اندی دختری ده ساله است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند. نه اندی و نه پدر و مادر حاضر نیستند بدون هم باشند، بنابراین اندی یک هفته منزل مادر و ناپدری و سه فرزند او و یک هفته هم نزد پدر و نامادری که در انتظار فرزند جدیدی هم هست و دو فرزند دوقلویش به سر می برد.
و به همین دلیل او به یک خانه به دوش تبدیل شده و بر زندگی روزمره اش هم تأثیر منفی گذاشته است. او که دانش آموز زرنگی بوده، اکنون درسش افت کرده، همیشه در عالم خیال بسر می برد و حواسش پرت است و در آرزوی خانه قبلی اشان، خانه شاه توتی است. تنها همدم همیشگی او خرگوشی پارچه ای بنام رادیش است و زمانی که خانه پدر یا مادر می رود تنها رادیش را با خود می برد.
او با خرگوش پارچه ایش در یک باغ که درخت شاه توت دارد و به یاد خانه قدیمی اشان، جای امنی برای خود پیدا می کند. باغ به پیرزن و پیرمرد مهربانی بنام پیترز تعلق دارد. یک بار که او مانند همیشه پنهانی به آن جا می رود خرگوشش در سوراخ درختی می افتد و او نمی تواند آن را دربیاورد و چون صاحب خانه سر می رسد فرار می کند. از نظر او رادیش یک اسباب بازی نیست بلکه موجودی است که می فهمد و تنهایی او را پر می کند و برای همین او شبانه به سراغ رادیش می رود تا او را از تنهایی و زندانی که در آن گیر کرده نجات دهد. پدر و مادر نگران گم شدن او، در خیابان اندی را آشفته و سرگردان پیدا می کنند. به دنیا آمدن فرزند جدید، و دعوت خانواده پیترز از او برای رفتن به باغ آن ها، حال و هوای او را تغییر ی دهد چنان که هم نام زشتی را که برای نوزاد در نظر گرفته عوض می کند و هم زمانی که نزد مشاور خود می رود با آرامش بیشتری می گوید که علاوه بر خانه "الف" و"ب" او خانه "ج" یعنی باغ شاه توتی خانواده پیترز را هم دارد.
داستان به خوبی مشکلاتی را که فرزندان طلاق با آن روبرو هستند، بیان می کند. به خانواده ها هم پیشنهاد می شود اثر را بخوانند تا بتوانند در تصحیح رفتار کودک خود مفید بوده و از پیش آمدن آسیب روانی به فرزندانشان جلوگیری کنند.