خیال و واقعیت در داستان‌های کودکان

یک روز پرنده‌ای بر لب پنجره‌ی اتاق شاهزاده خانم نشست و به او گفت که مواظب وزیر بدجنسش باشد...

اما لحظه‌ای درنگ کنیم! پرنده‌ها که نمی‌توانند حرف بزنند! اگر ما برای کودکان چنین داستانی را تعریف کنیم، به آن‌ها باورهای نادرست درباره‌ی واقعیت داده‌ایم. البته بسیاری از مردم این نوع خیال‌پروری را بی‌ضرر می‌دانند. کودکان نیز ممکن است در ابتدا حرف‌زدن برخی پرندگان را باور کنند؛ اما به زودی خواهند آموخت که در عالم واقعیت پرندگان صحبت نمی‌کنند. اما دیگر آشفتگی‌های ذهنی که داستان‌های خیالی به وجود می‌آورند، ظریف‌تر، زیرکانه‌تر و پیچیده‌ترند و در سراسر زندگی با فرد باقی می‌مانند و فهم و ادارک وی را تحریف می‌کنند.

این قبیل داستان‌ها صرفاً به تصویرسازی از پیرزن‌های عفریته و جادوگر ختم نمی‌شوند؛ بلکه ممکن است به کلیشه‌سازی از مکان‌های خاص بپردازند یا حتی به توجیه اینکه چرا برخی‌ها دست به سرقت بانک می‌زنند یا کارهای خوب انجام می‌دهند بپردازند و علت این رفتارها را نیز به بدی و خوبی ذاتی نسبت دهند. البته، باورهای تحریف‌شده‌ی مردم تماماً از داستان‌های خیالی سرچشمه نمی‌گیرند؛ بلکه بعضاً در آراء بزرگ‌ترین اندیشمندان تربیتی همچون افلاطون، روسو، مونته‌سری۳ و دیگران، که دشمنان سرسخت خیال‌پروری در کودکان بوده‌اند، این قبیل باورهای جزمی دیده می‌شود؛ به‌گونه‌ای که در نظر آنان خیال‌پروری قطعاً به خطا و پریشانی ذهن منتج می‌شود.

امروزه واکنش طبیعی ما به چنین ادعایی، رد آن است. ایراد این نظریه‌پردازان مهذب نیز همین بوده که نظریه‌هایشان آنان را از فهم همگانی (حس مشترک) دور کرده است. چگونه ممکن است که خواندن داستان‌هایی دربارهٔ بابا یاگا۴ یا پیتر خرگوشه۵ یا داستان ریچارد اسکری۶ که در آن کرم کوچولو رانندگی می‌کند، تبعات این‌چنین مهلکی داشته باشد؟ پس باید با بررسی نظریه‌های مختلف و مخالف به ارزیابی منطقی ارزش‌ها یا خطرهای خیال‌پردازی پرداخته و ببینیم آیا این نظریه‌ها به ما کمک می‌کنند تصمیم بگیریم که خیال و فانتزی را در قصه‌های کودکان بگنجانیم یا خیر.

اما پیش از آن باید از خود بپرسیم که خیال و تخیل چیست و چرا اینقدر جذاب است؟ البته در این زمینه نظریه‌های پیچیده‌ای وجود دارد، به ویژه در آراء فروید و یونگ که به نظر من در هر دوی آن‌ها بارقه‌های خیال‌پردازی و تخیل دیده می‌شود. می‌خواهم توضیحی نسبتاً ساده‌تر و شاید تعجب‌برانگیزتر ارائه دهم تا ما را در گزینش داستان‌ها راهنمایی کند.

تشخیص اینکه نقل برخی قصه‌های خیالی می‌تواند در کودکان ترس و تشویش ایجاد کند، نیازمند هیچ نظریه و نظریه پردازی نیست؛ از هیولای زیر تختخواب گرفته که ممکن است هر لحظه با دستان سرد و استخوانی‌اش، مچ پایمان را بگیرد تا ترس‌های مهلکی که می‌توانند به کابوس و سال‌ها اختلال خواب و شب‌هراسی ختم شوند. در عین حال، در بعضی قصه‌ها نیز ما با دنیایی خیالی روبه رو می‌شویم که سراسر زیبایی و شیرینی است؛ دنیای «فانتزی شاد» که در آن از درد و مرگ و رنج و غصه خبری نیست. ولی ما چگونه باید با داستان‌های خیالی که ترس ایجاد می‌کنند یا آن‌هایی که دنیایی فارغ از ترس را تصویر می‌کنند روبه رو شویم؟

اگر می‌خواهیم قصه‌ای را تعریف کنیم که در آن شخصیت‌ها از جایی به جای دیگر حرکت می‌کنند، چه تفاوتی می‌کند که بگوییم آن‌ها با اتوبوس سفر می‌کنند یا با قالیچه‌ی جادویی؟ این پرسش کمک می‌کند بر موضوع بحث تمرکز بیشتری داشته باشیم. آیا روش دوم نقل مکان با قالی جادو فقط یک دروغ است که در بهترین حالت، خلق امیدهای واهی و آرزوهای فریبنده برای دنیایی دست‌نیافتنی است یا رهاسازی ذهن است و برانگیختن تخیل برای اندیشیدن بهتر و کارآمدتر راجع به دنیای واقعی‌مان؟ قطع نظر از این دغدغه‌های جدی روانشناختی و اجتماعی، آیا می‌توان این را فقط نوعی لذت و تفریح بی‌ضرر (با توجیه زیبایی شناسانه) به‌شمار آورد؟

خیال‌پردازی: نکات مثبت و منفی

افلاطون استدلال می‌کند که شروع تربیت کودکان باید در قالب قصه‌گویی باشد، و به همین منظور، «نخستین وظیفه‌ی ما نظارت بر آفرینش قصه‌ها و افسانه‌ها و رد مطالب نامطلوب است؛ ما باید از مادران و پرستاران بخواهیم که فقط داستان‌هایی را که ما تأیید کرده‌ایم نقل کنند و بیشتر به فکر شکل دادن به روح و روان کودکان از طریق این داستان‌ها باشند تا به فکر شکل دادن به تن آن‌ها.» (افلاطون، جمهور) وی بر این باور بود که داستان‌هایی را که کودکان در همان ابتدای زندگیشان می‌شنوند، تأثیر عمیقی بر آنان باقی خواهد گذاشت و به همین خاطر، او هر داستانی را که بخواهد نگاهی دروغین و موهوم به واقعیت را در روح کودکان جا بیندازد، برنمی‌تابید. برای او، ورز دادن ذهن (از طریق داستان) از ورز دادن بدن مهم‌تر بود و کوشش بیشتری می‌طلبید. وقتی به نقش داستان با چنین نیت جدی‌ای می‌نگریم، جای تعجب نمی‌ماند که وی چنین نتیجه بگیرد: «اکثر داستان‌هایی را که در حال حاضر به‌کار می‌روند، می‌بایست کنار گذاشت.» (جمهور)

افلاطون می‌گوید ما باید حواسمان باشد که «کودکان نمی‌توانند معنای تمثیلی داستان را از معنای لفظی و ظاهری آن تمییزدهند.» از اینرو، او تأکید می‌کند که مادران و پرستاران نباید «با تعریف داستان‌های مخرب درباره‌ی اجنه و ارواح که شب‌ها در هیبت‌های عجیب وغریب به این طرف و آن طرف پرسه می‌زنند، کودکان را بترسانند، چرا که با این کارشان هم به خدایان توهین کرده و هم بچه‌های شان را ترسو بار می‌آورند.» هشدار او این است که ما باید از نقل داستان‌هایی که ممکن است به ایجاد شرارت در روح منجر شود، پرهیز کنیم.

«فریب خوردن و ندیدن واقعیت چیزها و در نتیجه در جهل و خطا بودن و پناه دادن به نادرستی و کذب در روح، امری است که هیچکس نباید به آن رضا دهد.» (جمهور) کاربرد مثبت داستان نیز در برانگیختن شجاعت، نهراسیدن از مرگ، القای بلندطبعی و نجابت در قلب و پیروی از حقیقت است. به باور افلاطون، جهل یا خطا درباره‌ی واقعیت از بدترین مصائبی است که ممکن است گریبان‌گیرمان شود و زمینه‌ی بروز بلایا و آلام دیگر را نیز فراهم آورد و خیالپردازی در وقوع این مصائب نقش دارد.

دو هزار سال بعد، ژان ژاک‌روسو همین موضوع را پی گرفت. او از یک داستان خیالی (حکایت «روباه و کلاغ»، اثر لافونتن) که عموماً در قرن هجدهم برای کودکان نقل می‌شد، استفاده کرد. بی تردید، شما با روایتی از آن آشنا هستید. کلاغی بر روی شاخه‌ی درختی می‌نشیند، درحالیکه تکه‌ای پنیر در منقار دارد.

روباه آن را می‌بیند و شروع به تعریف و تمجید از کلاغ می‌کند و می‌گوید کلاغ در هر کاری که انجام می‌دهد، بهترین است و به همین خاطر، باید صدای زیبایی هم داشته باشد. کلاغ نادان از این تملق‌گویی به وجد آمده و دهان می‌گشاید تا آواز بخواند که پنیر می‌افتد. روباه آن را برمی‌دارد و می‌گریزد. روسو به تحلیل مفصل این حکایت می‌پردازد و می‌گوید: «برای کودکانی که با قواعد این‌گونه داستان‌ها آشنا نیستند، این داستان می‌تواند گیج‌کننده باشد. انتقاد اصلی او این است که درس اخلاقی‌ای که این داستان به کودکان می‌آموزد، کاملاً بر خلاف مقصود آن است. کودکان نقش کلاغ نادان را نمی‌پذیرند تا بیاموزند که نباید فریب تملق و چرب‌زبانی را بخورند.

برعکس، آنان با روباه بامزه و باهوش ارتباط برقرار می‌کنند و یاد می‌گیرند از نقطه ضعف دیگران حداکثر استفاده را کنند. این حکایت دنیایی را نشان می‌دهد که در آن مردم چابلوسی می‌کنند و دروغ می‌گویند تا به منفعت برسند؛ و شیوه‌ی بیان در این حکایت به نحوی است که کودک را دعوت به تحسین بدی می‌کند. تحلیل روسو از دیگر حکایات لافونتن به طرز مشابه نشان می‌دهد که آن‌ها دربرگیرنده‌ی نیرنگ، بی عدالتی، خروج از اعتدال، ستمگری، طمع و برخی دیگر از رذایل اخلاقی هستند و به گونه‌ای تصویر شده‌اند که ستایش کودک را به همراه آورند. تقریباً همین ادعا را می‌توان راجع به قصه‌های پریان برادران گریم به کار برد که امروزه به طور وسیعی در دسترس کودکان هستند.

این استدلال‌ها سخیف و بی‌اساس نیستند، اگرچه ممکن است امروزه بر خلاف فهم همگانی باشند؛ فهم همگانی ای که (از ابتدای قرن بیستم) از نظریات روانکاوانه درباره‌ی سرشت و کاربردهای خیال، تأثیرهای فراوان پذیرفته است. به هرحال، نیرنگ، بی‌عدالتی، ستمگری، طمع و... در دور و اطراف ما فراوان دیده می‌شوند و درست است که نمی‌توان تمامی اتهام را به گردن داستان‌های خیالی انداخت، اما بی‌تردید آن‌ها نیز چندان بی‌تقصیر نیستند. اگر به افراد پیرامونمان نگاه بیندازیم و اگر به درون خودمان نظر افکنیم (البته اگر شهامتش را داشته باشیم)، در روح و روان خویش با موارد کذب و کژتابی واقعیت روبه‌رو خواهیم شد. چگونه ما باورهای مختلف و مخالف را برمی‌سازیم و (به گفته‌ی افلاطون و روسو) آیا خیال‌پردازی‌های دوران کودکی در این امر نقشی دارند؟

روسو معتقد بود که خیال‌پردازی برای بزرگسالان و افراد بالغ ایرادی ندارد، اما کودکان می‌بایست فقط با واقعیت سروکار داشته باشند. در این باره جی. آر. آر. تالکین (۱۹۴۷)۱۰ می‌گوید: آنچه ما با عنوان داستان‌های خیالی کلاسیک برای کودکان می‌شناسیم (مانند مجموعه داستان‌های لافونتن و برادران گریم)، در اصل برای کودکان نوشته نشده‌اند. این داستان‌ها وقتی جاذبه‌ی خود را نزد بزرگسالان از دست دادند و از رواج افتادند، به مانند مبلمان کهنه و ازمدافتاده‌ای که از اتاق پذیرایی بزرگسالان به اتاق بازی کودکان انتقال داده می‌شود، به دنیای کودکان منتقل شدند.

یکی از معروف‌ترین و قاطع‌ترین استدلال‌ها راجع به ارزش و اهمیت داستان‌های خیالی را برونو بتلهایم (۱۹۷۶)۱۱ مطرح کرد. وی متأثر از فروید، از اهمیت حیاتی داستان‌های تخیلی برای سلامت روانی کودکان سخن می‌گوید. از نظر او، داستان‌های واقعی، بسیار بیشتر از فانتزی‌ها می‌توانند به ایجاد مشکلات روحی و ذهنی و اختلال درباره‌ی واقعیت در روان منجر شوند.

قهرمانان دنیای واقعی ممکن است برای کودکانی که شخصیتشان در حال شکل‌گیری است، مرعوب‌کننده و تحمل‌ناپذیر باشند؛ چرا که کودک در تقابل با اعتمادبه‌نفس یا قدرت قهرمان، ناچیز بودن و بی اهمیتی خود را مشاهده می‌کند. چگونه کسی می‌تواند به خوبی مادر ترزا۱۲ یا نلسن ماندلا۱۳ باشد؟ یکی از مزایای شخصیت‌های خیالی این است که کودکان خودشان را با آن‌ها مقایسه نمی‌کنند و به همین خاطر، سوپرمن یا سفید برفی آن‌ها را مرعوب نمی‌کند.

 بتلهایم، برعکس افلاطون و روسو معتقد است که داستان‌هایی که دنیای واقعی و روزمره‌ی کودک را به تصویر می‌کشند، ممکن است موجب سردرگمی کودک در شناخت واقعیت از غیرواقعیت شوند، چرا که کودکان فاقد تجربه‌ی کافی برای تشخیص و دسته‌بندی چیزهای واقعی اما نامعمول از چیزهای دروغین اما ممکن هستند. اهمیت فانتزی این است که کودکان از همان ابتدا متوجه می‌شوند که این داستان با دنیای واقعی و روزمره‌شان تفاوت دارد. سی. اس. لوییس ۱۴ نویسنده‌ی مجموعه کتاب‌های «نارنیا»، نظری مشابه دارد: «آنچه با نام داستان‌های واقع‌گرایانه برای کودکان مطرح می‌شود، بسیار بیشتر از داستان‌های خیالی آنان را فریب خواهد داد. من هیچگاه انتظار نداشتم که دنیای واقعی شبیه قصه‌های پریان باشد. داستان‌های خیالی مرا فریب ندادند؛ داستان‌هایی که در مدرسه آموختم فریبم دادند.»

از نظر بتلهایم، یکی دیگر از ارزش‌های داستان‌های خیالی این است که به کودک اجازه‌ی بازی کردن با ایده‌ها را می‌دهد و در مواجهه با مشکلات دنیای واقعی، به آنان آرامش و دلداری می‌دهد: «مثل تمامی آثار بزرگ هنری، قصه‌های پریان هم آموزش می‌دهند و هم لذت می‌بخشند؛ و ویژگی‌شان این است که به طور مستقیم با کودک وارد گفت‌وگو می‌شوند.» در مواجهه با مشکلات زندگی، داستان‌های خیالی مبین راه‌حل‌های گوناگون‌اند: «قصه‌های پریان کودک را با تخیلش آزاد می‌گذارند تا آنچه را در قصه راجع به زندگی و طبیعت انسانی می‌آموزد، در خیالش به کار بندد. بنابراین، محتوای قصه‌های پریان هر چه باشد، بیان خیال‌انگیز ترس‌ها و امیدهای کودکان و نیز وظایفی است که آنان باید برعهده بگیرند.»

ویلیام کیلپاتریک۱۵، گرگوری و سوزان امُ. ولف (۱۹۹۴)۱۶ به طرز مشابهی بر ارزش‌های داستان‌های تخیلی نسبت به داستان‌های واقعی تأکید کرده‌اند. برای نمونه، آنان می‌گویند کودکی که والدینش در حال متارکه‌اند، با خواندن داستان‌هایی درباره‌ی کودکان طلاق، وضعیتش بهتر نمی‌شود. آن‌ها نقل قولی از مادر یک کودکَ ده ساله که با سرطان دست وپنجه نرم می‌کرد، می‌آورند: «اوایل او خیلی امیدوار بود، اما پس از چند معالجه‌ی دردناک، امیدواری او از بین رفت. ما می‌ترسیدیم که مبادا او آماده‌ی تسلیم شدن باشد. ما واقعاً نگران جان او بودیم. آنگاه بود که او با داستان رنج‌های هرکول۱۷ در یک کتاب اسطوره‌ای آشنا شد و آن را چندین‌بار خواند و با خواندن آن روحیه‌ی خویش را بازیافت.» قصه‌ی هرکول توان مقابله با ترس را به آن پسربچه داد و به رنج‌های شخصی او جلوه‌ای اسطورهای بخشید. او خوش‌ا‌قبال بود که بزرگسالی پیدا نشد تا به او کتابی راجع به کودکان سرطانی بدهد! این چیزها غالباً افسردگی را حادتر می‌کنند.

بنابراین، فانتزی و تخیل به ما اجازه می‌دهد که دنیایی خیالی را خلق کنیم که در آن کودکان می‌توانند تمرین کنند و آمادگی مقابله با بسیاری از مشکلات روحی و روانی را (که همراه بشر است) پیدا کنند. «در تمام شکل‌های فانتزی (رویاها، خیالبافی‌ها، اوهام و...) ما به بیان دغدغه‌ها، ترس‌ها و آرزوهای واقعی‌مان می‌پردازیم، اگرچه ممکن است آن‌ها در عالم خیال، عجیب وغریب یا ناممکن به نظر رسند.» حسادت، ترس، نفرت، ستمگری، خودخواهی یا عشق، همدردی، شجاعت، امنیت و صبر همگی به طرق گوناگون در قلمرو خیال حضور دارند.

 اگر برای کودکان فقط داستان‌هایی در مورد خوبی‌ها و صفات نیک تعریف کنیم و آنان را از وجود بدی، بی خبر بگذاریم، آنان را با نوعی سوءظن گناهکارانه نسبت به خودشان رها ساخته‌ایم، زیرا همواره از خود خواهند پرسید که آیا فقط من هستم که انگیزه‌ی منفی و بد در درونم وجود دارد؟ این سوءظن به احساس شرم، پنهان‌کاری، نیرنگ‌بازی و حس قوی ناامنی روانی ختم خواهد شد.

افزون بر این، خیال می‌تواند پناهگاهی روحی برای کودکانی باشد که واقعیت زندگی‌شان چندان گیرا و دل‌انگیز نیست. در این‌باره، تامارا پیرس۱۸ می‌گوید: «خیال برای گروهی از مردم (که امیدوارم تعداشان بسیار اندک باشد) اهمیتی ضروری دارد؛ آن‌ها که زندگی‌شان آن‌قدر توان‌فرسا و دل‌گیر است که به هر چیزی که بتواند برای مدتی آنان را از آن دور کند، چنگ می‌زنند. من از افرادی می‌گویم که مثل من در خانواده‌های آشفته و ناکارآمد۱۹ بزرگ شده‌اند. خواندن مرا برای مدتی از واقعیت‌ها دور می‌ساخت ولی تا زمانی که عالم خیال را کشف نکرده بودم، هیچ چیز به افکار و رؤیاهایم راه نمی‌یافت. من چندین سال در قلمرو «مردر» (در کتاب «ارباب حلقه‌ها» اثر تالکین) پرسه می‌زدم، زیرا در آنجا می‌توانستم قدرت جاودانه‌ی نور و امید را ببینم و من با آن ارتباط برقرار می‌کردم.»

حال باید چگونه نتیجه‌گیری کنیم؟ اینکه داستان‌های خیالی با پریشان‌کردن ذهن ما درباره‌ی واقعیت به ما آسیب می‌رسانند، یا اینکه آن‌ها در سلامت روانی ما نقشی حیاتی دارند؟ یا شاید هم هر دو، یا هیچکدام؟ درهرحال، تخیل واقعیتی جهان‌شمول است و در تمامی فرهنگ‌ها حضوری فعال داشته و به نظر نمی‌رسد که بتوان آن را سرکوب نمود. کی. چوکُفسکی۲۰ در کتاب «از دو تا پنج (۱۹۶۳)» یک نمونه از تلاش برای از دور خارج کردن تخیل را ذکر می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه مکتب جزمی واقع‌گرایی اجتماعی در دهه‌های نخست شکل گیری اتحاد شوروی برای آموزش کودکان به کار گرفته می‌شد.

 او به یک نمونه اشاره می‌کند: یک مادر و پسر هفت ساله‌اش. مادر می‌کوشد «داستان‌های واقع‌گرایانه‌ی ساده که از دنیای واقعی و از طبیعت الهام گرفته‌اند را جایگزین قصه‌های عامیانه‌ی غیرواقعی و خیالی کند.» او با جدیت تمام مواظب بود که پسرش چیزی به جز آنچه با تجربه و آزمایش ثابت شده را یاد نگیرد. اما نتیجه چه شد؟ پسر او از صبح تا شب به خیال پردازی‌های خویش مشغول بود. او به مادرش می‌گفت، یک فیل قرمز آمده تا با او در اتاقش زندگی کند؛ او یک دوست خیالی برای خود ساخته بود. به مادرش می‌گفت، روی آن صندلی ننشیند، زیرا خرس کوچولو روی آن نشسته است؛ او قالیچه‌ی اتاقش را قایق می‌دانست و چیزهایی از این قبیل. در واقع، او مثل هر کودک خلاق و خیال‌پرداز دیگر رفتار می‌کرد و گرچه هر گونه خیال‌پروری ممنوع شده بود، او برای خود دنیایی خیالی ساخته بود.

این موارد خاص ممکن است به انحاء مختلف و به کرات اتفاق افتاده باشند، که نشان می‌دهد تخیل همواره همراه زبان است. وقتی توانستیم واژه بسازیم، کم وبیش استفاده از آن واژه‌ها را نیز برای توصیف چیزها (واقعی یا غیرواقعی) کشف خواهیم کرد. ما می‌توانیم دروغ بگوییم، قصه‌بافی کنیم، دنیاهای خیالی بسازیم. اینکه بگوییم کودکان خیال‌پردازی می‌کنند چون بزرگسالان برای آن‌ها داستان‌های خیالی تعریف می‌کنند، استدلال درستی نیست. تخیل جزئی از میراث بشر است. بنابراین، به لحاظ منطقی، اقدامات تخیل ستیز نتیجه‌ی خوبی در پی نخواهند داشت. اینکه نگران باشیم چه داستان‌های خیالی‌ای را برای کودکان انتخاب کنیم ایرادی ندارد، اما باید بدانیم که فانتزی و تخیل فی‌نفسه بد نیستند. نیازی نیست از مواجهه‌ی کودکان‌مان با چیزهای غیرواقعی بهراسیم، ولی باید بدانیم که تخیل چیست و چگونه می‌توان بهترین استفاده را از آن داشت.

تخیل چیست؟

مهم‌ترین تعاریف از تخیل در نظریات روانکاوانه‌ی فروید و یونگ آمده است. از نظر فروید، تخیل نوعی پردازش اولیه است که ایماژهای خاص خود را (طبق قاعدهی جانشینی، جابه‌جایی و...) تولید می‌کند. از نظر یونگ نیز تخیل نتیجه‌ی فوران خودجوش ناخودآگاه است. البته، برای اینکه این تعاریف قانع‌کننده یا معنادار باشند، باید ادعاهای اصلی این مکاتب روانشناسی را قبول داشت. اگر در پذیرفتن آن‌ها مشکل داریم، بدیهی است که باید در جای دیگری به دنبال تعریف تخیل بگردیم.

من پیش‌تر اشاره کردم که تخیل همراه با زبان می‌آید. به سخن دیگر، تخیل، پیش از هر چیز، محصول زبان و ذهن زبان‌محور است. از این رو، باید با بررسی مراحل نخستین رشد و تکامل زبان در کودک، به جست‌وجوی خاستگاه تخیل بپردازیم. در اینجا یک نظریه‌ی دیگر را بررسی می‌کنیم.

در چگونگی آغاز زبان‌آموزی در کودکان (در سراسر جهان) کمی تأمل کنید. کودک نوپا روی صندلی پایه بلندش نشسته و سعی می‌کند به لیوان شیری که در یخچال قرار دارد دست بزند. ولی فوراً انگشتان خود را به عقب برمی‌گرداند و اخم می‌کند. به مادرش می‌گوید: «یخ.» همین کودک نوپا وقتی آتش شومینه را می‌بیند مجذوب آن شده و به طرف آن حرکت می‌کند تا اینکه کسی جلویش را می‌گیرد و می‌گوید: «داغ.»

 کودکان در ابتدا متوجه دماهایی می‌شوند که سردتر یا گرم‌تر از دمای بدنشان است. بدیهی است که این شیوه‌ی درک دنیا از طریق زبان و مفاهیم، بسیار رایج است. کودکان ابتدا تقابل‌ها را (در مقایسه با بدنشان) یاد می‌گیرند: «داغ» گرم‌تر از دمای بدن است، «یخ» سردتر از دمای بدن است، «گنده» بزرگ‌تر از بدنشان است، «کوچولو» کوچک‌تر از بدنشان است و الی آخر. با کمک این روش، کودکان چیزهای زیادی راجع به دنیای پیرامون‌شان فرا می‌گیرند: خیس/ خشک، نرم/ سفت، سریع/ یواش و... درک کودکان از تن‌شان، نخستین معیار برای معناسازی از جهان پیرامون‌شان را در اختیار آنان قرار می‌دهد و فهم ذهنی و تجسمی آن را نیز از طریق «زبان» به دست می‌آورند. وقتی کودک توانست یک تقابل را ایجاد کند، دیگر می‌تواند به کمک این تقابل‌ها به فهم دیگر واژه‌ها و مفاهیم نیز نائل شود.

در سنین پایین، اکثر کودکان یاد می‌گیرند که بعضی چیزها زنده‌اند، مثل خودشان، کبوترها و... و بعضی چیزها هم مرده‌اند؛ علت آن نیز ممکن است مرگ حیوان خانگی‌شان باشد؛ مشاهده‌ی مردن پرنده در چنگال گربه‌ای باشد یا شاید هم آشنایی با مفهوم مرگ از طریق قصه‌ها باشد. بیشتر ما انسان‌ها تقابل زندگی/ مرگ را، پیش‌تر از آنکه بتوانیم به یاد آوریم، آموخته‌ایم.

به طور کلی تقابل‌ها در همه چیز دیده می‌شوند: اندازه، سرعت، دما، حتی اخلاقیات؛ به همین خاطر مفاهیم خوبی/ بدی، عشق/ نفرت، ترس/ امنیت و... به وجود می‌آیند. دنیایی که ما را فقط با این قبیل مقوله‌های تقابلی و مجزا (مرگ/ زندگی، انسان/ حیوان، طبیعت/ فرهنگ، انسان/ ماشین) روبه‌رو می‌سازد، دنیای رنگی و چندان دل‌نشینی نیست. نقش فانتزی و داستان‌های خیالی و اسطوره‌ها در واقع مداخله در این تقابل‌ها و وارد شدن در بینابین این مقوله‌ها است. (ارواح و اشباح، حیوانات سخنگو در دنیای آلیس و...)

وقتی زبان را در تقلا با پیچیدگی دنیا می‌بینیم، تخیل اجتناب‌ناپذیر می‌شود. تخیل صرفاً آشفته‌سازی بی‌هدف نیست، بلکه مداخله در پرسش‌های بنیادینی است که ما با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنیم: چرا و چگونه ما متفاوت از دیگرحیوانات هستیم؟ چرا می‌میریم و مرگ چیست؟ چرا و چگونه فرهنگ، ما را از دنیای طبیعت جدا می‌سازد؟ داستان‌های تخیلی به نوع دیگری اندیشه‌ی ما را درگیر مسائل جدی دنیا و تجربه‌ی بشری می‌کنند.

از این رو، در گزینش داستان برای کودکان، بد نیست حیوانات سخنگو و دیگر موارد مداخله‌کننده (مثل غول‌ها، ماشین‌های زنده، انسان نما و...) را نیز بگنجانیم. تفکری که این داستان‌ها در ما برمی‌انگیزند، تا پایان زندگی همراه ما می‌ماند. این مقوله‌های مداخله‌گر، آغازگر دغدغه‌هایی هستند که بعدها به مسائل فلسفی بدل شده و محرک تفکر در باب ماهیت انسان و جهان هستی می‌شوند. سقراط بر این باور بود که زندگی نیازموده و نکاویده ارزش زیستن ندارد؛ اگر چنین باشد، داستان‌های تخیلی مهم‌ترین انگیزه برای کاویدن زندگی هستند.

اتوبوس یا قالی پرنده

در نیمه‌ی دوم قرن بیستم، کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری در ستایش مزایای داستان‌های تخیلی برای کودکان به انتشار رسید. مضمون مشترک این بحث‌ها ابراز نارضایتی از جدی نگرفتن فانتزی در حکم ژانر توسط منتقدان صاحب نام آن روزگار بود. از این رو، مطالب فراوانی در خصوص اهمیت فانتزی و داستان‌های تخیلی برای کودکان نوشته شد که همگی به صراحت یک ادعا را مطرح می‌کردند: تخیل ارزشمندترین ویژگی ذهن بشر است و موجب غنی‌ترشدن رشد ذهنی کودکان می‌شود. تخیل مهم‌ترین ابزار وفق دادن خود با واقعیت است و نقش حیاتی در حفظ سلامت روانی دارد.

در گذشته «فانتزی» و «خیالپردازی» را نوعی بیماری روانی (یا دستِ کم، واقعیت گریزی مهلک) می‌دانستند. هنوز هم گه گاه این کاربرد منفی مشاهده می‌شود: «به او توجه نکن، خیال‌پردازی می‌کند.» یا «او در دنیای خیالی زندگی می‌کند.» همین کاربرد منفی نیز بسیاری از والدین را تحریک می‌کرد تا میان داستان‌های خیالی و بیماری روانی نوعی رابطه برقرار کنند. برای مثال، برخی والدین وقتی می‌بینند کودکانشان دوستان خیالی برای خود ساخته‌اند، نگران می‌شوند و می‌ترسند مبادا این نشانه‌ی وجود مشکلی باشد.

این افراد بر این باورند که مخلوقات یا اتفاقات خیالی در داستان‌ها ذهن کودکان را به سمت فرار از واقعیت، عمل‌گرا نبودن و نارضایتی از دنیای واقعی سوق می‌دهد و آن‌گاه، برای مثال، اتوبوس دیگر وسیله‌ای ملال‌آور می‌شود، زیرا کودک با قالیچه‌ی پرنده آشنا شده است. در پاسخ به این ادعاها، نویسندگان حامی تخیل و خیال‌پردازی می‌گویند این ارتباط میان تخیل و آسیب ذهنی نه تنها اشتباه، که کاملاً بر خلاف حقیقت است. تخیل واقعیت را تحریف نمی‌کند، بلکه آن را غنی‌تر می‌سازد.

سی. اس. لوییس می‌گوید: «این که کودکان در قصه‌ها درباره‌ی جنگل‌های جادویی می‌خوانند، سبب نمی‌شود که از جنگل‌های واقعی متنفر شوند، بلکه باعث می‌شود همه‌ی جنگل‌های دنیا در نظرشان جادویی جلوه کنند.» به نظر من، می‌توان این استدلال را بسط داد و چنین گفت که تخیل پیش زمینه‌ی رشد بسیاری از مهارت‌های فکری و ذهنی است. برای مثال، علم (Science) در واقع برخورد ذهن با واقعیت از طریق پرداختن به غیرواقعیت است. روال اصلی در تفکر علمی تجرید جزئیت دنیای تجربی و سپس نظریه پردازی بر مبنای آن است. نظریه‌ها غالباً راجعبه شرایطی هستند که هرگز به طور واقعی وجود نداشته‌اند.

به کمک نظریه‌هایی که به توصیف شرایط غیرموجود و ذهنی (ایدهای) می‌پردازند، می‌توان به نتایجی کاربردی در دنیای واقع رسید. این‌که بگوییم درک خیال‌پردازی و تخیل شرط لازم برای فهم تطبیق پذیر علمی است، شاید ادعایی جسورانه باشد، اما به هیچ‌وجه ناآگاهانه یا ناممکن نخواهد بود. بی تردید، پیشینه‌ی فرهنگی ما مسیر تخیل به علم را پی گرفته است. شاید بهتر باشد این‌گونه بگوییم که شناخت تفاوت میان دنیای واقعی و خیالی در همان سنین ابتدای زندگی، پیش‌شرط «تعلیق ناباوری» است که برای درک هر گونه ادبیات داستانی ضروری است.

تخیل این حس را ایجاد می‌کند که چیزی در پس یا فراسوی ظواهر دنیای روزمره وجود دارد. حس اینکه چیزی مرموز در پس پشت واقعیت روزمره نهفته است، موجب شگفتی و ترغیب به کاوش‌گری و پژوهش می‌شود. نگاهی این‌چنین به دنیا، نیازمند مهارتی فکری و ذهنی است که تخیل آن را فراهم می‌آورد. حال چه تفاوتی می‌کند که شخصیت داستانی با اتوبوس سفر کند یا با قالیچه‌ی جادویی؟ تصور سفر با قالیچه‌ی جادویی نوعی حس رهایی را القا می‌کند.

در اینجا دیگر فکر ما به سمت بارش باران یا باد و طوفان نخواهد رفت؛ اگر باورمان به قوانین فیزیکی را تعلیق کنیم و قالیچه‌ی جادویی را بپذیریم، چرا قوانین دیگر را خم نکنیم؟ به هرحال، ما هیچوقت نمی‌پرسیم که فرشته‌ی مهربان که به سیندرلا کمک می‌کرد در کجا اقامت دارد، یا از چه وسیله‌ی حمل ونقلی استفاده می‌کند! تن ما تجربه‌های عملی را برایمان به ارمغان می‌آورد و ذهن ما تجربه‌های خیالی را و هر دو به لحاظ تربیتی مهم و ارزشمندند.

بنابراین، این اتهام که داستان‌های خیالی ذهن کودکان را مغشوش می‌کنند، درست نیست؛ اما استدلال مخالف آن، که تخیل را پیش‌نیاز بسیاری از مهارت‌های ذهنی و نیز زمینه‌ساز رویارویی بهتر با واقعیت می‌داند، پذیرفتنی‌تر است. تخیل ابزاری مفید در نزد کودک است. البته می‌بایست میان تخیل و توهم تفاوت قائل شد. توهم چنگ زدن به یک تصور، بر خلاف تمامی شواهد عینی و قطعی در رد آن است. افراد دچار توهم نیازمند معالجه‌اند، چرا که توهم کم وبیش ویرانگر است. در مقابل، تخیل آفرینشگر است، سبب غنی‌تر شدن زندگی می‌شود و مبنای خلاقیت و هنر است.

پروفسور کیه ران ایگان۱

ترجمهٔ مسعود فرهمندفر۲

پانوشت‌ها:

۱- Kieran Egan

۲- دانشجوی دکتری زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاه شهید بهشتی

۳-Montessori - ماریا مونته سری (۱۹۵۲-۱۸۷۰)؛ پزشک مشهور ایتالیایی و پایه گذار روش آموزشی نوینی در تربیت کودکان که بر انظباط درونی، آزادی وعمل تکیه می‌کند.-م.

۴-Baba Yaga پیرزن جادوگر در افسانه‌هایِ اسلاوی. - م.

۵- Peter Rabbit شخصیتی داستانی در قصه‌های هلن بیاتریکس ِپاتر.-م.

۶- Richard Scarry ریچارد اسکری (۱۹۹۴-۱۹۱۹) تصویرگر و نویسندهٔ امریکاییِ داستان‌های کودکان. - م.

۷- Jean-Jacques Rousseau

۸- Jean de la Fontaine

۹- Brothers Grimm

۱۰-J. R. R. Tolkien - جان رونالد روئل تالکین (۱۹۷۳-۱۸۹۲)؛ نویسنده و زبان شناس نامی بریتانیایی و خالق آثاری چون «هابیت و ارباب حلقه‌ها-.» م.

۱۱-Bruno Bettleheim - برونو بتلهایم (۱۹۹۰-۱۹۰۳)؛ روانشناس و نویسندهٔ اتریشی که حوزهٔ کاری‌اش روانشناسیِ کودک بود.-م.

۱۲-Mother Teresa - مادرِترزا (۱۹۹۷-۱۹۱۰)؛ راهبه کاتولیکِ آلبانیایی و مؤسس چندین بنیاد خیریه، که به پاس خدمات بشردوستانه‌اش، در سال ۱۹۷۹ به اخذ جایزه نوبل صلح نائل آمد.-م.

۱۳-Nelson Mandela - ماندلا (۲۰۱۳-۱۹۱۸)؛ رهبر جنبش ضد تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی که مقاومت او در نهایت با براندازی آپارتاید همراه شد.-م.

۱۴ -C. S. Lewis کلایو استپلز لوییس (۱۹۶۳-۱۸۹۸)؛ شاعر، داستاننویس، مقاله نویس و منتقد ادبی ایرلندی و خالق مجموعه داستان‌های «سرگذشت نارنیا-.» م.

۱۵-  William Kilpatrick

۱۶-  Gregory and Suzanne M. Wolfe

۱۷-Hercules  پهلوان نامی اساطیر یونان و روم

۱۸-Tamara Pierce  نویسندهٔ امریکایی داستان‌های تخیلی برای کودکان و نوجوانان

۱۹-dysfunctional

۲۰- K. Chukovsky

ویراستار:
گروه ویراستاران کتابک
Submitted by editor on