به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فارس، خانه به یک چادر عشایری میماند که فقط در و دیوار دارد. غروب بود که به خانه زندهیاد بهمنبیگی رسیدم. سکینه کیانی که عشایر، «بیبی» صدایش میزنند، به استقبالم آمد. خانه، با مبلهایی که از گلیم و گبه و فرش عشایری ساخته شده بود، چهره دیگری داشت.
وقتی به تابلوی خوشنویسی که در میان آنهمه تابلو و کتاب، دیگر جایی روی دیوار نداشت و به ناچار روی زمین گذاشته شده بود، اشاره کرد، گفت: «صدای درسهای بهمن بیگی هنوز در گوش کودکان ایل میپیچد.» و هنوز هم این جمله «بیبی» در گوش من صدا میکند. شعر روی تابلو از اقبال لاهوری بود و انگار اصلاً برای این جمله بانو کیانی، آن را سروده است: «گمان مبر که به پایان رسید کار مغان/ هزار باده ناخورده در رگ تاک است».
محمد بهمنبیگی که از او بهعنوان پدر تعلیمات عشایری ایران یاد میکنند، زندگی جالب، پرپیچوخم و تحسینبرانگیزی داشته است. در سال ۱۲۸۹ که در ایل متولد شد، محمود خان برای زاده شدنِ پسرش در حین کوچ، تیر هوایی در کرد و مادیانهای ایل را واداشتند تا شیهه بکشند؛ بهمن بیگی، خود در کتاب «ایل من، بخارای من» مینویسد: «روز تولدم مادیانی را دور از کُرّه شیریاش نگاه داشتند تا شیهه بکشد در آن ایام اجنّه و شیاطین از شیهه اسب وحشت داشتند!»
فرزند ایل سال ۱۳۲۲ کارشناسی حقوقش را گرفت اما شاید همین طنین صدای تفنگ پدر بود که پس از مدتی کوتاه کار اداری در شهر، محمد بهمنبیگی را راهی ایل کرد. شاید هم نه، و چیز دیگری بهمن بیگی را دوباره به ایل کشاند تا اولین مدرسه عشایری را در سیاهچادری پایهریزی کند.
بیبی سکینه همهچیز را از بر است. به کتاب «ایل من بخارای من» از همسرش اشاره میکند، آنجا که بهمنبیگی مینویسد: «میدیدم خویشاوندان فقیرم فرسنگها راه میرفتند تا کسی را پیدا کنند تا نامهای بنویسد».
کار بهمن بیگی آسان نبود. هم ایلاتیها خیلی دل به درس نمیدادند و هم باید مسئولان فرهنگی را متقاعد میکرد که عشایر هم باید باسواد شوند. اما بهمنبیگی کسی نبود که بیکار بنشیند و برای کودکان، بستگان و نزدیکانش، اولین مدرسه عشایری را بنا کرد و از این راه تجربه خوبی به دست میآورد تا کار خود را گسترش دهد.
با پیگیریهای مجدانه این معلم فرزانه، سال ۱۳۳۱ برنامه سوادآموزی عشایر در وزارت فرهنگ تصویب شد اما کودتای ۱۳۳۲ و اتفاقات آن بسیاری از آموزگاران شهری را از ایل فراری داد و کار بهمنبیگی مختل شد. او اما ناامید نشد و به کارش ادامه داد تا اینکه مدیرکل فرهنگ وقت را به بازدید از یکی دبستانهای عشایری برد و او را تحت تأثیر قرار داد و همین شد که توانست حقوق آموزگاران را از آنجا تأمین کند.
او همان سال یعنی سال ۱۳۳۴ رسماً کارمند آموزش و پروش و پس از آن رئیس دایره تعلیمات عشایری فارس شد و با جلب حمایت مسئولان، طرح تعلمیات عشایری را در کشور رسماً در همان سال به تصویب رساند. بهمنبیگی تا سال ۱۳۳۵ حداقل ۷۸ دبستان عشایری را تأسیس کرد. در ابتدا آموزگاران شهری به تدریس در مدارس عشایری میپرداختند اما آنها خیلی نمیتوانستند در ایل دوام بیاورند.
بیبی سکینه مدام به نقلقولها و نوشتههای بهمن بیگی اشاره میکند؛ «دیپلمههای شهری که در دبستانها تدریس میکردند، با زندگی عشایری مأنوس نبودند و در هنگام کوچ هم اصلاً دوام نمیآوردند. به قول بهمن بیگی بچه شهری در ایل میترسید و آب میشد و سگ زرد را شغال میدید!».
این داستان تا سالهای دورتر هم ادامه داشت چراکه زندگی در کوه و دشت کار هرکسی نیست. بیبی سکینه میگوید: «در شبهایی که در کُهمره سرخی بودیم، تا صبح زوزه گرگ به گوش میرسید و معلوم است کسی که در ناز و نعمت شهر بزرگشده، در چنین جاهایی دوام نمیآورد.»
خانم کیانی به نکته جالبی اشاره میکند که کمتر در منابع به آن پرداختهشده است؛ «قبل از راهاندازی دانشسرای عشایری برای تربیت آموزگار، بهمن بیگی تصمیم گرفت باسوادهای ایل را برای آموزگاری به خدمت بگیرد. هر کس را که خط و حساب میدانست، مدتی تعلیم میداد و با همراهی کدخدا حقوقی مثلاً ۹۰ تومان در نظر میگرفت و او را راهی دبستانهای عشایری میکرد. اما این تازه اول راه بود. این آموزگارانِ کمتجربه باید مدام نظارت میشدند تا در تدریس اشتباهی نداشته باشند و همین شد که بهمن بیگی مدام در میان دبستانها آمد و رفت داشت و به همه آنها سرکشی میکرد.»
اولین دیدار سکینه کیانی با محمد بهمن بیگی در یکی از همین دبستانهای عشایری انجام شد؛ بهمن بیگی که برای سرکشی رفته بود، از میان دانش آموزان از بانو سکینه سؤالی پرسید. «او به معلممان گفت چقدر خوب که دخترها هم در کلاستان هستند. آنوقت از هرکداممان سؤالی کرد و از من هم پرسید «یک روز در میان» یعنی چه و من هم پاسخ دادم: یعنی یک روز، ها، یک روز نه!».
او برای راهاندازی دانشسرای عشایری بهمنظور تعلیم آموزگاران تلاشهای زیادی کرد. در سال ۱۳۳۶ با هدایت بهمن بیگی، ۶۰ نفر در اولین دوره دانشسرای عشایری فارس حضور پیدا کردند و در سال ۱۳۴۱ یا پیگیری او، دختران هم به دانشسرا راه یافتند.
بانو کیانی هم یکی از همین دختران بود. این بانوی ایل که میتوان او را مادر عشایر نامید میگوید: «سال ۱۳۴۳ در امتحان دانشسرای عشایری قبول شدم و به دانشسرا رفتم. رانندهای که ما را به دانشسرا میبرد، ماجرای علاقه بهمن بیگی به من را مطرح کرد و من هم پس از مشورت قبول کردم و در ۱۷ سالگی به عقد او درآمدم در حال که بهمن بیگی ۵۴ سال داشت».
بهمن بیگی در سال ۱۳۴۶ دبیرستان عشایری را با ۴۰ دانشآموز در شیراز تأسیس کرد که با وجود افزایش دانشآموزان در سالهای بعد، تا مدتها به دبیرستان ۴۰ نفره معروف بود!
بانو کیانی در این خصوص میگوید: «دانشآموزان عشایری با آزمون سختی وارد دبیرستان میشدند اما بهمنبیگی کسانی را هم که به دبیرستان راه نمییافتند، رها نمیکرد. مکانی را برای آموزش حرفههای فنی ایجاد کرده بود که جوانان عشایری در آنجا به افرادی متخصص تبدیل میشدند.»
موفقیت دبیرستان عشایری بسیار چشمگیر بود و به گفته بانو کیانی آن زمان تقریباً صد در صد دانش آموزان از دبیرستان راهی دانشگاه میشدند.
در سال ۱۳۴۹ اداره کل آموزش عشایر ایران در وزارت آموزش و پرورش تشکیل میشود اما مرکز و مقرّ آن بهواسطه حضور بهمن بیگی، شیراز تعیین میشود.
بانو کیانی میگوید: «کتابخوانی یکی از دغدغههای جدی بهمن بیگی بود. به همین خاطر از اواسط دهه ۵۰ کتابخانههای سیار را هم با همکاری یونیسف و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان راهاندازی کرد.»
روزهای تلخ زندگی بهمن بیگی اما، زمانی آغاز میشود که برخی افراد تندرو، بهمن بیگی را بهواسطه خدماتش که در دوره رژیم پهلوی انجام شده بود، مجبور کردند مدتها در خارج از شیراز و تهران زندگی کند.
بانو کیانی به بیان خاطرات آن روزها پرداخت و گفت: «ابتدا بهمن بیگی بهتنهایی به تهران رفت اما من هم با چند فرزند کوچک، تدریس را رها کردم و به او پیوستم. میدانستم که بهمن بیگی در سالهای پرمشغلهاش حتی نمیتواند یک چایی برای خودش دم کند! آنجا با همراهی دوستداران بهمن بیگی، یک لندرور خریدم و همه کارهای زندگی را به عهده گرفتم.»
این روزها میگذرد و آنطور که بانو کیانی میگوید: «اوایل دهه ۶۰ شمسی شهید رجایی از بهمن بیگی دعوت به کار میکند اما او از ادامه کار عذرخواهی میکند.»
بانو کیانی تأکید کرد: «خدمات بهمن بیگی چیزی نبود که کسی بتواند آن را کتمان کند یا به بهانهای مخدوش کند. بسیاری از بزرگان همچون آیتالله موسوی اردبیلی بهواسطه خدمات بهمن بیگی در اردبیل، آیتالله محقق داماد و مهدوی کنی از آن اطلاع داشتند و با اماننامه آیتالله کنی در سال ۱۳۶۹ به شیراز آمدیم.»
تمام دیوارهای خانه بهمن بیگی تقدیرنامه است و کتاب. بانو کیانی مدام به آنها اشاره میکند. از نشان ویژه پیکار با بیسوادی از یونسکو در سال ۱۳۵۲ گرفته تا نشان انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران در ۱۳۸۴.
فراغت ۱۰ ساله بهمن بیگی که بانو کیانی نقش مهمی در آن داشته است، فرصتی فراهم میکند تا بهمنبیگی بار دیگر به نوشتن روی آورد. بانو کیانی میگوید: اولین کتاب بهمن بیگی «عرف و عادت در عشایر فارس» نام داشت که در سال ۱۳۲۴ به چاپ رسیده بود و در سال ۱۳۸۱ آن را تجدید چاپ کردیم. «بخارای من، ایل من» در سال ۱۳۶۸، «اگر قره قاج نبود» در ۱۳۷۴، در سال ۱۳۷۹ کتاب «به اجاقت قسم» و «طلای شهامت» در سال ۱۳۸۶ در ۸۷ سالگی از بهمن بیگی منتشر شد.
بانو کیانی ادامه میدهد: آثار بهمن بیگی در سال ۱۳۹۳ یکبار در یک مجموعه توسط انتشارات نوید شیراز به چاپ رسید و اکنون درصدد انتشار این مجموعه در قالبی جدید توسط انتشارات همآرا هستیم.
همسر زندهیاد بهمن بیگی معتقد است راه او ادامه دارد و «صدای درسهای بهمن بیگی هنوز در گوش کودکان ایل میپیچد.»
این سخنان کیانی که پایانبخش گفتوگوی خبرنگار ایبنا با این فعال فرهنگی و اجتماعی عشایر ایران است، یادآور این سخنان بهمن بیگی در جمع آموزگاران عشایر در سال ۱۳۵۰ است: «همه مشکلات ما در لابهلای الفبا خفته است و من اینک شما را به یک قیام جدید دعوت میکنم. قیام برای باسواد کردن مردم ایران که یک قیام مقدس است. من به نام این مردم رنجکشیده از شما میخواهم که بپا خیزید و روز و شب و گاه و بیگاه درس بدهید، درس بخوانید، درس بدهید و درس بخوانید.»
زنده یاد بهمن بیگی، معلم بزرگ ایل، در یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ در ۹۰ سالگی پس از عمری تلاش و کوشش خستگیناپذیر در فرهنگ و آموزش این کشور، در شیراز چشم از جهان فرو میبندد و در بهشت زهرای عشایر به خاک سپرده میشود.