كاج كوچكی در زیباترین نقطه ی جنگل می روید. او در گردونه ای سرشار از زیبایی قد می كشد و می بالد. خورشید درخشان و نوازشگر، نسیم پرطراوت، پرندگان و آوازهایشان، ابرهای زیبا با هزاران طرح نو، برف سفید و خرگوشها....
اما دل او آرزوهای دیگری دارد: بزرگ شدن، رفتن به سرزمین های دور و دیدن چیزهای شگفت آور تازه. پرنده ای از سرنوشت كاج های كوچك و درخشش زیبای آن ها در شب كریسمس می گوید.
سرنوشت او چه خواهد شد؟ آیا ممكن است كریسمس و چنان شكوهی را تجربه كند؟ پس از آن چه خواهد شد؟
هانس کریستین آندرسن پدر ادبیات كودكان، با نگاه ژرف و بینش عمیق خود در قصه ای تمثیلی كه شخصیت اصلی آن كاج كوچكی است ما را به نگاهی دوباره به پدیده ها دعوت می كند. نگاهی كه از سطح بگذرد و به ژرفنای آنها برسد.
آندرسن هم چنین می كوشد پرده های نگاه ما را كنار بزند، چه بسا زیباییهای شكوهمند و اعجاب آوری را كه در كنار ماست درك نمی كنیم و با نگاهی از سر عادت و تكرار از آنها میگذریم، در حالی كه مزمزه ی زیبایی آنها می تواند لذتی تا عمق جان به ما ببخشد.
قصه گوی برجسته در این داستان دنیای واقعیت و خیال را با هم گره می زند و با مهارت ویژه ی خود یكی از رازهای زندگی را بیان می كند.