معرفی کتاب های مناسب برای کودکان ۷ - ۹ سال

در این صفحه کتاب های مناسب برای کودکان ۷ - ۹ سال معرفی شده‌اند.

در سال‌های نخست دبستان که کودکان با خواندن و نوشتن آشنا شده‌اند، می‌توانند کتاب‌هایی با متن ساده و کوتاه را خودشان بخوانند. بنابراین بهتر است علاوه‌بر بلندخوانی برای کودکان، گاهی هم اجازه دهیم خود کودکان کتاب به دست بگیرند و از خواندن کتاب لذت ببرند. این کار به آن‌ها اعتمادبه‌نفس می‌دهد که مهارت‌های خود را به‌کار گیرند و در جهت تقویت این مهارت‌ها تلاش کنند.

کتاب‌هایی با موضوع مهارت‌های زندگی، ارزش‌های زندگی، محیط زیست و کتاب‌های تصویری برای این گروه سنی مناسب است. بهتر است کتاب‌هایی که به‌صورت غیرمستقیم به کودکان آموزش می‌دهند را در دسترس‌شان قرار دهیم.

زیر دسته بندی ها
روزی موش کوچولو یک چیز گرد سرخ و قشنگ پیدا می کند و تصمیم می گیرد آن را "راز" خود کند. آن چیز کوچولو و سرخ و قشنگ را زیر خاک پنهان می کند. پرنده، سنجاب و لاک پشت از او می پرسند زیر خاک چه چیزی پنهان کرده است، او تنها پاسخ می دهد که هرگز رازش را به کسی نخواهد گفت.
شنبه, ۲۱ خرداد
این کتاب بر پایه ی تجربه ی نویسنده از اجرای نمایشی قصه ی "شازده کدو و قلقله زن" به سرپرستی او از سوی دانش آموزان آلمانی کلاس سوم دبستان در سال ٢٠٠١ نوشته شده است. به باور کیقباد یزدانی "همه جا محل آموزش و کودک همیشه در حال آموختن است...
یکشنبه, ۸ خرداد
تک بال زمانی که از تخم بیرون آمد خبر نداشت که با پرنده های دیگر فرق می کند. او فقط با یک بال به دنیا آمده بود و با وجود آن که برادرانش به او می خندیدند و او را اذیت می کردند و حتی به او خوراکی نمی دادند، اما او نمی خواست باور کند که مانند آن ها نیست و نمی تواند پرواز کند.
یکشنبه, ۱ خرداد
«هملت» پسر هشت ساله ی پادشاه دانمارک از توطئه به قتل رساندن پدرش توسط عمویش کلادیوس و مشاور او پولونیوس آگاه می شود. هملت و افلیا دوست هملت تصمیم می گیرند پرده از این توطئه هولناک بردارند. و پادشاه را با خبر سازند. آن ها به کمک عروسک های خود این توطئه را به نمایش می گذارند ,و پدرـ پادشاه دانمارک  دستور قتل برادر خود کلادیوس ومشاورش پولونیوس را می دهد ولی هملت و افلیا مانع قتل آن دو می شوند.
یکشنبه, ۲۵ اردیبهشت
"تو به این دلیل این جایی که ابرها را ببوسی." این را خلبان می گوید، چون یک نفر در کتاب از او می پرسد که چرا این جاست و خلبان فکر می کند که راستی اصلا چرا این جاست و بعد، این  پاسخ را می دهد.
سه شنبه, ۶ اردیبهشت
ملیکا و گربه اش نام مجموعه ای با دوازده داستان کوتاه است که در سه جلد منتشر شده است. در داستان های این مجموعه ماجراهای هیجان انگیزی برای ملیکا و گربه اش رخ می دهد: در یکی از داستان های کتاب دوم گربه دل ملیکا را می دزد، یا در داستان "غول ده کله" گربه صبحانه آقا غوله توی کتاب را می خورد و توی دردسر می افتد. در "محاکمه آقا فیله" آقا فیله وارد دفتر نقاشی گربه می شود و ماجرا می آفریند و در داستانی دیگر گربه و ملیکا برای دزدیدن شازده گلابی نقشه می کشند و ....
پنجشنبه, ۱ اردیبهشت
"پاییز بود. همه ی گل های باغ خشک شده بودند و دانه هایشان ریخته بود... گل قاصدک آهسته به دانه گفت: نترس، باد، خورشید و باران مراقب تو خواهند بود. خودت را رها کن. آن وقت خواهی دید..."
سه شنبه, ۱۶ فروردین
مون جادوگر داستان زنی جادوگر است که با عصای جادوییش شیطنت های بسیاری می کند. اما گاهی اوقات اوضاع به میل او پیش نمی رود و به خاطر این شیطنت ها مجبور می شود که جریمه های بسیاری بپردازد.
دوشنبه, ۲۳ اسفند
در جهان معاصر پیشبرد حقوق انسانی در عرصه های مختلف زندگی فردی و جمعی، مطالبه ایی همگانی است و به طور نسبی همه ی اقشار جامعه خواهان بهبود وضعیت انسانی خود هستند. در این فرآیند بهبود وضعیت افراد آسیب پذیرتر همانند کودکان و افراد معلول از اولویت بیشتری برخوردار است.
چهارشنبه, ۱۸ اسفند
در یک شب مهتابی که همه‌ی خانواده در خواب و رویا فرو رفته‌اند، کیت با صدای گربه از خواب می‌پرد: « میو، میو»
دوشنبه, ۱۶ اسفند
در کتاب «اگر تو بچه من بودی»، یکی از ویژگی‌های جانوران، با زبان مهرآمیز مادران‌شان و تصویرهای زیبای بزرگ، بیان شده است: شنای بچه سمورها، خواب زمستانی توله خرس‌ها، آواز خواندن بچه گرگ‌ها رو به ستاره‌ها و....
سه شنبه, ۱۰ اسفند
پدر و مادر خانه نیستند و حوصله ی جودی و پیتر سر رفته است. برای همین به پارک می روند. در پارک یک صفحه ی بازی پیدا می کنند؛ از آن بازی هایی که روی مقوا خانه هایی رسم شده است و بازیکن ها با انداختن تاس باید خانه ها را طی کنند. جودی و پیتر صفحه ی بازی را به خانه می برند.
سه شنبه, ۱۲ بهمن
قورباغه کوچولو، روباه قرمز، پروانه بنفش، گربه نارنجی، مار سبز، ماهی آبی و سگ سیاه و سفید را برای تولدش دعوت می کند. اما وقتی مهمان ها از راه می رسند مامان قورباغه پاک گیج می شود. روباه قرمز سبز است، پروانه بنفش زرد است، گربه نارنجی، آبی است، مار سبز، قرمز است، پرنده زرد، بنفش است، ماهی آبی، نارنجی است و سگ سیاه با لکه های سفید به رنگ سفید با لکه های سیاه است. قورباغه کوچولو به مامانش می گوید علتش این است که تو به آن ها به اندازه کافی نگاه نکرده ای.
یکشنبه, ۲۶ دی
روزی روزگاری پشت کوه بازاری بود و توی بازار، یک بز، آش شله قلمکار می پخت و می فروخت. در همسایگی دکان بز، درختی بود تنها و غرغرو که مرتب سر بز غر می زد که چه طور با سروصدا بخوابد و با بوی چربی آش بیدار شود. اما بز برای این موضوع راه حل خوبی پیدا می کند که هم درخت از تنهایی بیرون بیاید و دست از غرغر کردن بردارد و هم مشتری هایش را از دست ندهد.
سه شنبه, ۱۴ دی
یک بود یکی نبود، در کشور خرگوش ها خرگوشی زندگی می کرد که نه شاه بود که بهترین خوراک ها را بخورد، نه جادوگر که با کارهای عجیب و غریب روزگار بهتری را سپری کند. او تنها یک رعیت ساده بود که از صبح تا شب در کشتزارهای شاه زورگو و بداخلاق کار می کرد. اما چه کسی باور می کند که ناگهان سرنوشت خرگوش قصه از این رو به آن رو شود. حتی خودش هم باورش نمی شد!
چهارشنبه, ۱۰ آذر
در روستایی که مردمان خیلی ساده و ترسویی زندگی می کردند، چوپانی بود بنام سمندر که پسری بنام دلاور داشت. آن ها چهل بره و یک بز داشتند. چهل بره یک طرف و بز هم یکطرف! بزی شیطان و بازیگوش! روزی از روزها بزبزک از گله جا می ماند. او راه روستا را بلد است، او آنقدر می آید تا به چشمه می رسد. چند زن کنار چشمه نشسته و مشغول شستن ظرف و لباس هستند.
شنبه, ۲۲ آبان
دو دختر در یک صبح زیبا و در جنگلی که بوی باران و گیاه می داد با هم آشنا و دوستی بین آن دو پدید آمد. آن ها با یکدیگر به تماشای موریانه ها ی چوب خوار، کنه و مورچه های بالدار که بر سر دانه ای با هم می جنگیدند پرداختند.
چهارشنبه, ۲۱ مهر
غاز کوچولو و بز کوچولو در همسایگی هم زندگی می کنند و با هم دوست هستند. آن ها با هم به مهد کودک می روند و با هم بازی می کنند و البته گاهی هم دعوا. امروز غاز کوچولو از دست بز کوچولو خیلی عصبانی است چون بز کوچولو پشت سر هم وسط حرفش پریده است و به او گفته: "منقار تق تقو". به نقاشی اش خندیده، قلعه ی شنی اش را خراب کرده و به او شاخ زده است. اما این یک روی ماجراست و بز کوچولو هم حرف هایی برای گفتن دارد.
یکشنبه, ۴ مهر
یک روز یک کانگورو با بچه ای که در کیسه داشت، از باغ وحش فرار کرد و رفت توی حیاط خانه ی خرس. پرنده کوچولو گفت: «تو هم چیزی را که من می بینم، می بینی؟» خرس جواب داد: «البته اما باورم نمی شود، مثل یک رؤیاست.»
یکشنبه, ۳۱ مرداد
آیا نام مجید برای شما آشنا است؟ فکر می کنم خیلی از شما مجید را می شناسید! او شخصیت اصلی قصه های مجید است که در ۵ جلد توسط هوشنگ مرادی کرمانی نوشته شده است. مجید نوجوانی اهل کرمان است، او پدر و مادر خود را از دست داده و با بی بی، مادر بزرگش زندگی می کند.
چهارشنبه, ۲۰ مرداد