سوپ سنگ، قصه صوتی

روزی روزگاری، اژدهایی بود که در یک غار تاریک زندگی می‌کرد. اون می‌خواست کمی سوپ درست کنه، اما تنها چیزی که توی غار داشت، آب بود، که تموم روز … چیک … چیک … چیک … صدا می‌کرد. «فهمیدم! یک دیگ آب می‌برم پایین تپه و بعدش می‌تونم یک‌کم سوپ درست کنم.» اژدها دیگ سیاهش رو آورد و توی اون آب ریخت و برد پایین تپه. اونجا با چوب، آتشی روشن کرد و چیزی نگذشت که آب به جوش اومد.

یک دسته پرنده‌ی آبی که داشتن از اونجا می‌گذشتن دیگ سیاه رو دیدن. یکی از اون‌ها گفت: «داری سوپ درست می‌کنی؟»

اژدها گفت: «بله، سوپ درست می‌کنم. سوپ سنگ. خیلی خوب می‌شه.»

پرنده گفت: «ما گرسنه‌ایم. به ما هم یک‌کم می‌دی بخوریم؟»

اژدها گفت: «هر کسی که یک چیزی بیاره تا توی سوپ بریزم، از این سوپ می‌دم بخوره.»

پرنده‌ها پرواز کردن و رفتن. یکی برگشت و ماری رو که به نوکش گرفته بود توی دیگ آب جوش انداخت.

یک پرندهٔ دیگه، عنکبوتی رو به نوکش گرفته بود و اون رو توی دیگ انداخت. خلاصه، چیزی نگذشت که همهٔ پرنده‌ها برگشتن و هر کدوم، چیزی به نوکش گرفته بود: هویج، قارچ، مارمولک، قورباغه، کندوی عسل، تخم اردک، و چیزهای دیگه. و همه رو توی دیگ ریختن.

اژدها آتش زیر دیگ رو بیشتر کرد و سوپ شروع کرد به جوشیدن. چه بوی خوبی می‌داد! وقتی که سوپ آماده شد، به همهٔ اون پرنده‌ها یک پیاله از اون سوپ داد و هر چی که موند، مثل مار و مارمولک و چیزهای دیگه، همه رو خودش خورد. و آخرش گفت: «این بهترین سوپ سنگی بود که به عمرم خورده بودم!»

فایل صوتی
برگردان:
علی حسین قاسمی
نویسنده
مارگو فاليس
Submitted by editor95 on