کتاب های ادبیات داستانی برای کودکان

داستان یک سلسله وقایع حقیقی یا غیرحقیقی است که به طور زنده و آمیخته با جزئیات بیان شده باشد به نحوی که متخیله خواننده یا شنونده بتواند آن‌ها را در لحظه مجسم کند. داستان، ساخته و پرداخته‌ی ذهن خلاق فردی به نام نویسنده است. گرچه از واقعیت‌های بیرونی برداشت‌هایی شده است، ولی همه‌ی این واقعیت‌ها از صافی ذهن، عواطف و احساسات و پیش‌دانسته‌های نویسنده گذشته و از پایگاه و موقعیت اجتماعی او نشأت گرفته است و با کمک ذهن خلاق خواننده و مشارکت اوست که کامل می‌شود. داستان‌های کودکان و نوجوانان نیز قائل این تعریف هستند، خواه داستان‌های کاملاً تخیلی و فانتزی‌گونه باشد یا واقعی.

زیر دسته بندی ها
پیتر هاچر کلاس پنجم است. پدر و مادر به او خبر می دهند که به زودی صاحب فرزند خواهند شد. او غافلگیر می شود و ماتم می گیرد، چون به اندازه کافی فاج برادر چهارساله اش مایه دردسر و گرفتاری اوست.
شنبه, ۲ دی
مجموعه ی ٩ داستان کوتاه مصور با درونمایه ی اجتماعی، روانشناسی و که همگی پیرامون حماقت و کارهای ابلهانه ی مردم شهر شیلدا شهری در آلمان دور می زند. زمانی که هنوز باروت اختراع نشده بود یعنی در قرون وسطی مردم این شهر که بسیار هوشمند و زیرک و عاقل بودند و مورد توجه پادشاهان و امپراتور های دیگر کشورها برای وزارت و یا قضاوت، تصمیم گرفتند خودشان را به حماقت بزنند و این راز این شهر شد.
سه شنبه, ۳۰ آبان
لالابای دختر نوجوانی است که مادرش بر اثر تصادف دچارمشکل شده و در خانه است و پدر هم در مأموریتی در ایران بسر می برد. او تنهاست و مدرسه هم او را راضی نمی کند، برای پدر نامه می نویسد و اظهار دلتنگی می کند.
سه شنبه, ۳۰ آبان
اندی دختری ده ساله است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند. نه اندی و نه پدر و مادر حاضر نیستند بدون هم باشند، بنابراین اندی یک هفته منزل مادر و ناپدری و سه فرزند او و یک هفته هم نزد پدر و نامادری که در انتظار فرزند جدیدی هم هست و دو فرزند دوقلویش به سر می برد.
سه شنبه, ۳۰ آبان
"از آن لنگ درازت خجالت نمی کشی هره و کره می کنی؟ از آن لنگ درازت خجالت نمی کشی از صبح تا شب ول می گردی...؟" در خیابان یک شتر ایستاده است. می گویم پدر نگاه کن این شتر چه قدر لنگ دراز است. پدر می گوید شتر حیوان صبوری است.
سه شنبه, ۳۰ آبان
تیستو اسم عجیبی است که در هیچ جا، هیچ کشوری و هیچ کتابی نمی توان پیدا کرد. او پسر کوچولویی است که هنگام تولد بزرگتر از یک نان در سبد یک نانوا نبود. یک مادر خوانده با لباس آستین بلند و یک پدرخوانده با کلاه سیاه در کلیسا برای او اسم می گذارند، ولی هیچ کس نمی تواند نام او را به زبان بیاورد و بدین ترتیب او را تیستو صدا می کنند. او انگشتان جادویی دارد که به هر چیزی دست می زند به گل و گیاه تبدیل می شود.
سه شنبه, ۳۰ آبان
اسم او جونی بی جونز است. "بی" اول اسم "بئاتریس" است ولی او از بئاتریس خوشش نمی آید و فقط از بی خوشش می آید. او کودکستانی و دختری بسیار شیطان است و همیشه ماجرا می آفریند. زمانی می خواهد با عکس بدریخت خودش، لولوی زیرتخت را بترساند، یا نشان دهد که چگونه موهایش را کوتاه می کند یا این که می خواهد ثابت کند دزد نیست.
شنبه, ۶ آبان
تیم پسری است که از جنبه های مختلف به هیچ کودکی شبیه نیست، زمانی که پدر او را وادار می کند که آخر هفته به اردو برود بسیار ناراحت و نگران می شود. او نه تنها از اردو خوشش نمی آید بلکه از هر گونه تحرک و بازی هم بدش می آید، او هیچ گونه بازی و ورزشی رادوست ندارد.
یکشنبه, ۳۰ مهر
در روزی که "جو" منتظر به دنیا امدن برادر کوچکش است و پدر به علت بردن مادر به بیمارستان او را در خانه تنها گذاشته "میکا" پسر کوچکی از سیاره ای ناشناخته از سفینه ی فضایی اش به طرف زمین و روی یک درخت سیب در باغ خانه ی آن ها پرتاب می شود.
شنبه, ۲۹ مهر
استینک و خواهرش جودی خودشان را برای تعطیلات کریسمس و برگزاری مراسم سال نو آماده می کنند. فهرست هدیه هایی که جودی مودی دوست دارد امسال برای سال نو دریافت کند هر روز بلندتر می شود. اما تنهای چیزی که استینک برای هدیه سال نو می خواهد باریدن برف است.
سه شنبه, ۱۸ مهر
مت دوازده ساله باید تا زمان بازگشت خانواده اش به خانه در محیط بکر و وحشی منطقه "مین" گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. در نبود خانواده مت با دو سرخپوست به نام های "ساکنیس" رئیس قبیله سمور و نوه اش "اته آن" آشنا می شود. رئیس قبیله از مت می خواهد تا به نوه اش خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی را یاد بدهد و در ازای آن او هم برایش شکار و خوراک بیاورد.
شنبه, ۲۵ شهریور
واندا پترونسکی روز دوشنبه دیگر بر روی صندلی یکی مانده به آخر کلاس ١٣ ننشسته بود. واندا دختری مهاجر از لهستان با اسمی عجیب و غریب بود. او دختری آرام بود که به ندرت حرف می زد و هیچ دوستی در مدرسه نداشت. او همیشه پیراهن آبی رنگ و رورفته ای می پوشید؛ لباسی بی ریخت ولی همیشه تمیز.
دوشنبه, ۱۳ شهریور
نولان برد پسری ریزه – میزه، باهوش و نابغه در ریاضی ولی دست و پا چلفتی است به طوری که نمی تواند بند کفشش را ببندد. در مقابل او یک همکلاسی دارد که قلدر و زورگوست و تا می تواند تقلب و دزدی می کند، بی نوبت توی صف می ایستد و بچه های کوچک را می ترساند.
سه شنبه, ۷ شهریور
اعضا تیم رویا موجودات کوچولویی هستند که مامور رساندن رویاها و کابوس ها به انسان ها هستند. آن ها سه قانون جاویدان دارند که در صورت سرپیچی از گروه اخراج می شوند. ورت، اسنفل، میج و هارلی در حال گذراندن دوره ی کارآموزی خود هستند و در یک گروه قرار دارند.
سه شنبه, ۳۱ مرداد
ایندی دختری ده ساله است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند. آن دو همچنان از یکدیگر دلخورند و از گفت و گو با هم پرهیز می کنند. از سوی دیگر آموزگار ایندی از دانش آموزانش خواسته نقشه ای از خانواده خود ترسیم کنند و عکسی از افراد خانواده شان را بر روی آن بچسبانند.
یکشنبه, ۲۲ مرداد
اولین باری که دخترک را دیدم به دریا خیره شده بود. به او پیشنهاد بازی قایم باشک را دادم و او پذیرفت اما با چشم های باز بازی می کرد و این کار مرا متعجب کرد. فهمیدم چشمانش قدرت دیدن ندارد اما خود او آن قدر توانا بود که با لمس کردن صورت من توانست شکل مرا روی ماسه های کنار دریا بکشد.
سه شنبه, ۳ مرداد
سرزمین مومین با خانه ای استوانه ای به شکل بخاری های قدیمی اسکاندیناوی در دره ای سبز قرار دارد و موجودات تخیلی شاد و پر جنب  جوشی در آن زندگی می کنند. خانواده مومین ها شامل مامان مومین و بابا مومین و مومین ترول در خانه ای بزرگ در دره ی مومین زندگی می کنند.
سه شنبه, ۳ مرداد
جانی یک مشکل دارد! دوچرخه او هم کهنه و هم برایش کوچک شده است و پای پدرش شکسته و نمی تواند سر کار برود بنابراین جانی باید خود دست به کار شود. برای همین جانی تصمیم می گیرد به درخواست آقای مینی برای پخش روزنامه پاسخ مثبت دهد.
سه شنبه, ۳ مرداد
نارمر، امیرزاده ای از حوالی نیل و در زمانی حدود پنج هزار سال پیش است. امیرزاده ای محبوب مردم که او را «مرد طلایی» می نامند. نارمر قرار است جانشین پدر شود. برادر بزرگتر او هانوگ، که به او حسادت می کند، تصمیم می گیرد او را از میان بردارد. هانوگ او را به بخش خطرناکی از رودخانه می برد.
سه شنبه, ۳ مرداد
کلاریس که در کلاس پنجم درس می خواند، در پاسخ به سوال معلمش که چرا اسم کتاب بچه اقیانوس است نمی تواند در برگه امتحانی اش جوابی بنویسد. او کتاب را نخوانده و برای آن که در درس فرانسه نمره ی صفر نگیرد دروغ بزرگی می گوید. او می گوید پدر و مادرش والدین واقعی او نیستند و هفته ی گذشته در گیر این مسئله بوده است. همین دروغ او را با واقعیت تکان دهنده ای روبرو می کند. پدر و مادرش در کودکی او را به فرزندی قبول کرده اند!!
شنبه, ۳ تیر