یادداشتی کوتاه بر داستان چتری با پروانه‌های سفید

نویسنده: فرهاد حسن‌زاده

تصویرگر: غزاله بیگدلو

انتشارات فاطمی سال ۱۳۹۶

داستان‌های واقع‌گرا، یکی از گونه‌های ادبیات داستانی است که نویسنده برشی از زندگی واقعی را با خلاقیت و با در نظر گرفتن معیارهای این گونهٔ ادبی، پیش روی خواننده قرار می‌دهد، این داستان‌ها منعکس‌کنندهٔ واقعیت‌های روزمره و حوادثی است که تاثیرگذاری آن در زندگی انکارناپذیر است.

در این میان، پرورش شخصیت‌های باورپذیر، پرداختن به رویدادهای عادی زندگی، موضوع و مفاهیم قابل درک و طراحی منطقی داستان برای رساندن پیام، از عناصری است که در ادبیات واقع‌گرای کودکان به آن توجه ویژه می‌شود. یکی از ویژگی‌های این گونهٔ ادبی یاد شده، زمینه‌سازی برای خودشناسی و جامعه‌شناسی خواننده است، مانند؛ دانش و تجربه‌آموزی اجتماعی در زمینه‌های مختلف و آماده‌سازی برای رویارویی با مسائل و مشکلات در زندگی واقعی، که از آن جمله می‌توان به بردباری و تحمل، افزایش پذیرش دیگران و رسیدن به درک مشترک، تلاش، ممارست، یادگیری و مشارکت، چاره‌جویی، محبت، عاطفه، رشد فکری و گسترش آن، اشاره کرد. کودک می‌آموزد در کنار تفکر و عملکرد مستقل، حل مشکلات و مسائل اجتماعی و پیشرفت در پیوند با یکدیگر و جامعه بشری و همچنین شبکه اجتماعی انسانی عملی می‌شود. نویسنده سعی دارد تا این گونه مفاهیم را با توجه به سن او، به زبانی قابل درک و ساده در داستان گنجانده و پیام را به کودک برساند.

داستان «چتری با پروانه‌های سفید» از این دست داستان‌ها است که در این‌جا یادداشتی کوتاه، پیش رو است.

عید نوروز و نو شدن سال، پدیده‌ای است که هر یک از ما می‌دانیم که بالاخره با به پایان رسیدن سال کهنه، از راه می‌رسد، به رسم سنت دیرینه، معمولاً برخی کارها برای جشن سال نو انجام می‌شود، اما موارد پیش‌بینی نشده و مشکلات باعث می‌شود تا آن‌طور که افراد در نظر دارند، روند عادی زندگی به پیش نرود، این آخری در داستان «چتری با پروانه‌های سفید» به‌گونه‌ای ساده و قابل درک بیان شده است تا نشان دهد جهان اطراف ما، شبکه‌ای است که کلیه موجودات آن به گونه‌ای با هم در ارتباط هستند، حتی اگر سرعت گذر آن، همه افراد را متوجه این موضوع نکند.

یادداشتی کوتاه بر داستان چتری با پروانه‌های سفید

«خرید کتاب چتری با پروانه‌های سفید»

دو ساعت مانده به تحویل سال نو، چهار کودک در انتظار گره‌گشایی مشکل‌شان هستند. اردلان در نوبت آرایشگاه و کوتاه کردن موی سرش، آتوسا پشت درب بسته خیاطی برای گرفتن لباس عیدش، مریم و علی در خیابان برای فروش گل‌هایشان. آنان دلواپس نو شدن سال هستند و این‌که مبادا در خانه و کنار سفره هفت‌سین و خانواده‌شان نباشند. اما جریان زندگی طوری رقم می‌خورد، که آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد تا گره یکی، توسط دیگری باز شود. شاید تمامی شخصیت‌های داستان به گونه‌ای قهرمان این روایت هستند تا اتفاقاتِ در گذرِ زمان را در فرصت دو ساعت مانده به تحویل سال نو، به خواننده نشان دهند؛ آن‌چه هر یک از ما در زندگی تجربه کرده‌ایم.

اردلان در نوبت آرایشگاه منتظر نشسته است و نگران «چشم به عقربه‌های ساعت دوخته است و قلبش مثل ساعت کار می‌کند. اما آقای آرایشگر کار خودش را می‌کند»۱ و از دلواپسی اردلان خبر ندارد. آقای پرویزی یکی از مشتریان آرایشگاه، می‌گوید: «از صبح تا حالا برق منزل‌شان قطع است و چه خوب که آرایشگاه برق دارد.»

آتوسا پشت درب منزل شیرین خانم خیاط منتظر است تا لباس عیدش را تحویل بگیرد، اما شیرین خانم درب را باز نمی‌کند. «هر چه زنگ می‌زند فایده‌ای ندارد.» چون برق نیست، به درب می‌کوبد. اما فایده‌ای ندارد، چون شیرین خانم کمی گوشش سنگین است. «قلب آتوسا مثل آب توی کتری می‌جوشد، می‌خواهد بزند زیر گریه.»۲

مریم و علی –برادرش- در خیابان هستند تا گل‌هایشان را بفروشند. مریم هنوز گل‌هایش را نفروخته، مادرشان سفارش کرده موقع تحویل سال نو، خانه باشند تا همه دور سفره هفت‌سین بنشینند.

نویسنده در اندک زمان روایت داستان، با واژه و جمله‌های کوتاه، هر یک از شخصیت‌های داستان را به هم پیوند می‌دهد. مشتری با کت و شلوار چهارخانه که با کمال خونسردی در آرایشگاه روزنامه می‌خواند و نوبت اردلان پس از او است، همسر شیرین خانم خیاط است که برق خانه‌شان از صبح قطع است و آتوسا پشت همین درب منتظر گرفتن لباس عیدش از شیرین خانم است، مریم و علی برای رسیدن به خانه‌شان باید از درب منزل شیرین خانم عبور کنند و به آتوسا برخورد می‌کنند. آتوسا باید از درب آرایشگاه بگذرد تا به خانه‌شان برسد و هر یک به نحوی گره از کار دیگری باز می‌کنند تا تمام دلواپسی‌ها به پایان برسد و همه قبل از تحویل سال نو در خانه خود باشند؛ اردلان با موی کوتاه شده، آتوسا با لباس نو، مریم و علی با گل‌های فروخته شده به شیرین خانم و آتوسا.

گرچه در ابتدا عنوان شد که هریک از شخصیت‌های داستان می‌توانند به‌گونه‌ای قهرمان این داستان باشند، اما به نظر می‌رسد، کلید اصلی این گره‌گشایی در دستان مریم و علی است که زیر باران با چتر سوراخ‌دار زرد رنگی با پروانه‌های سفید، با دیدن آتوسای زانوی غم به بغل گرفته، کمک می‌کنند تا شیرین خانم خیاط را متوجه کنند که درب را به روی آتوسا باز کند تا لباس عیدش را تحویل بگیرد. به دنبال آن، شیرین خانم و آتوسا گل‌های مریم و علی را خریداری می‌کنند، آتوسا به سفارش شیرین خانم به درب آرایشگاه می‌رود تا آقای پرویزی را مطلع کند که خیلی زود به خانه برگردد تا سال تحویل نشده به بهشت زهرا بروند، با رفتن آقای پرویزی، نوبت به اردلان دل‌نگران می‌رسد، و رسیدن قبل از سال تحویل مریم و علی به خانه و در پایان آرامش و شادی.

از نظر ساختاری می‌توان به چند مورد اشاره کرد؛ نویسنده با انتخاب راوی دانای کل، زاویای مختلف جریان زندگی هر فرد را جلوی دیدگان خواننده قرار می‌دهد و دست او را می‌گیرد و به همه جا می‌برد تا زندگی روزمره شخصیت‌های داستان را که روایتی واقعی از جریان عادی زندگی است، به شکلی باز و جذاب نشان دهد. همچنین نویسنده با گذاشتن گره‌ای برای هر داستانک، و ایجاد تعلیق و به اوج رساندن آن با گذشت زمان و نزدیک شدن به زمان سال تحویل، و بازگشایی گره هر یک به دست دیگری، داستان را به پایان می‌رساند تا خواننده به همراه، شخصیت‌ها به آرامش برسد، همچون پروانه‌ای که پس از دو ساعت پرواز بر فراز شهر، در انتها روی چتر زرد رنگ سوراخ‌دار با پروانه‌های سفید و رسیدن به منزل، آرام نشسته است.

باید به موارد بالا چند نکته دیگر را اضافه کرد و آن، این‌که داستان، روایت کودکانی از هر دو جنس پسر و دختر را بازگو می‌کند و اقشار مختلف را در کوچه و بازار به تصویر می‌کشد. حتی کودکانی که تا واپسین لحظات سال، کار می‌کنند. اما دل‌نگرانی آنان یکسان است و این موضوع، قابل تأمل است.

تصاویر با روند و جریان زندگی و با توجه به طرح داستان، چنان با خلاقیت تصویرسازی شده که قابل خواندن است، به گونه‌ای که زاویای پنهان متن را نمایان می‌سازد. دل‌نگرانی اردلان از چهره، نگاه و شیوه نشستن او و خیره شدن به ساعت دیواری آرایشگاه کاملاً آشکار است. شادی و نشاط عابرین در خیابان برای خرید و عجله خودروها برای رسیدن به خانه، زانوی غم به بغل گرفتن آتوسا پشت درب منزل شیرین خانم، نگرانی مریم و علی از فروش نرفتن گل‌هایشان و عجله آنان و در پایان؛ خوشحالی اردلان از رفتن آقای پرویزی به خانه و رسیدن نوبت به او، چهرهٔ شاد آتوسا برای گرفتن لباس‌اش و چهره خندان علی و مریم از فروش گل‌هایشان، همگی در تصاویر نمایان است. تصاویری قابل باور و قابل خواندن.

در صفحات ابتدایی داستان، تصویری خاکستری از فضای شهر که از بالا دیده می‌شود، خودنمایی می‌کند، با خودروی قرمز رنگ و یک پروانه زرد. تصاویر، تمام‌صفحه و نمادی از کل شهر و خاکستری است به‌جز در چند نمایی از وسایل آرایشگاه، بلوز راه راه قرمز اردلان، خال‌های زرد لباس نوی آتوسا، قرقره قرمز، صفحه زرد رنگ ساعت، چراغ‌های زرد خودروها در خیابان، گل‌های زرد مریم و علی، دیوارهای انتهای کتاب ... و صد البته چتری زرد رنگ با پروانه‌های سفید.

رنگ زرد بیشترین رنگی است که در تصاویر خاکستری شهر مشهود است و در انتها، پررنگ‌تر و بیشتر دیده می‌شود، شاید نشان از نور امید و آفتاب تابیده شده به خانه‌هایی باشد که هر یک به‌گونه‌ای با باز شدن گره از مشکل‌شان، اکنون آرام کنار خانواده، پای سفره هفت‌سین نشسته‌اند. در انتها، همچون تصویر اول کتاب، شهر از بالا نشان داده شده که دیگر خاکستری کامل نیست و نور در آن دیده می‌شود. از پنجرهٔ خانه‌ها، خانواده‌هایی دیده می‌شوند که همه منتظر نو شدن سال، پای سفره هفت‌سین هستند. تصاویر خاکستری، نمادی است از این‌که زندگی نه کاملاً سیاه و تیره است و نه تماماً روشن و نورانی، بلکه سیاه و سفید است و روزنهٔ امیدی در هر جا و مکانی هست.

در تمامی صفحات، پروانه‌ای زرد رنگ و گربه‌ای سیاه، شاهد ماجراها هستند. پروانه زرد رنگ، که بر فراز شهر پرواز می‌کند، به همه جا سرک می‌کشد و شاهد تمامی رویدادها است و با باز شدن گره از کار شخصیت‌ها در پایان، روی چتر بسته مریم و علی کنار دیوار زرد رنگ، آرام می‌گیرد. گربه همچون شخصیت‌های داستان با دلواپسی‌های آنان، چهره‌ای غمگین، و با خوشحالی آنان، چهره‌ای شاد دارد و در انتها روی دیوار رو به خیابان ایستاده و چشم به وانت‌باری دوخته است که هفت‌سین پشت آن چیده شده است، وانتی که احتمالاً خودروی آقای پرویزی، همسر شیرین خانم خیاط، است.

در کنار روایت جذاب و تصویرسازی فوق‌العاده و هماهنگی آن با متن، چند نکته برای نگارنده بی‌جواب باقی ماند؛ چرا پروانهٔ زرد رنگی که تمامی شخصیت‌های داستان را تا رسیدن به خانه همراهی می‌کند، علی و مریم را همراهی نکرده است و تنها در کنار پنجره خانه‌شان یک پروانه خاکستری کوچک دیده می‌شود؟! و همچنین چرا فضای بیرون از خانه شیرین خانم، زمانی که شیرین خانم با صدای علی سر از پنجره بیرون می‌آورد، با زمانی که آتوسا به درب می‌کوبد متفاوت است؟! قطعاً تصویرگر خلاق این داستان، دلیل قانع‌کننده‌ای برای این موارد دارند که نگارنده بر آن واقف نیست.

 


[۱] از متن کتاب

[۲] از متن کتاب

نویسنده
فریده سبزعلیزاده
Submitted by admin on