جولی، پنج برادر و دو خواهر داشت. جولی خواهر و برادرهاش را خیلی دوست داشت، اما یک مشکلی بود: اونها همه در یک رختخواب میخوابیدن. هر شب بعد از این که جولی موهای خرماییرنگ بلندش رو شونه میکرد و دندونهاش رو مسواک میزد، به رختخواب میرفت.
جای اون وسط رختخواب بود. تازه پتو را روی خودش کشیده بود که هفت تا خواهر و برادرش میپریدن توی رختخواب و خودشون رو زیر پتو جا میکردن، یا با پا یا با آرنج اون رو فشار میدادن و به اون سُقلمه میزدن. جولی اصلاً دوست نداشت این جوری له و لَوَردهاش کنن. بچهها بر سر بالش، ملافه و پتو با هم رقابت میکردن.
یک شب جولی احساس کرد که دیگه از این وضع خسته شده و نمیخواد با خواهر و برادرهاش توی یک رختخواب بخوابه. وقتی مامان بچهها رو صدا زد و گفت که وقت خوابه، جولی موهاش رو شونه کرد و دندونهاش رو مسواک زد و به سراغ کمد رختخوابها رفت. یک بالش و یک پتو رو کشید بیرون و کنار تختخواب بزرگ خواهر و برادرهاش، جای جداگانهای روی کف اتاق برای خودش پَهن کرد.
وقتی برادر و خواهرهای جولی برای خواب رفتن، رختخواب جولی رو کف اتاق دیدن. خوشحال شدن که جولی توی رختخواب نیست، و جای اونها بازتر میشه!
اون شب جولی توی رختخوابش وول خورد، غلت زد، و راحت نخوابید. صبح که بیدار شد، چون روی کف سفت اتاق خوابیده بود، تنش درد میکرد.
شب بعد جولی موهاش رو شونه کرد، دندونهاش را مسواک زد، و رفت توی رختخواب بزرگ همگانی. خواهر و برادرها وقتی که اون رو دوباره توی اون رختخواب دیدن، غرغر کردن. باز هم خواهر و برادرها به هم فشار میآوردن تا برای خودشون جا باز کنن. اما جولی دیگه اهمیت نمیداد: چون هر چه که بود، جای خوابش نرم بود!