آیین باران خواهی - بازی آیینی
زمانی که کشاورزان انتظار باران را داشتند و باران نمیبارید، بچهها و جوانها یک پسر نوجوان یا جوان را به شکل دیو (خیلی زشت، البته گویا در بعضی جاها برای دیو شاخ هم میگذاشتند) آراسته میکردند. چهرهاش را با زغال سیاه میکردند و جامهٔ چوپانان (کُردین1) را بر تن او میپوشاندند، بعد طنابی دور گردن او میبستند که جهت کنترل او بود؛ سپس کودکان و چندتایی از جوانان و بزرگسالان در کوچهها به دنبال او راه میافتادند، هلهله و شادی و هیاهو میکردند. به درب خانهها میکوبیدند و اگر صاحبخانه در را باز میکرد از او طلب مقداری آرد میکردند، صاحبخانه آرد را در کیسه میریخت و به آنها میداد، وقتی به اندازهٔ کافی آرد جمع کردند، به صحرا میرفتند و آتشی روشن میکردند، نان را خمیر میکردند و قبل از آنکه در آتش بگذارند، یک مهره (لُپُک2) در آن قرار میدادند؛ وقتی که نان پخته میشد، آن را بین افراد حاضر تقسیم میکردند، هر کس که مهره در سهم نانش میبود، میگفت: «مهره پیش من است.» بعد همه او را به باد کتک میگرفتند البته به صورت شوخی و نمادین. بعد او فریاد میزد و از خدا مدد میخواست و میگفت: «خدایا به فریادم برس، امدادم کن.» میگویند، فردای آن روز حتماً باران میبارید. در این مراسم نیایش، بازی، تفریح و شادی و خیلی وجوهات دیگر مادی و معنوی به چشم میخورد.
لپک ، مهرههای آبی رنگی که به بالای زنگولههای کاموایی (شِردنگ) دوخته شده است
واڑهی هَل هَله گویی هممعنی واژهی فارسی هلهله است یعنی سر و صدای توأم با شادی. و اما واژهی کوسه به مرد بدون ریش و سبیل اطلاق میشده، اما در این جا ممکن است، صدای کوس دهل باشد، چون با هلهله تناسب دارد.
پینوشت:
[1] لباسی بوده از جنس نمد که سر شانههای بر جستهای داشته، و شبانان وقتی شب هنگام به دشت و صحرا میرفتند، میپوشیدند.
[2] مهره. معمولاً مهرهٔ آبی رنگی بوده که با سنجاق به لباس نوزادان و بچهها یا چیزهای دیگر که میخواستند چشم نخورد میبستند.
توضیحات نویسنده: این آیین را به طور کامل از زبان پدرم نوشتم که خودشان هم این مراسم یا بازی آیینی را انجام میدادند. ممکن است نقل این مراسم به اشکال دیگری هم باشد. این بازی را میشود، به صورت یک نمایش جذاب آیینی با کوچولوها اجرا کرد، ضمن این که انصاف و تقسیم و ارزشهای دیگر را هم یاد میگیرند.