ویکنت دونیم شده

زمان انتشار: 1404/10/07 - 14:51
عنوان لاتین
visconte dimezzato

ایتالو کالوینو از نویسندگانی است که جهان داستانی‌اش را نمی‌توان تنها با برچسب «ادبیات فانتزی» یا «ادبیات فلسفی» توضیح داد. آثار او هم‌زمان ساده و پیچیده‌اند؛ ساده در روایت و زبان، و عمیق در معنا. او مرز میان واقعیت و خیال را آگاهانه محو می‌کند تا بتواند حقیقتی عمیق‌تر از زندگی انسانی را نشان دهد. او نه‌تنها داستان‌پرداز، بلکه فیلسوفی ادبی است که پرسش‌های بنیادین درباره هویت، اخلاق، مسئولیت و دوگانگی انسان را در قالب روایت‌هایی در ظاهر ساده اما بسیار پیچیده بیان می‌کند. «ویکنت دونیم‌شده» یکی از شاخص‌ترین آثار اوست؛ کتابی که هم‌زمان قصه‌ای فانتزی، تمثیلی اخلاقی و تأملی فلسفی درباره انسان مدرن است. این داستان در فضایی تاریخی و نیمه‌افسانه‌ای رخ می‌دهد، اما مسئله‌ای که مطرح می‌کند امروزی و همیشگی است، انسان تا چه اندازه می‌تواند کامل باشد؟ آیا خیرِ مطلق یا شرِ مطلق به‌تنهایی قابل زیستن است؟ و اگر انسانی به دو نیم تقسیم شود، آیا یکی از این نیمه‌ها می‌تواند «انسان» باقی بماند؟
داستان از نگاه و زبان راوی‌ای نوجوان روایت می‌شود که به خاندان یک ویکنت تعلق دارد. این انتخاب راوی هوشمندانه است، زیرا نگاه کودکانه، بدون داوری، دقیق و سادگی روایتش باعث می‌شود وقایع عجیب داستان، طبیعی و ملموس باشد. راوی تلاش نمی‌کند چیزی را توضیح دهد و به دنبال قضاوت‌های اخلاقی صریح نیست؛ او تنها آنچه را می‌بیند روایت می‌کند و همین سادگی، لایه‌های عمیق معنا را برای خواننده آشکار می‌سازد.


خرید کتاب با داستان فانتزی


ماجرا با حضور ویکنت در جنگی دوردست آغاز می‌شود. جنگ، در این اثر، فقط یک رویداد تاریخی نیست؛ بلکه نمادی از شکاف، خشونت و گسست درون انسان است. روایت کالوینو از جنگ در صفحه‌هایی ابتدایی داستان، چنان هولناک است که خواننده را شوکه می‌کند. او طبیعی و ساده و روان، کابوس جنگ، بیماری، قحطی و تن‌های تکه تکه شده، دریده و از هم گسیخته انسان‌ها و هر جاندار دیگری، پرندگان و چهارپایان، را توصیف می‌کند و خواننده در میان این همه تلخی و سیاهی، قلم، اندیشه و زبان او را می‌ستاید. ترجمه کتاب هم توانسته به خوبی این سادگی روایت، قدرت قلم و اندیشه کالوینو را نشان دهد.
داستان از همان آغاز، خواننده را وارد جهانی می‌کند که هم واقعی است و هم استعاری. روایت در سرزمینی خیالی اما شبیه به ایتالیا در دوره‌ای تاریخی آغاز می‌شود؛ جایی که جنگ‌ها، اشرافیت، رعایا و ساختارهای سنتی قدرت هنوز نقش تعیین‌کننده‌ای در زندگی مردم دارند.
ویکنت جوان، در آغاز داستان انسانی معمولی است، نه خوب مطلق است و نه شر مطلق. او اشراف‌زاده‌ای است با غرور طبقاتی، حساسیت‌های اخلاقی محدود و نوعی فاصله از مردم عادی. با این حال، هنوز یک انسان «کامل» است؛ کسی که می‌تواند هم دلسوز باشد و هم خودخواه، هم خشن باشد و هم مهربان. او انسانی است که با جایگاه اجتماعی و نقش رسمی‌اش تعریف می‌شود. ویکنت هنوز خیلی جوان است که خودش و احساساتش را بتواند بشناسد و اکنون به جنگی رفته که نقطه‌ای تعیین‌کننده در زندگی اوست. جنگ نه با شرح‌های حماسی بلکه با نگاهی سرد و حتی طنزآلود توصیف می‌شود.
در یکی از نبردها، گلوله‌ای توپ، بدن ویکنت را از وسط می‌شکافد و اتفاقی رخ می‌دهد که منطق واقع‌گرایانه را می‌شکند و وارد قلمرو تمثیل و فانتزی می‌شود. ویکنت نمی‌میرد، بلکه به دو نیم تقسیم می‌شود؛ نیمه‌ای که نماینده‌ی شر و خشونت است، و نیمه‌ای که نماد خیر، اخلاق و مهربانی افراطی است.
کالوینو این صحنه را بدون اغراق و با خونسردی روایت می‌کند؛ گویی این اتفاق غیرعادی، امری ممکن و حتی منطقی است. همین لحن باعث می‌شود خواننده به‌جای شوکه شدن، وارد منطق خاص داستان شود. پس از این حادثه، نیمه‌ی راست ویکنت به سرزمین خود بازمی‌گردد. این نیمه، تجسم کامل شر است. او بی‌رحم، خشک، قانون‌زده و عاری از هرگونه شفقت انسانی است. بازگشت این «نیمه‌ی شرور» فضای داستان را به‌کلی تغییر می‌دهد.
در صحنه‌پردازی‌های بازگشت ویکنت ‌شرور، کالوینو با جزئیات دقیق نشان می‌دهد که چگونه حضور او زندگی مردم را مختل می‌کند. او قوانین را به شکلی افراطی اجرا می‌کند، مجازات‌ها را بی‌هیچ انعطافی اعمال می‌کند و حتی در کارهای به‌ظاهر اخلاقی نیز خشونت می‌ورزد. برای نمونه، اگر قرار است کسی را تنبیه کند، مجازاتش فراتر از حد لازم است؛ اگر قرار است عدالت برقرار کند، آن را به شکلی انجام می‌دهد که بیشتر شبیه انتقام است تا عدالت. صحنه‌هایی که او دهقانان را بازخواست می‌کند، درختان را قطع می‌کند یا به خانواده‌ها دستورهای سختگیرانه می‌دهد، هم خنده‌دارند و هم ترسناک. این ترکیب طنز و هراس، از ویژگی‌های بارز روایت کالوینوست.
در این بخش از داستان، شخصیت‌های فرعی اهمیت زیادی دارند. رعایا، پزشکان، کشیش‌ها و به‌ویژه گروه جذامیان، هرکدام واکنشی متفاوت به ویکنت نشان می‌دهند. جذامیان که در حاشیه‌ی جامعه زندگی می‌کنند، فضایی مهم در داستان دارند. کالوینو با توصیف محل زندگی آن‌ها، بیماری‌شان و نگاه جامعه به آن‌ها، نوعی آینه در برابر خشونت و طرد اجتماعی می‌سازد. جالب آن‌که نیمه‌ی شرور ویکنت، با وجود قساوتش، نوعی نظم در این جامعه‌ی حاشیه‌ای برقرار می‌کند؛ نظمی که البته غیرانسانی است.
در میانه‌ی داستان، اتفاقی رخ می‌دهد که ساختار روایت را کامل می‌کند، نیمه‌ی دیگر ویکنت یعنی نیمه‌ی چپ، که تجسم کامل خیر است، بازمی‌گردد. این نیمه برخلاف نیمه‌ی اول، بیش از حد مهربان، فداکار و اخلاقی است. او می‌خواهد به همه کمک کند، درد همه را درمان کند و هیچ‌کس را ناراحت نکند. اما همین «خیر مطلق» به‌تدریج به مشکلی تازه تبدیل می‌شود. کالوینو با صحنه‌هایی دقیق و عجیب، نشان می‌دهد که چگونه مهربانی افراطی نیز می‌تواند آزاردهنده باشد. نیمه‌ی خیر، با دخالت‌های مداوم، دلسوزی‌های ناخواسته و فداکاری‌های افراطی، آرامش دیگران را بر هم می‌زند. صحنه‌های مربوط به نیمه‌ی خیر، به‌ویژه در تعامل او با جذامیان و دهقانان، بسیار مهم‌اند. او می‌خواهد همه را نجات دهد، حتی اگر آن‌ها نخواهند. در اینجا، داستان وارد لایه‌ای عمیق‌تر می‌شود، این‌که خیر بدون آزادی و انتخاب، می‌تواند به نوعی خشونت پنهان تبدیل شود. کالوینو بدون موعظه، فقط با روایت موقعیت‌ها، این ایده را منتقل می‌کند.

در روایت کالوینو، نیمه‌ی «بد» نه هیولایی افسانه‌ای، بلکه انسانی منطقی است؛ انسانی که ارزش‌های اخلاقی را کنار گذاشته و تنها به نتیجه و کارآمدی می‌اندیشد. کالوینو با زبانی طنزآلود اما گزنده، نشان می‌دهد که چگونه عقلانیتِ جداشده از اخلاق می‌تواند به همان اندازه‌ی جهل و خشونت ویرانگر باشد. نیمه‌ی خشن ویکنت، حتی در کارهای درست، نیت انسانی ندارد؛ کمک می‌کند، اما برای تحقیر؛ قانون اجرا می‌کند، اما برای نمایش قدرت. این تصویر، نقدی ظریف بر نظام‌هایی است که انسان را به ابزار تبدیل می‌کنند و اخلاق را قربانی نظم ظاهری می‌سازند.
اما نیمه‌ای که تجسم خیر مطلق است، معادله را پیچیده‌تر می‌کند. این نیمه، برخلاف انتظار، منجی بی‌چون‌وچرای مردم نیست. او هرگز «نه» نمی‌گوید، هیچ‌کس را قضاوت نمی‌کند و حتی در برابر شرارت، تنها با گذشت و نیکی پاسخ می‌دهد. در نگاه نخست، این نیمه نماد انسان آرمانی به نظر می‌رسد، اما کالوینو به‌تدریج نشان می‌دهد که خیرِ افراطی نیز می‌تواند آزاردهنده و حتی مخرب باشد.
مردم قلمرو درمی‌یابند که زندگی با انسانی که هیچ حد و مرزی برای نیکی ندارد، به همان اندازه دشوار است که زندگی با نیمه‌ی خشن. مهربانی همیشگی، مسئولیت‌گریز است؛ زیرا اجازه نمی‌دهد دیگران با پیامدهای اعمال خود روبه‌رو شوند. این نیمه‌ی به‌ظاهر کامل، با نیت خیر، نظم زندگی را بر هم می‌زند و دیگران را به وابستگی و ناتوانی عادت می‌دهد. کالوینو در این بخش، یکی از مهم‌ترین پیام‌های فلسفی خود را مطرح می‌کند، انسانِ کامل، نه تجسم شر مطلق است و نه خیر مطلق؛ بلکه ترکیبی از هر دو، همراه با آگاهی و مسئولیت‌پذیری.
تقابل این دو نیمه، به شکل‌گیری موقعیت‌های روایی بسیار خلاقانه‌ای می‌انجامد. مردم ناچارند میان دو افراط یکی را تحمل کنند و همین انتخاب اجباری، آن‌ها را به بازاندیشی در ارزش‌های خود وامی‌دارد. راوی نوجوان، که با نگاهی معصوم اما هوشمندانه روایت می‌کند، نقش مهمی در انتقال این پیچیدگی دارد. او نه قاضی است و نه مفسر مستقیم، بلکه شاهدی است که با حیرت و گاهی طنز، رفتار بزرگ‌ترها را ثبت می‌کند. این زاویه‌ی دید، باعث می‌شود مفاهیم عمیق فلسفی بدون سنگینی و پیچیدگی به خواننده منتقل شوند. جمله‌ها ساده‌اند، اما لایه‌لایه معنا دارند. طنز، نه برای خنداندن، بلکه برای افشای تناقض‌های انسانی به کار می‌رود. خواننده هم‌زمان می‌خندد و می‌اندیشد؛ هم از موقعیت‌های اغراق‌آمیز لذت می‌برد و هم به شباهت آن‌ها با زندگی واقعی پی می‌برد. کالوینو نشان می‌دهد که افراط در هر فضیلتی، زمانی که از تعادل خارج شود، می‌تواند به ضد خود تبدیل شود. کالوینو با زبانی داستانی و طنزی تلخ، نشان می‌دهد که انسان، موجودی پیچیده است و حذف هر بخش از وجود او، حتی بخش‌های تاریک، به تعادل زندگی آسیب می‌زند.
در ادامه داستان، رابطه عاطفی ویکنت با زن جوانی که هر دو نیمه به او علاقه‌مند می‌شوند، نقش مهمی در پیشبرد روایت دارد. این عشق دوگانه، نه تنها کشمکش میان دو نیمه را تشدید می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که عشق نیز بدون تمامیت انسانی نمی‌تواند به شکلی سالم شکل بگیرد. نیمه شرور، عشق را به مالکیت و سلطه تبدیل می‌کند و نیمه نیکوکار، آن را به فداکاری افراطی و از خودگذشتگی تحمیلی. زن جوان، که میان این دو گرفتار شده، به نمادی از انسان‌هایی تبدیل می‌شود که قربانی افراط‌ها می‌شوند؛ افراط در خشونت و افراط در اخلاق.
اوج داستان در لحظه‌ای رخ می‌دهد که دو نیمه ویکنت برای این زن، ناگزیر رودرروی یکدیگر قرار می‌گیرند. این رویارویی نه‌تنها یک درگیری فیزیکی، بلکه برخورد دو نگاه به زندگی است. کالوینو این صحنه را با ظرافتی خاص روایت می‌کند؛ بدون آنکه به اغراق یا احساس‌گرایی بیفتد. نتیجه این برخورد، زخمی‌شدن هر دو نیمه است و همین زخم‌ها، امکان پیوند دوباره را فراهم می‌کنند. در نهایت، با مداخله پزشک، دو نیمه به یکدیگر دوخته می‌شوند و ویکنت دوباره به انسانی کامل تبدیل می‌شود و زن هم می‌تواند اکنون شوهری کامل داشته باشد!
اما پایان داستان، یک پایان ساده و خوش‌بینانه نیست. کالوینو نشان می‌دهد که کامل‌شدن به معنای بی‌نقص‌شدن نیست. ویکنتِ بازسازی‌شده، انسانی است که هم توان خشونت دارد و هم توان مهربانی، هم خودخواهی را می‌شناسد و هم ازخودگذشتگی را. این تعادل نسبی، او را به انسانی قابل‌تحمل و حتی دوست‌داشتنی تبدیل می‌کند. پیام نهایی داستان این است که انسان بودن، یعنی پذیرفتن تضادها، نه حذف آن‌ها.
ویکنتِ دو نیم‌شده نه‌ یک شخصیت داستانی، بلکه تصویری نمادین از انسان مدرن است؛ انسانی که در تلاش برای ساده‌سازی جهان، خود را به دوگانه‌های مطلق تقسیم می‌کند، خیر و شر، عقل و احساس، نظم و آزادی.
این داستان، نمونه‌ای درخشان از استفاده‌ی خلاقانه از تمثیل است. کالوینو بدون آنکه به موعظه یا فلسفه‌گویی مستقیم متوسل شود، مفاهیمی پیچیده را در قالب داستانی کوتاه، پرکشش و قابل‌فهم بیان می‌کند. زبان روایت، به‌ویژه از نگاه راوی نوجوان، باعث می‌شود داستان حالتی صمیمی و انسانی پیدا کند. این انتخاب روایی به خواننده اجازه می‌دهد که بدون فاصله‌گذاری انتزاعی، با مفاهیم عمیق کتاب ارتباط برقرار کند. راوی نه دانای کل است و نه فیلسوف؛ او شاهدی است که تلاش می‌کند جهان بزرگسالان را بفهمد، و همین تلاش، تجربه‌ی خواندن را صادقانه و باورپذیر می‌کند.
این کتاب ظرفیت بالایی برای گفت‌وگو و تحلیل دارد. می‌توان از نوجوانان پرسید که کدام نیمه را ترجیح می‌دهند و چرا، و سپس آن‌ها را به این نتیجه رساند که شاید هیچ‌کدام به‌تنهایی پاسخ‌گوی زندگی واقعی نباشند. این کتاب، بستری مناسب برای آموزش تفکر انتقادی، درک نسبی‌بودن ارزش‌ها و اهمیت تعادل در تصمیم‌گیری است. همچنین می‌توان با روش اشتراک‌گذاری گروهی، خوانندگان را تشویق کرد تا تجربه‌های شخصی خود را از مواجهه با افراط در نیکی یا سخت‌گیری به اشتراک بگذارند و ارتباط میان داستان و زندگی واقعی را کشف کنند. در کلاس‌های ادبیات، می‌توان داستان را به‌عنوان نمونه‌ای از تمثیل مدرن بررسی کرد و از دانش‌آموزان خواست مصداق‌های «نیمه‌شدن» را در زندگی امروز پیدا کنند؛ از دوگانه‌های افراطی در اخلاق، سیاست، خانواده یا حتی شبکه‌های اجتماعی. در جمع‌های مطالعاتی، کتاب می‌تواند نقطه شروع بحث درباره تعادل روانی، پذیرش ضعف‌ها و نقش تاریکی در رشد انسان باشد.
«ویکنت دو نیم‌شده» داستانی است درباره انسان معاصر؛ انسانی که مدام میان افراط‌ها تکه‌تکه می‌شود و در جست‌وجوی تمامیت است. این کتاب با قصه‌ای هوشمندانه، خواننده را وادار می‌کند به خود نگاه کند و بپرسد، کدام نیمه‌های من سرکوب شده‌اند و کدام نیمه‌ها بیش از حد بزرگ شده‌اند؟ و آیا راهی برای زیستن کامل‌تر وجود دارد؟
اگر آثار ایتالو کالوینو را همچون یک بدن زنده در نظر بگیریم، «ویکنت دونیمه‌شده» را می‌توان قلبی دانست که نخستین ضربان‌های جدی اندیشه فلسفی داستانی او را شکل می‌دهد. این رمان کوتاه، در عمق خود پرسشی بنیادین را مطرح می‌کند، انسانِ کامل کیست و آیا خیر و شر، عقل و احساس، نظم و آشوب می‌توانند جدا از هم وجود داشته باشند؟ این پرسش، همان رگی است که در سراسر آثار کالوینو جریان دارد و در رمان‌های بعدی‌اش شکل‌های پیچیده‌تر و چندلایه‌تری به خود می‌گیرد.
در «ویکنت دونیمه‌شده»، کالوینو بدن انسان را به شکل استعاره‌ای عینی می‌شکافد. ویکنتی که به دو نیم تقسیم می‌شود، نه فقط از نظر جسمانی، بلکه از نظر اخلاقی و روانی نیز دوپاره است، نیمه‌ای که تجسم شر مطلق، خشونت، بی‌رحمی و نظم افراطی است و نیمه‌ای که نماینده خیر افراطی، مهربانی اغراق‌شده و اخلاقی‌گری خفه‌کننده است. کالوینو با این دوپاره‌سازی، نشان می‌دهد که افراط در هر سویه، چه خیر و چه شر، انسان را از تعادل خارج می‌کند. این نگاه، پایه فلسفه انسانی کالوینو است و بعدها در آثار دیگرش به شکل‌های استعاری پیچیده‌تر بازمی‌گردد.
در «بارون درخت‌نشین» کالوینو انسان را از زمین جدا می‌کند. قهرمان این رمان، که تصمیم می‌گیرد تا پایان عمر بر فراز درختان زندگی کند، نماد انسانی است که می‌خواهد از جامعه فاصله بگیرد اما همچنان با آن در ارتباط بماند. در مقایسه با «ویکنت دونیمه‌شده»، این‌جا کالوینو به جای دوپارگی درونی، فاصله‌گذاری بیرونی را بررسی می‌کند. اگر ویکنتِ دونیمه‌شده گرفتار شکاف درون خود است، بارون درخت‌نشین گرفتار شکاف میان فرد و جامعه است. اما در هر دو اثر، مسئله اصلی یکسان است: چگونه می‌توان انسان بود، بدون آن‌که در افراط، انزوا یا ایدئولوژی حل شد؟


خرید کتاب‌های ایتالو کالوینو


در «شوالیه ناموجود»، اثری از مجموعه نیاکان، دیگر نه بدن وجود دارد نه حتی شکلی طبیعی از انسان. شوالیه‌ای که فقط با زره و تعهداتش وجود دارد، نمونه انسانی است که به نقش، قانون و وظیفه فروکاسته شده است. اگر در «ویکنت دونیمه‌شده» انسان به دو نیم تقسیم می‌شود، در «شوالیه ناموجود» انسان تهی می‌شود. این سیر نشان می‌دهد که کالوینو به‌تدریج از کالبد انسانی به مفهوم وجود انسانی می‌رسد و از شکاف جسم و اخلاق، به پرسش درباره هویت، بودن و معنا حرکت می‌کند.
از نظر روایی، «ویکنت دونیمه‌شده» ساده‌ترین ساختار را در میان این آثار دارد. زبان آن شفاف، تمثیلی و نزدیک به قصه‌های کلاسیک است. این سادگی آگاهانه است؛ کالوینو می‌خواهد ایده مرکزی، یعنی عدم امکان زیستن در حالت افراطی، بدون مانع به ذهن خواننده منتقل شود. در آثار بعدی، زبان پیچیده‌تر می‌شود، بازی‌های فرمی افزایش می‌یابد و روایت به شکل‌های غیرخطی و چندصدایی درمی‌آید. اما استخوان‌بندی فکری همان است؛ نقد نگاه‌های مطلق‌گرا به انسان و جهان.
کالوینو در «ویکنت دونیمه‌شده» نه‌تنها شر مطلق را خطرناک می‌داند، بلکه خیر مطلق را نیز ویرانگر نشان می‌دهد. این نگاه، بعدها در آثار دیگرش به شکل نقد ایدئولوژی‌ها، نظام‌های فکری بسته و روایت‌های کلان ظاهر می‌شود. در «شهرهای نامرئی»، این نقد به صورت شهری ذهنی درمی‌آید؛ هر شهر، تجسم یک ایده افراطی است و در نهایت، هیچ‌کدام پاسخ نهایی نیستند. اگر «ویکنت دونیمه‌شده» بدن انسان را کالبدشکافی می‌کند، «شهرهای نامرئی» ذهن و تخیل بشر را به پرسش می‌گیرد.
«ویکنت دونیمه‌شده» به دلیل روایت روشن، شخصیت‌های نمادین و داستان خطی، برای نوجوانان خواندنی است و می‌توان آن را در کلاس‌های ادبیات، فلسفه و حتی مطالعات اجتماعی به کار گرفت. مقایسه این رمان با دیگر آثار کالوینو به دانش‌آموزان و دانشجویان کمک می‌کند تا بفهمند چگونه یک نویسنده، یک ایده مرکزی را در قالب‌های گوناگون بازآفرینی می‌کند.

گزیده‌هایی از کتاب

اگر مجروحی می‌مرد، اعضای بدنش، آنچه از اعضای بدنش قابل استفاده بود برای ترمیم اعضای پیکر زخمی‌های دیگر به کار گرفته می‌شد، اما ترمیم روده‌ها خیلی سخت بود و خیلی وقت می‌گرفت؛ وقتی روده‌ها از هم باز می‌شدند، جابه‌جاکردنشان خیلی دشوار بود. وقتی ملافه‌ی روی بدن دایی‌ام را برداشتند، دیدند که بدنش به شکل وحشتناکی تکه پاره شده؛ نه تنها یک دست و یک پا نداشت، بلکه نصف قفسه‌ی سینه و شکم هم که میان این دست و و پا و نیمه‌ی دیگر قرار داشت با شلیک مستقیم توپ نابوده شده بود.

سال نشر
1401
ناشران
نگارنده معرفی کتاب
Submitted by mahtab-new-editor86 on