محمد رضایی نیا

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با محمد رضایی نیا را مشاهده کنید.

"کوتوله‌ها قهرمان نیستند، بلکه اشخاصی حسابگرند که برای پول ارزش زیادی قایلند، بعضی از آنها حقه‌باز و خائن و افرادی بسیار بد هستند، بعضی نه، افرادی نسبتا خوب و شرافتمندند مثل تورین و گروهش، البته اگر انتظار شما از "خوب" زیاد بالا نباشد". حالا "بیلی‌بگینز"، تقریبا ناخواسته، زندگی ساکت و آرام و بی‌دغدغه خود را رها کرده و به امید دستیابی به گنجی تمام نشدنی، با آنها وارد سفری بسیار خطرناک می شود. اما آیا آنها از این سفر جان سالم بدر می برند؟ و مهمتر از آن، آیا آقای بگینز می تواند مشکلی از کوتوله‌ها را حل کند یا خود هم مشکلی برای آنان خواهد بود؟
یکشنبه, ۱۳ دی
"من هرگز مغز نداشتم، تا آنکه گوژپشت آمد و اجازه داد مدتی مغز او را قرض بگیرم، و این حقیقت است، تمام حقیقت". ماکسول، معروف به ماکس دیوانه، پسر کین قاتل است و اگر راستش را بخواهید، با آن هیکل گنده و بدترکیب، با پدر زندانی‌اش مو نمی نزند. اما کوین گوژپشت که بود و چرا ماکس اجازه می داد بر روی شانه‌هایش سوار شود؟
چهارشنبه, ۱۸ آذر
"هکلبری‌فین" یک پسر بچه معمولی بود، شاید از معمولی هم معمولی‌تر بود. حتی نزدیک بود در خانه "بیوه دوگلاس"، یک آدم حسابی شود. تا اینکه سر و کله باباش پیدا شد و بعد از اینکه چند سری کتک مفصل خورد و داخل یک کلبه زندانی شد، فهمید که باید کاری بکند. از بدشانسی‌ یا خوش‌شانسی‌اش جیم، برده سیاه، هم به همین نتیجه رسیده بود و در نتیجه ... "سرگذشت هکلبری‌فین" شاهکار "مارک تواین"، نویسنده طنزپرداز و قدرتمند آمریکا در قرن نوزدهم است.
یکشنبه, ۸ آذر
"بنجی فاولی"، معروف به "موش"، به خاطر یک لحظه اشتباه حالا مجبور است که با "مارو همرمن" و پسری که ژاکت مشکی پوشیده، درگیر شود. همرمن با آن هیکل گنده‌اش الان باید توی دبیرستان باشد، نه توی دبستان؛ ولی بنجی ناخواسته او را مسخره کرده و حالا باید آماده درگیر شدن با او بشود. بنجی چه کاری می‌تواند بکند؟ فرار کند، مخفی شود ... یا با او روبرو شود؟
سه شنبه, ۱۹ آبان
"ایندیا" تازه به فروشگاه مواد غذایی "وین دیکسی" رسیده بود که مشاهده کرد یک سگ گنده زشت که معلوم بود حال و روز خوبی ندارد، کل فروشگاه را به هم ریخته و حالا با زبان آویزان، روبروی او ایستاده و به او لبخند می‌زند. بدین‌ترتیب این سگ عجیب، اولین دوست ایندیا در خانه جدیدشان بود؛ دوستی که در مقایسه با دوستان بعدی‌اش چندان هم عجیب و غریب نبود!
پنجشنبه, ۳۰ مهر
دیگر همه مردم جزیره "هیکورو" می دانستند که "مافاتو" از دریا می ترسد. اگرچه ترس "مافاتو" از دریا، دلیل قابل قبولی داشت، ولی این مانع از آن نمی شد که همسالانش وی را به خاطر این ترس، مسخره نکنند. مافاتو هیچ دوستی نداشت و مجبور بود در خانه بنشیند و تور ماهیگیری ببافد. تا آنکه یک روز، مافاتو بی هیچ سلاحی به ترسش حمله کرد و ...
سه شنبه, ۲۸ مهر
آقای «ویلی وانکا» در داستان کتاب «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی»، شیرینی‌سازی مشهور و صاحب بزرگ‌ترین کارخانه‌ی شکلات‌سازی است که تصمیم دارد با قرار دادن پنج بلیط طلایی در شکلات‌هایش، فقط و فقط به پنج بچه اجازه دهد از کارخانه‌ی عجیب او دیدار کنند و آن‌قدر به آن‌ها شکلات و آب‌نبات بدهد که تا پایان عمرشان تمام نشود.
سه شنبه, ۲۴ شهریور
خود «گرگوری» هم دیگر خسته شده بود؛ مدرسه که واقعا مزخرف بود، نه چیز بدردبخوری به آدم یاد می‌دهند و نه استعدادهای آدم را درک می‌کنند. از آن طرف، در خانه هم هر روز و هر روز دعوای پدر و مادرش را بخاطر نمره‌های درسی افتضاحش می‌دید. بعد از اتفاقی هم که برای بهترین دوستش، پدربزرگ، رخ داد گرگوری دیگر کاملا ناامید شده بود. اما مدرسه جدیدش باب میلش بود و پدربزرگ هم ...
پنجشنبه, ۱۲ شهریور
نشانه‌های رایج افسردگی نوجوانان تغییر در عادت‌های غذایی و برنامه‌ی خواب (خوردن و خوابیدن بسیار زیاد یا بسیار کم) تغییرات قابل توجه در وزن (افزایش یا کاهش) بی‌علاقگی  نوجوان به حضور در مدرسه یا کاهش کارایی در مدرسه گوشه‌گیری، کناره‌گیری از دوستان یا اعضای خانواده بروز عصبانیت / طغیان ناگهانی بی‌قراری یا اضطراب عمومی واکنش‌ تند دربرابر انتقاد، حتی انتقاد سازنده خود پسندی یا خطاکاری  مشکلات غیرمعمول با مراجع قدرت
دوشنبه, ۱۹ مرداد
«برادلی چاکرز» مزخرف‌ترین بچه مدرسه بود، یک هیولای تمام عیار. هیچ چیز به اندازه تنبیه شدن او، بچه‌های دیگر را خوشحال نمی‌کرد. او در کلاس «خانم ایبل» در ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر می‌نشست، چون دیگر عقب‌تر از آنجا جایی برای نشستن او نبود؛ تا اینکه «کارلا» به مدرسه آنها آمد ... و برادلی تبدیل به دوست ‌داشتنی‌ترین پسر مدرسه شد.
جمعه, ۱۲ تیر
همه ‌اش تقصیر آن جد خوک‌ دزد بی‌بو و خاصیت بود، وگرنه استنلی یلنتس با آن هیکل چاق در مدرسه مسخره نمی‌شد، به خاطر جرمی که مرتکب نشده بود به این اردوگاه لعنتی نمی‌آمد، هر روز در گرمای طاقت‌‌فرسا، یک گودال عمیق نمی‌کند و از همه مهم‌‌تر در حالتی‌ که توی یک گودال، بدون حرکت ایستاده است ثانیه ثانیه منتظر مرگ نبود.... اما در همین لحظه او خوشبخت‌‌ترین نوجوان در سرتاسر تگزاس بود.
پنجشنبه, ۷ خرداد
خانم "لیزی" شصت و هفت ساله، پس از بازگشت از بیمارستان، یک خفاش در خانه خود می‌یابد. او نام "ومپرل" را برای خفاش انتخاب می کند و سعی می کند تا با تهیه شیر برای او، حس خونخواری را در این خفاش از بین ببرد. اگرچه تجربیات بعدی نشان می دهد که خفاش چندان هم نسبت به آدم‌ها بی‌تفاوت نیست. او هم مثل همه خفاش‌های دیگر، غذای خود را از بدن انسان‌ها تامین می‌کند، اما به نوعی دیگر...
پنجشنبه, ۱۷ اردیبهشت