يک تجربه تاريخی: بالماسکه کتاب

قرار بود به مناسبت هفته ی جهانی كتاب كودك در مركز آموزش كودكان تیزهوش، بالماسكه ی كتاب برپا شود. برنامه‌ریزی برای این بالماسكه از مهر ماه شروع شده بود. به این ترتیب كه به هر كلا‌س دو یا سه نویسنده كه آثار آنان بیشتر مورد علا‌قه و نظر شاگردان بود، معرفی شدند تا آثارآن ‌ها را مطالعه كنند.

برای این بالماسكه، هر دانش‌آموز می‌بایست كتاب مورد علا‌قه‌اش را انتخاب كند و از آن كتاب شخصیتی برای خود برگزیند تا در روز جشن به لباس او درآید.

بچه‌ها لباس‌هایی از كاغذ كشی، مقوا، چیت و لباس‌های كهنه تدارك دیدند.

تا پایان اسفند در كتابخانه بحث روز جهانی كتاب بود و كارهایی كه در آن روز باید انجام می‌شد. قرار شد در كنار  برنامه ی بالماسكه، نمایشگاه كتاب نیز برگزار شود، و بچه ها با هدیه ی یك كتاب به دوستی ناشناس، به پیشباز این روز بروند. بچه‌ها می‌بایست سه جلد كتاب در تعطیلا‌ت نوروزی بخوانند و سپس آن‌ ها را به مدرسه بیاورند و دسته ‌جمعی به مرا كزی كه كودكان آن به كتاب نیازمندند، هدیه كنند.

شاگردان، نقش ‌های خود را برای بالماسكه انتخاب كردند. قرار شد همه رازدار باشند. برادر از خواهر پنهان كند، همكلا‌س ‌ها از یكدیگر سئوال نكنند تا همه در یك روز رو به روی یكدیگر قرار بگیرند و علا‌قه ی خود را به كتاب محبوب خود آشكار كنند و میزان كتابخوانی خود را محك بزنند.

 شاگردان بدون آنكه از نقش یكدیگر مطلع باشند، كم‌كم شخصیت‌ های مختلف داستانی را انتخاب  كردند، یكی زیبای خفته شد و همكلا‌سش پری زیبای خفته.

روز نمایش، دخترهای كوچك با گونه‌های سرخ و پسرها با ریش‌های بلند، در لباس شخصیت‌ ها حاضر شدند. دختری از تمام لباس‌ها و لوازم آرایش مادرش استفاده كرده بود تا در نقش یك خانم سالمند روی صحنه بیاید.

 سرانجام با فریادهای بلند بیننده ‌های كوچك، پی پی جوراب بلند همراه با میمونش، مری پاپینز و الیور تویست به صحنه آمدند.

پس از نمایش شخصیت های این كتاب‌ ها، همه به سراغ كتاب‌ها رفتند.

در طول سال تحصیلی، در بحث‌ های كتاب و كتابخانه با پرسش های  زیادی روبه رو می‌شدم و تا هر كجا كه امكان داشت پاسخ می‌دادم. ولی این پاسخ‌ ها مرا قانع نمی‌كرد. به این فكر افتادم تا جواب تمام آن‌ها را در یك نمایشگاه كتاب بدهم. بچه‌ها بیایند و پاسخ‌های خود را از كتاب‌ها بگیرند. برای این نمایشگاه، پرسش ها را طبقه‌ بندی كردم و كتاب‌هایی را كه به پرسش‌های آن ها پاسخ می‌گفتند روی میز نمایشگاه گذاشتم. بچه‌ها باید برای گرفتن پاسخ‌های خود وقت بیشتری می‌گذاشتند و بیشتر می‌خواندند تا پاسخ‌ ها را از میان كتاب های مختلف پیدا می‌كردند.

نویسنده
محبوبه نورصالحی
Submitted by editor6 on