ساسان وکیل

آلفونس و میلا دوست هستند و می خواهند یک خانه درختی بسازند و این در حالی است که همه پسرها بازی با دخترها را منع می کنند و می گویند: «دختر بی دختر!» دخترها موش اند، مثل خرگوش اند.».... دخترها لوس و ترسواند.... دخترها برای معلم ها خود شیرینی می کنند..... الکی الکی می خندند و .... آلفونس با آن ها هم عقیده نیست، چون میلا «قلبی دارد از طلا!» و یک همبازی معرکه است. چون کلی چیز بلد است. در هر کاری ابتکارهای جالبی به نظرش می رسد. او می داند چطور باید آب نبات و ... چطور درست کند.... می تواند با حیوان های کوچک تأتر و سیرک راه بیندازد."
دوشنبه, ۳ اسفند
چند روز است که آلفونس دیگر همان آلفونس همیشگی نیست. از شیطنت و بازیگوشی خبری نیست خیلی جدی شده و نگران به نظر می رسد. چرا؟ چون به زودی مدرسه ها باز می شوند و او برای اولین بار به مدرسه می رود. "کجاست آن آلفونس همیشگی" داستانی است برای همه کودکانی که به زودی نخستین روز مدرسه را تجربه خواهند کرد. دور شدن از پدر و مادر و ورود به محیطی جدید و ناآشنا برای همه کودکان بسیار سخت و دلهره آور است. گونیلا بری ستروم در این داستان با کودکان درباره ی این ترس و نگرانی صحبت می کند و به آن ها می گوید که در این حس تنها نیستند.
پنجشنبه, ۱۲ شهریور