احمد کسایی پور

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با احمد کسایی پور را مشاهده کنید.

"توی جاده، سربازی قدم رو می آمد – چپ، راست! چپ، راست! کوله بارش را به دوش گرفته بود و یک شمشیر به کمر بسته بود، چون رفته بود جنگ و حالا داشت به خانه بر می گشت. توی راه، به جادوگر پیری برخورد: جادوگر آن قدر زشت بود که لب پایینش درست روی سینه اش آویخته بود. جادوگر گفت: - عصر به خیر، سرباز! شمشیر خوبی به کمرت بسته ای، کوله بار بزرگی هم داری ... به تو می گویند یک سرباز واقعی! خب، حالا اگر کاری را بکنی که من به تو می گویم، هر قدر پول بخواهی به دست می آری!
سه شنبه, ۲۵ اسفند