بررسی ویژگی‌های ادبیات فانتزی در داستان دختره خل‌ و چِل نوشته محمدرضا شمس

ابتدا مقاله «بررسی ویژگی‌های ادبیات فانتزی در سه داستان کودک و نوجوان محمدرضا شمس» را مطالعه کنید.

خلاصه داستان

این فانتزی، روایت داستان دختر خُل‌وچِلی به نام «خانم بَس» است که قهرمان داستان است و داستان از زاویه دید او روایت می‌شود. داستان در فضای روستایی از توابع شعر اراک با فرهنگ و آداب و رسوم سنتی، خرافی و خاص آن‌جا رخ می‌دهد.

«خانم بَس» فرزند مادری به نام «آباجی» است که دخترزاست و از همه دخترانش همین یک دختر زنده مانده. در این داستان علی رغم فرهنگ سنتی مردسالارانه در تمایل به داشتن فرزند پسر. مادر خانم بس (آباجی)، روغنی (هووی آباجی)، ملکه زن پادشاه، همدم زن عمو قدیر که پسرش مرده و ... حتی جن‌ها همه یا نازا هستند و یا دخترزا و به این دلیل مورد تحقیر و توهین همسران‌شان و تمسخر دیگر اهالی ده قرار می‌گیرند. لک زده مریوان نیز در این داستان شخصیتی است که عاشق خانم بس بوده، اما در درگیری برای تقسیم آب، با بیل کشته شده و اکنون خانم بس به اجبار پدرش، زن مردی مسن به نام «ارباب قادری» شده است. خانم بس به توصیه «ننه آمینه» چلّه‌بُری می‌کند تا مطمئن شود پسرزاست. خانم بس تصمیم دارد برای همه زنان دخترزا - مادرش، روغنی و حتی جن‌ها - و کاهش رنج و تمسخر آن‌ها، پسر بزاید ... .

روش‌های فانتزی‌سازی در داستان

انتخاب شخصیتی خُل‌وچِل به‌عنوان راوی و قهرمان داستان

انتخاب «خانم بس» در جایگاه راوی و شخصیت اصلی داستان، به‌دلیل داشتن اختلال‌های شخصیتی و ذهنی، یکی از مهم‌ترین عوامل فانتزی‌سازی در این اثر است. هنگامی که خانم بس به‌علت ویژگی‌هایش به تخیلات و ذهنیات درهم‌وبرهم و پراکنده‌اش تجسم می‌بخشد، و یا خیالات و رفتارهای ناهمگون و غیر معمول و حاضرجوابی در مقابل دیگر شخصیت‌های داستان و حتی تصورات عجیب و غریب از او سر می‌زند، پذیرش آن‌ها از سوی مخاطب داستان به دلیل پیش‌ذهنی که از فرد خُل‌وچِل دارد، آسان‌تر و باورپذیرتر است. و چون که باورپذیری یکی از ویژگی‌های بسیار مهم در پرداخت یک فانتزی است، داستان دخترهٔ خُل‌وچِل از این دیدگاه، ساختار فانتاستیک خوبی پیدا می‌کند و روشن است که تلاش نویسنده در پرورش شخصیتی فانتزی‌ساز به ثمر نشسته است. این روش هنگامی به اوج خود می‌رسد که قهرمان داستان در پایان روایت، با طنزی تلخ، تمام فجایع فرهنگی، اجتماعی و باورهای خرافی را در پس زاییدن بی‌شمار پسر برای همه اهالی آبادی، التیام می‌بخشد...!

روش جریان سیال ذهن

بهره‌گیری از این روش در داستان با ویژگی‌های شخصیتی راوی پیوند مستقیم دارد. راوی چندین‌بار از این روش در بخش‌های مختلف داستان بهره می‌برد و آزادانه در فضاهای گوناگون داستان رفت و برگشت دارد. برای نمونه، هنگامی که «ننه آمینه»، خانم بس را به خواندن نماز توصیه می‌کند و از «رابعه» می‌گوید، خانم بس بلافاصله به ماجرای «رابعه عدویه» در «تذکره‌الاولیاء»، عطار سفر می‌کند و در کنار آن‌ها می‌ایستد، قامت می‌بندد و نماز می‌خواند:

«ننه آمینه می‌گوید: نماز بخون دخترم، کال نماز از بی‌نماز بدتره. رابعه از نماز به جایی رسید که مکه اومد به پیشوازش.

مکه به پیشواز رابعه آمده است. ابراهیم ادهم با آن‌همه جاه‌وجلالش حیران مانده به کار این دختر، بلند می‌شوم قامت می‌بندم ... چرنده‌ها و پرنده‌ها، خزنده‌ها، باغ نوا، آب نو،... رابعه دختر کعب، اویس قرنی همه و همه قامت بسته‌اند و نماز می‌خوانند... به پای خدا می‌افتم و دست به دامنش می‌شوم.» (ص ۵۳)

یا در بخشی از داستان در حالی که «آباجی» و «روغنی» به پدرِ خانم بس توصیه می‌کنند سراغ زن برادرش نرود و با او ازدواج نکند، چون زن برادر کوفت دارد و برادرش از او کوفت گرفته و مُرده است، ناگهان سروکلّهٔ برادر پدر یعنی «عمو شیرازی» پیدا می‌شود، یعنی راوی در یک جهش ذهنی به دوران زنده بودن عمو شیرازی پُل می‌زند:

«آباجی‌ام می‌گوید: نرو مَرد. اون کوفت داره. برادرت از اون کوفت گرفت و مُرد. پی‌اش نرو. ... .

بابام می‌گوید: به جهنم که مُردم. ... .

می‌زنیم زیر گریه ... عمو شیرازیم از پشت باغ نوا می‌آید.

میرزا حسین دنبال گاوش می‌گردد... می‌پرسد: هیب‌الله گاو منو ندیدی؟

عمو شیرازی می‌گوید: نه. تند است. اخلاق ندارد ...

میرزا می‌پرسد: مگه از پایین‌دست نمی‌آیی؟

عمو شیرازی می‌گوید: نه.

می‌پرسد: پس از کجا می‌آیی؟

عمو شیرازی خُلقش تنگ می‌شود و می‌گوید: از شیراز.

از آن روز اسم عمو هیب‌الله می‌شود عمو شیرازی ...

عمو شیرازی مُرده است. زن عموم از شیراز آمده.» (ص ۵۴)

روش تداعی

محمدرضا شمس گاهی با شیوهٔ تداعی از یک روایت، وارد ماجرای دیگری می‌شود برای نمونه، راوی در چندین بخش از داستان، از کلمهٔ «مار» وارد ماجرای «ماری پسر افشار» می‌شود:

«از توی غربیل به آسمان نگاه می‌کنم. آن بالا یک عالمه نره‌دیو دارند می‌روند... یکی‌شان پایین می‌آید. سایه‌اش مثل مار پهن می‌شود روی زمین. من می‌ترسم و جیغ می‌کشم:

- مار ...

مار سیاه توی لانه چندک زده. چیزی را می‌بلعد. عمو شیرازی بیل را بلند می‌کند و محکم می‌کوبد روی سر مار ...

ماری می‌خندد. مثل مار لاغر و دراز و سیاه است. ماری پسر افشار است. افشار هفت پسر دارد...» (ص ۱۰)

و در نمونه‌ای دیگر، از کلمه «مَشک» به‌یاد مشکه زدن «روغنی» می‌افتد:

«سینه‌های خاله اشرفم مثل مشک تکان می‌خورد. روغنی اوستای مشکه زدن است. توی ده رودست ندارد...» (ص ۴۰)

  • عینیت بخشیدن به مَثل‌ها، اصطلاح‌ها و گاهی نفرین‌ها و دعاها

برای نمونه:

«آباجی‌ام نفرینم می‌کند:

- خدا به آدم سگ بِده دختر نَده، چقدر ظالمه دختر.

من سگ می‌شوم و عوعو می‌کنم. آباجی‌ام به من نگاه می‌کند. هول بَرَش می‌دارد. دو دستی می‌زند توی سرش، جیغ می‌کشد:

- وای خدا جون، غلط کردم، گُه خوردم، توبه، توبه...». (ص ۵)

همچنین:

«آباجی‌ام می‌گوید: الهی دستت بشکند مَرد.

دست بابام می‌شکند و روی زمین می‌افتد.

آباجی‌ام هول می‌شود، دستش را چپ و راست توی دهانش می‌کند و می‌گوید:

توبه، توبه، غلط کردم، کفر گفتم.

دست بابام دوباره می‌چسبد سر جاش ...». (ص ۲۶ و ۲۷)

انواع تخیل به‌کار رفته در داستان

۱. تخیل کُنشی (تخیل حرکت)

در تخیل کُنشی، شخصیت داستان از یک دنیای واقعی به دنیایی غیر واقعی و خیالی در حرکت است (محمدی، ۱۳۷۸: ۳۴)، هرچند داستان دخترهٔ خُل‌وچِل از نوع فانتزی‌های فروتری است و تمام ماجراهای داستان در دنیای واقعی رخ می‌دهد، شخصیت اصلی در روند داستان، در خیالش پای مُردگانی مانند لک‌زده مریوان، ننه آمینه، عمو شیرازی و حتی جن‌ها را به دنیای واقعی می‌کشاند و دنیایی غیر واقعی می‌سازد و خودش نیز در میان این دو فضا در حرکت است و این رفت و برگشت‌ها تا پایان داستان ادامه دارد. چند نمونه:

«جن‌ها داد می‌زنند:

- ننه آمینه بیا عروسی داریم.

می‌گویم: ننه بریم.

می‌گوید: آخه ...

می‌گویم: بریم دیگه ...

پشت خرابه تو باغ نوا، عروسی جن‌هاست». (ص ۶ و ۷)

«یواشکی می‌زنم بیرون. ظلمات است. ... از میان قبرها رد می‌شوم. سایه‌هام درازبه‌دراز روی قبرها افتاده‌اند ... می‌گویم: بلندشید، خودتونو جمع کنین.

سایه‌هام خودشان را جمع می‌کنند. لک‌زده مریوان روی قبرش نشسته است و بُق زده به من.

می‌پرسم: چیه؟ مگر آدم ندیدی؟ (ص ۱۳)

«ننه آمینه می‌پرسد: چرا گریه می‌کنی خانم بس؟

می‌گویم: دلم نمی‌خواد چله‌ام بیفتد. نمی‌خوام مثل آباجی‌ام بشم.

روی قبرش نشسته. بیچاره یه پاره پوست و استخوان شده... .

می‌پرسد: برای همین اومدی قبرستون این وقت شب؟

دستم را می‌گیرد. دستانش سرد است ... با هم به غسالخانه می‌رویم.» (ص ۱۴ و ۱۵)

۲​. تخیل کنشگری (تخیل صورت)

تخیل کنشگری یا «تخیل شخصیت‌ها»، «تخیل ترکیب اجزا و اَشکال موجود است برای رسیدن به شکلی تازه.» (محمدی، ۱۳۷۸: ۳۵) در این فانتزی در برخی ماجراها به ناگاه سر و کلّهٔ اساطیر در ماجرا پیدا می‌شود و فضایی جدید می‌سازد. برای نمونه:

«فرهاد همان‌طور تیشه به‌دست به عروسی می‌آید. یوسف و زلیخا هم می‌آیند. امیر حمزه و مهرنگار هم می‌آیند. ... بعد رستم می‌آید نعش سهراب روی دستش است. عمو قدیر هم نعش پسرش را روی دستش می‌آورد. با هم می‌زنند زیر گریه و... تهمینه و همدم، زن عمو قدیر سر و صورت‌شان را چنگ می‌زنند و ضجه می‌کشند... .» (ص ۵۰ و ۵۱)

۳. تخیل زمان

«تخیل زمان، گذار از زمان حال و برگشت به گذشته و یا رفتن به آینده است.» (محمدی، ۱۳۷۸: ۴۰) آن‌چه بیش‌تر در داستان دخترهٔ خل‌وچل باعث می‌شود تخیل شخصیت اصلی به زمان‌های آینده و گذشته در آمد و شد باشد، شیوه جریان سیال ذهن است. برای نمونه بخشی را می‌آوریم که خانم بس به زمان زنده بودن لک زده مریوان یا ننه آمینه که مُردگان داستان هستند، اشاره می‌کند:

«همه توی میدان جمع شده‌اند. تعزیه است. لک زده مریوان علی اکبر شده. امام‌خوان است. کبوتری دستش گرفته. کبوتر کاکلش خونین است ...» (ص ۱۴)

«می‌روم تو اتاق پشتی. پیش ننه آمینه. ننه آمینه غربیله می‌کند. من هم غربیله می‌کنم. ... ننه آمینه می‌گوید: «نگاه به دست ننه کن، مثل ننه غربیله کن.» (ص ۱۰)

«ظهر است. هوا بد جوری گرم است. مارهای آبی سرشان را از توی آب بیرون آورده‌اند ... به آب می‌زنم. لک زده مریوان هم به دنبالم. گردن مارها را می‌گیرم و یکی یکی توی کتری می‌اندازیم. ... یک گاو آن دور دورها ماغ می‌کشد. دوتایی می‌زنیم زیر خنده ... .

لک زده مریوان می‌گوید: می‌خوام ننه‌ام رو بفرستم خونه‌تون خواستگاری.

یک جوری می‌شم. دلم غنج می‌رود... » (ص ۷۲)

عناصر داستان و تخیل فانتاستیک

طرح

آن‌چه در این داستانِ فانتزی در مقابل داستان‌های رئالیستی مطرح است، قطعاً حضور شخصیت اصلی داستان که دختری خُل‌وچِل است و حتی اعتقاد به خرافات و باورهای بی‌پایه روستایی از توابع اراک نیست، زیرا هر دوی این موارد معادل‌های بیرونی فراوانی در جهان واقعی دارند. آن‌چه باعث فانتاستیک شدن طرح این داستان شده، تفاوت در نوع نگاه نویسنده به شخصیت اصلی فانتاستیک‌ساز داستان ـ خانم بس ـ است. ویژگی فانتاستیک این طرح نوع تخیل خانم بس و تعامل او با دیگر شخصیت‌های داستان و ماجراهایی است که از نگاه او رخ می‌دهد، و دقیقاً به‌دلیل ویژگی‌های شخصیتی راوی که ذهن درهم‌وبرهم و پیچیده‌ای دارد، طرح داستان نیز پیچیده و گنگ است و مخاطب را وامی‌دارد پس از خواندن داستان، دوباره برخی ماجراها را مرور کند!

موضوع

نویسندهٔ داستان، دغدغهٔ فرهنگی و اجتماعی دارد و موضوع مورد نظرش را با طرح یک تخیل فانتاستیک و به‌کارگیری شخصیتی غیر متعارف مطرح می‌کند. عامل اصلی موفقیّت نویسنده در به ثمر نشستن این موضوع، اِشراف کامل او به مسائل فرهنگی مکان مورد نظرش در داستان است، زیرا نویسنده اهل همین روستاست و این موضوع را در آثاری که او به‌جای زندگی‌نامه خلق کرده، آورده است. از این رو، نویسنده آشنایی کامل و نزدیکی با جزئیات فرهنگی، آداب و رسوم، لهجه و باورهای مردم این روستا دارد و همین باعث چیرگی او بر موضوع و ماجراهای داستان است.

زاویهٔ دید

چنان که پیش از این نیز اشاره شد، انتخاب خانم بس به‌عنوان راوی داستان، به دلیل ویژگی‌های شخصیتی‌اش، یکی از مهم‌ترین عوامل فانتزی‌ساز داستان است.

این داستان از زاویهٔ دید اوّل شخص یا منِ راوی روایت می‌شود و خانم بس شخصیت اصلی داستان، آن را روایت می‌کند. البته گاهی در مورد شخصیت راوی با اطلاعاتی که در داستان عرضه می‌شوند، با تناقض‌هایی روبه‌رو می‌شویم، مانند اشاره به داستان لیلی و مجنون (ص ۵۰)، رابعه عدویه (ص ۵۳) داستان بلقیس و سلیمان (ص ۵۲)، رستم و سهراب و تهمینه (ص ۵۱)، اویس قرنی (ص ۵۳) و حتی تعزیه‌خوانی‌هایی که در برخی بخش‌ها به آن اشاره می‌شود (ص ۱۴). و چون انتظار نمی‌رود شخصیتی خُل‌وچِل چنین آگاهی‌هایی داشته باشد، درمی‌یابیم که گاهی زاویهٔ دید نامحسوس نویسنده به کمک راوی می‌آید و برای تقویت فضای فانتزی و عمق بخشیدن به محتوا، در روایت دخیل می‌شود، زیرا با به‌میان کشیدن این شخصیت‌های اسطوره‌ای و تاریخی تناقضی طنزآمیز در روایت راوی داستان پدید می‌آورد.

شخصیت‌پردازی

یکی از مهم‌ترین عناصر در فانتزی‌ها شخصیت‌پردازی است. در داستان دخترهٔ خُل‌وچِل یکی از تأثیرگذارترین عناصر در ایجاد ساختار فانتزی داستان، نوع شخصیت‌پردازی آن است. مهم‌ترین شخصیت فانتزی داستان، به دلیل نوع خیال‌پردازی و رویارو شدن با اتفاقات داستانی، خانم بس یا راوی است که البته به دلیل این که داستان از زبان او روایت می‌شود، این ویژگی‌ها بیش‌تر برجسته شده است.

از دیگر شخصیت‌های فانتاستیک این اثر، لک زده مریوان و ننه آمینه هستند. مُردگانی که قادرند مانند شخصیت‌های دیگر داستان، با راوی در ارتباط و گفت‌وگو باشند.

جن‌ها نیز از شخصیت‌های فانتزی در این اثر هستند. شخصیت‌هایی که عروسی دارند، بچه‌دار می‌شوند و حتی گاهی خانم بس و ننه آمینه را تهدید می‌کنند. برای نمونه:

«ننه آمینه می‌پرسد: چرا گریه می‌کنی خانم بس؟

می‌گویم: دلم نمی‌خواهد چله‌ام بیفته. نمی‌خوام مثل آباجی‌ام بشم.

روی قبرش نشسته. بیچاره یه پاره پوست و استخوان شده. اصلاً گوشت توی تنش نیست.

می‌پرسد: برای همین اومدی قبرستون این وقت شب؟» (ص ۱۵)

«لک زده مریوان می‌ترسد. می‌گوید: حیف آگه من نمرده بودم الآن داماد من بودم.» (ص ۵۰)

«جن‌ها داد می‌زنند:

- ننه آمینه، ننه آمینه بیا عروسی داریم.

می‌گویم: ننه بریم.

می‌گوید: آخه ...

می‌گویم: بریم دیگه ...

پشت خرابه تو باغ نوا عروسی جن‌هاست.» (ص ۷)

پیرنگ

چون نویسنده در داستان دخترهٔ خُل‌وچِل بارها از روش جریان سیال ذهن بهره می‌برد، پیرنگ آن نیز مانند ذهن درهم‌وبرهم راوی، به‌خصوص تا میانهٔ داستان، آشفته به نظر می‌آید. البته کاملاً پیداست که این آشفتگی در پیرنگ به عمد انجام گرفته، عمدی که هیچ توجیهی جز ساختار فانتزی داستان بر آن مترتب نیست.

داستان تقریباً از میانه ماجرا آغاز می‌شود. در میانهٔ داستان راوی بارها برای بازگو کردن رویدادها و ماجراها، به گذشته یا آینده می‌رود، اما در نهایت مطابق با آن‌چه در نظر نویسنده است، پایان منسجم و قابل قبولی ارائه می‌دهد.

با این توصیفات، تفاوت میان پیرنگ در این اثر فانتزی در مقایسه با آثار رئالیستی به‌وضوح تشخیص دادنی است.

صحنه‌سازی

تشریح صحنه‌ها در این داستان کاملاً موازی با طرح فانتاستیک اثر و تخیل حاکم بر آن است. شرح صحنه‌ای که «یک جن موسرخ کنار آب نشسته و دارد دل و جیگر زائو می‌شورد...» (ص ۲۴) و یا صحنه‌ای دیگر که «خانم بس توی صحرا وسط گندم‌هایی که از گرما سوخته دراز کشیده و از آسمان باران می‌بارد. تنش درد می‌گیرد. ریشه می‌کند. گندم‌ها یکی یکی از تنش، از دستانش، از پاهایش، سرش، شکمش، گردنش، موهایش بیرون می‌آیند و به طرف آسمان قد می‌کشند ...» (ص ۶۴). و نیز باریدن آش شیر از آسمان: «از آسمان همین‌طور شُر و شُر آش شیر می‌بارد. مردم آبادی همه بیرون می‌ریزند. با دیگ و دیگچه و بادیه و کاسه و...» (ص ۸۱) و بسیاری دیگر، نمونه‌هایی از صحنه‌سازی‌های فانتزی اثر است.

لحن

حضور لحن طنزآمیز روستایی در داستان دخترهٔ خُل‌وچِل، با به‌کارگیری واژه‌های اصیل مربوط به منطقهٔ مورد نظر نویسنده، در فضای حاکم بر گفت‌وگوها و اتفاقات داستان، فضایی خاص و متفاوت و فانتزی را خلق کرده است:

«آباجی‌ام می‌پرسد: ببینم ناهار چی بشتی [گذاشتی]؟

می‌گویم: دوگوله [آب‌گوشت] بشتم. آباجی توم بمون.

بعد با آباجی‌ام انگورها را آونگ [آویزان] می‌کنیم. کمی از آن را می‌پلاسیم [لگد می‌کنیم] و شیره درست می‌کنیم. بعد به طویله می‌رویم و تپه می‌زنیم ...» (ص ۶۷)

درون‌مایه

در این داستان، درون‌مایه بر بستر فانتزی و طنز، اندیشه‌ای عمیق را در خواننده بیدار می‌کند. راوی برخلاف ظاهر خُل‌وچِل‌اش، دغدغه‌هایی عمیق و جدی مانند تحقیر زنان، تضیع حقوق آنان و تمسخر باورهای سنتی و خرافی را در پس‌زمینهٔ ذهن خود دارد و تنها راه بازگویی آن‌ها را پنهان کردنش در پَسِ ظاهری خُل‌وچِل می‌بیند، و جدی‌ترین مسائل فرهنگی، اجتماعی و سنت‌های اشتباه حاکم بر محیط اطرافش را به چالش می‌کِشد و با تمسک به ویژگی‌های شخصیتی دختری خُل‌وچِل، با جسارت بیش‌تر و آشکارا آن‌ها را مورد نقد و طعنه قرار می‌دهد. مانند روش تلخک‌های درباری و یا برخی دیوانگان یا عقلای مجانین داستان‌های مرسوم همچون «بهلول» که بزرگ‌ترین معضلات حکومت یا اجتماع را به زبان طنز مطرح می‌کنند.

دخترهٔ خُل‌وچِل، یک داستان فانتاستیک ـ واقعی

فانتزی‌ها برپایه بُن‌مایه، درون‌مایه، موضوع و روش، به انواع مختلفی دسته‌بندی شده‌اند که هر کدام تعریف ویژه و یگانه‌ای را دارند.

با توجه به فضای واقعی و با تعاملات انسانی و فرهنگی سنتی که در داستان دخترهٔ خُل‌وچِل رخ می‌دهد و تنها تخیلات شخصیت اصلی نسبت به دیگر شخصیت‌ها و حوادث است که عناصر فانتاستیک داستان را می‌سازد، لذا این داستان را از داستان‌های فانتاستیک ـ واقعی می‌توان به‌شمار آورد. فضای داستان، شخصیت‌ها، حوادث و اتفاقات، حتی باورهای خرافی، سُنت‌ها و فرهنگ روستایی حاکم بر داستان، همه مصداق‌های واقعی دارند و واقعیت داستان را شکل می‌دهند. اما بخشی از داستان که در تخیل راوی شکل می‌گیرد و البته به دلیل ویژگی‌های شخصیتی او و نیز حضورش در شخصیت اصلی، بخش فانتاستیک داستان را تشکیل می‌دهد تا سرانجام یک داستان فانتاستیک - واقعی خلق شود.

در بخش‌هایی از داستان به تخیل تمثیلی نیز برمی‌خوریم که شاید داستان را اندکی به‌سوی فانتزی تمثیلی سوق می‌دهد. بخش‌هایی که با بهره‌گیری از رمزها و نمادها در خیال‌پردازی‌ها شکل گرفته است. برای نمونه:

«آب نو هم خشک شده، خشک‌سالی است... الآن یک عالمه که باران نیامده، گوسفند مردگی افتاده تو ده...» (ص ۸).

همه رمزها و نمادها مانند خشک‌سالی، نباریدن باران، مُردن گوسفندان و ... تمثیلی از حضور فقر، جهل و نادانی و غلبهٔ باورهای خرافی و سنتی در روستاست.

«هوا سرد است. خیلی سرد... برف آمده است این‌هوا، تا قد آدم، تمام ده سفید شده انگار ده را قنداق کرده‌اند. صدای گریهٔ بچه می‌آید... بچه‌ای را پیچیده‌اند و انداخته‌اند وسط برف‌ها. بچه را برمی‌دارم... به آباجی می‌گویم: آباجی یه بچه، به گمونم پسره. ببین چه خوشگله. آباجی عصبانی می‌شود... می‌گوید: به جهنم، بذار سر جاش گوربه‌گوری رو.

به بچه نگاه می‌کنم... بچه را سر جایش می‌گذارم... صدای عوعوی سگ‌ها می‌آید. بعد چند تا سگ از راه می‌رسند و بو می‌کشند و همگی روی بچه می‌پَرَند. هر کدام یک طرفش را می‌گیرند و می‌کشند...» (ص ۴۹ و ۵۰).

روستا که به طفل قنداق شده تشبیه شده، تمثیلی از زمین‌های اربابی می‌تواند باشد که آن دوران بر اساس طرح تقسیم اراضی، تکه تکه می‌شود و هر تکه را کسی می‌بَرَد.

اوج تخیل تمثیلی در داستان تقریباً در بخش‌های پایانی داستان است که خانم بس تند و تند پسر می‌زاید و ارباب قادری آن‌ها را مثل ظرف‌های سفالی در سوراخ‌های زمین ده که مردم کنده‌اند، چال می‌کند تا عتیقه (آنتیک) شوند و...، این رفتار تمثیلی از ریشه‌دار بودن باورهای سنتی ارزش‌گذاری به پسرزا بودن می‌تواند باشد که تا سال‌ها در عمق خاک این فرهنگ ریشه داشته است:

«وسط باغ نو ایستاده‌ام. از آسمان آش شیر می‌بارد. یک طشت وسط پاهایم گذاشته‌ام. شکمم مثل کدوتنبل شده است. از درد به خودم می‌پیچم... . درد زایمان است دیگر. باید پسر بزایم و پسر می‌زایم. تند و تند پسر می‌زایم و بند نافشان را با دندانم پاره می‌کنم. ارباب قادری کنارم ایستاده ... . پسرها را یکی یکی به ارباب قادری می‌دهم. ارباب آن‌ها را زیر خاک می‌کند تا آنتیک شوند.» (ص ۸۱)

در این بخش پاره کردن بند ناف با دندان‌ها نشانه‌ای از نفرت از شرایط سخت و رنج‌آوری است که به خانم بس تحمیل شده و گریزی هم از آن نیست.

در این داستان گاه حتی ردپای فانتزی گروتسک به چشم می‌خورد. نوعی از فانتزی که در آن وحشت به گونه‌ای است که هم تولید ترس و هم خنده می‌کند. برای نمونه:

«یک جن موسرخ کنار آب نشسته و دارد دل و جیگر زائو می‌شورد. به عباس بابا نشانش می‌دهم... . عباس بابا می‌پرسد: این دل و جیگر کیه؟ زود باش ببر بذار سر جاش. جنه التماس می‌کند و می‌گوید: بذار بِرَم. این جیگر رو به آب زدم. دیگه کاریش نمی‌شه کرد. زائو مُرده. اما آگه ولم کنی، این یکی رو می‌ذارم سر جاش. اینو هنوز آب نزدم.» (ص ۲۴ و ۲۵)

«ننه آمینه از توی قبر بیرون می‌آید. دلش برای ما کباب می‌شود. می‌گویم: بوی کباب شنیدی ننه. اما کور خوندی. دارن خر داغ می‌کنن. همه می‌خندند. ننه آمینه هم می‌خندد...» (ص ۳۹)

اما آن‌چه مسلّم است، کلیّت ساختار داستانی دخترهٔ خُل‌وچِل با ویژگی‌های برجسته و خاص داستان‌های فانتاستیک ـ واقعی است. البته چون طنز در ساختار، لحن روایت و ماجراهای این داستان تأثیر داشته و پیدا است، این فانتزی مانند بیش‌تر آثار دیگر محمدرضا شمس، از نوع طنز نیز است. این روش شمس در فانتزی‌نویسی است که بیش‌تر تخیل‌ِ فانتزی‌هایش را با چاشنی طنز می‌آمیزد.

کتابک خواندن مقاله‌های زیر را نیز به شما توصیه می‌کند:

نویسنده
زهره بهنام‌خو
Submitted by admin on