهره میگیرد تا داستانی خیالانگیز و شیرین برای مخاطب کودک و نوجوان خود بیافریند. او با این شیوه حتی روشهای خلاقیت در خیال و فکر کردن به پدیدههای پیرامونشان را به آنها میآموزد:
«ملاقه میپرد تو بغلم و تند تند ماچ میکند صورتم را.» (ص ۸)
«صدای چوبرختی که دارد بابا کَرَم میخواند راه میافتد پشت سَرم» (ص ۲۴)
«رفتم سروقت فنجان نعلبکیها. فنجان اوّل را برداشتم دیدم یک فیل دارد توی آن دوش میگیرد و برای خودش آواز میخواند. فوری فنجان را گذاشتم سرجایش. خوب شد فیله متوجه نشد وگرنه معلوم نبود چه المشنگهای راه میانداخت. توی فنجان دوم دوتا زرافهٔ پیر و بازنشسته، نشسته بودند و با هم شطرنجبازی میکردند. توی فنجان سوم کرگدن بچهاش را شیر میداد و آرام آرام برایش لالایی میخواند. کُفرم درآمد. خواستم داد بزنم و بگویم آخه این چه وضعشه؟ که کرگدنه به بچهاش اشاره کرد و گفت: داد نزنیها. بچهام از خواب میپَره.»
گفتم: چشم. ... » (ص ۳۴)
«صبحانهٔ خیال» یک داستان فانتاستیک ـ واقعی
در این داستان نویسنده عناصر فراطبیعی را با جهان خیالی خودش میسازد و به دنیای واقعی خودش فرامیخواند. داستان در محل زندگی نویسنده، حتی در محل کارش رخ میدهد، با این تفاوت که نویسنده با عنصر خیال فانتاستیک، کنشها و کنشگرهای مختلفی را خلق میکند و با ذهن خلاق و داستانپردازش، داستانی را در ساختار فانتزی ارائه میدهد.
شخصیت اصلی داستان که همان نویسنده است، زندگی معمول و مرسوم خودش را دنبال میکند. حتی در خانهاش نان میپزد و ... ولی روزی ناگهان تصمیم میگیرد خیالش را برای خوردن صبحانه دعوت کند، و از همینجا پای عناصر فانتاستیک دیگری نیز به جهان واقعیاش باز میشود و قصههای تولد، عروسی و مرگ شکل میگیرد.
سفر ناتمام فانتاستیک در بعد جغرافیایی، پایانبندی داستان صبحانهٔ خیال
در بخش پایانی داستان که نویسنده آن را «پریهای سه قلو» نامیده است، نوع فانتزی تغییر میکند، زیرا در این بخش که نویسنده شخصیت اصلی است، در روند ماجرایی فانتاستیک و از راه لیوانِ چای، وارد جهان فراتری داستان یعنی محیط زیر دریا میشود و مجبور میشود مدتها آنجا بماند. البته این سفر ناتمام، پایانبندی باز و فانتاستیک داستان نیز است.
[۱] پلنگ و ماه: پلنگ موجود بسیار مغروریست بهطوری که اگر از بالای کوهی چشمش به ستارهای بیفتد، جست میزند تا آن را بگیرد. زیرا نمیتواند موجودی را برتر و بالاتر از خود ببیند. [...] همچنین با ماه جنگ میکند که بر بالای من چرایی؟ و بر کوههای بلند میرود و از آنجا جستن میکند به گرفتن ماه، و به پایین میافتد و پاره پاره میشود. (شاملو و سرکیسیان، ۱۳۷۸: ۶۵۵)
کتابک خواندن مقالههای زیر را نیز به شما توصیه میکند: