هانس کریستین آندرسن در شهر ادنس[1] دانمارک شروع به تحصیل کرد و در شهر کپنهاگ[2] سه سال درجا زد. سپس تحت نظر معلمانش در شهرهای اسلیگلس[3] و هلسینگر[4] ادامه تحصیل داد. سرانجام مراحل پایانی قبل از امتحانات ورودی دانشگاه را با جدیت پشت سر گذاشت. معروف است آندرسن سالهای دوران جوانی را با مشکلات فراوانی گذراند به طوری که هنگام مرگش، سراسقفهای کلیسای جامع کپنهاگ به توانایی و روزهای پر از تلاش و مبارزه دوران جوانی او اشاره کردند.
از همان ایام طفولیت که روی زانوان پدرش مینشست تا زمان جوانی که امتحانات ورود به دانشگاه را میگذراند به تحصیلات غیرسنتی متکی بود زیرا به او انگیزه میدادند. او در همه حال و همه وقت از فرصت آموختن استفاده میکرد و تحت تأثیر اطرافیان، خانواده، معلمان و افرادی که او را تشویق یا دلسرد میکردند قرار نمیگرفت. ریشههای تحصیلی آندرسن به ۲۴ سال اولیه زندگیش یعنی از سال ۱۸۰۵ تا ۱۸۲۹ برمی گردد. بیشتر اطلاعاتی که ما از دوران تحصیل و تاثیرات روانی آندرسن داریم از نوشتهها و نامه و خاطراتی است که در اتوبیوگرافی هایش آمده است.
در اوایل دهه ۱۸۳۰ هنگامی که آندرسن شروع به نوشتن اولین اتوبیوگرافی خود با نام Levnedsbogen کرد، سالهای اولیه زندگیش را برای لوئیس کولین Louis Collin به تفضیل شرح داده و احساساتش را برای او به تحریر درآورده:
«روز به روز همه چیز برای من شاعرانهتر میشود، شعر به من نفوذ کرده. فکر میکنم زندگی یک شعر بلند و شگفت انگیز و رؤیایی است.»
اتوبیوگرافیهای بعدی او با فاصله ده سال یعنی در سال ۱۸۴۵ با نام «داستانهای واقعی زندگی من» و در سال ۱۸۵۵ با نام «قصههای ساختگی زندگی من» نوشته و چهار تا پنج سال قبل از مرگش به چاپ رسیدند. هر جلد ویژگیهای خاص خود را دارند و پر از جزئیات، تجربیات و تفکرات رؤیایی هستند.
سال ۱۸۰۵
ریشههای تحصیلی آندرسن در سال ۱۸۰۵ در شهر ادنس با افراد خانوادهاش که شخصیت او را با قدرت تخیل و ویژگیهای خاص شکل دادند شروع شد. پدر و مادرش آموزش رسمی ندیده بودند با این حال دوست داشتند هانس کوچک تحصیل کند. به همین منظور محیطی صمیمی و پرمحبت برایش بوجود آوردند.
اولین آموزگار آندرسن پدرش «هانس آندرسن» بود که به مطالعه به خصوص مطالعه کتاب مقدس، آثار هولبرگ[5] و ولتر[6] و قصههای هزار و یک شب بسیار علاقه مند بود. یکی از اولین خاطرات او نشستن روی زانوان پدر و گوش دادن به داستانهایی بود که پدر برایش میخواند.
- مقاله «مقاله شناسی آثار هانس کریستین آندرسن» را مطالعه کنید.
آندرسن از مادربزرگ خود نیز چیزهایی یاد گرفت. آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند. آندرسن اشاره کرده که مادربزرگش چیزهایی به او یاد داده که نمیتوان ارزشی برایش قائل شد. این خاطرات و تجربیات اولیه در یاد او ماند و کمک کرد تا شیوه فکر کردن و نوشتن او شکل پیدا کند.
در حدود ۵ سالگی اولین آموزش رسمی خود را در یک مرکز پیش دبستانی شروع کرد. خانم معلم پیری به او حروف الفبا و خواندن آموخت که آندرسن از او دلخوشی نداشت. وقتی برای اولین بار تنبیه شد، کیف و کتابش را برداشت و آنجا را برای همیشه ترک کرد. مادرش او را به مدرسه دیگری فرستاد، مدرسهای که برای کودکان یهودی بود ولی با بسته شدن آن در سال ۱۸۱۱ آندرسن به مدرسهای خیریه فرستاده شد. در مدرسه خیریه او به عنوان دانش آموز خوب شناخته نمیشد زیرا وقتش را به خیال پردازی میگذراند و به نقاشیهایی که با مضامین مذهبی و درباره کتاب مقدس روی دیوار کلاسها کشیده شده بود خیره میشد. این محیط و نقاشیهایش برای او خیلی تاثیرگذار بودند. از علایق و دلبستگی های دیگر او مطالعه کتابهای شکسپیر و آثار کلاسیک بود که از کتابخانه امانت میگرفت. تقریباً در همین زمان بود که والدینش او را برای تماشای یک نمایش به تئاتر بردند. این کار تأثیر عمیقی بر او گذاشت و به تئاتر علاقه مندش کرد. آندرسن فعال و پر انرژی بود و دوست داشت آموزش تئاتر ببیند برای همین در سال ۱۸۱۹ ادنس را به مقصد کپنهاگ ترک کرد.
سال ۱۸۱۹
سپتامبر ۱۸۱۹ آندرسن شهر ادنس را با کالسکه به سوی کپنهاگ ترک کرد. علت سفرش دعوتنامه ای بود از طرف کریستین ایورسن[7] که دست اندرکاران تئاتر را میشناخت و او را با آنان آشنا کرد. در طول سه سال آندرسن در مرکز تئاتر سلطنتی به فراگیری رقص باله، آموزش موسیقی، نمایشنامه نویسی و بازیگری پرداخت و در همه آنها به موفقیت رسید. در نهایت به همراه عدهای یک گروه آواز کر تشکیل داد. در همین زمان روی اولین نمایشنامه خود به نام آلفسول[8] هم کار میکرد و آن را به شورای تهیه کنندگان و کارگردانان تئاتر سلطنتی ارائه داد. مشاور ادبی تئاتر، تحت تأثیر ارزشهای ادبی و تواناییهای بالقوه آندرسن قرار گرفت و پیشنهاد کرد تحصیلات رسمیاش را ادامه دهد. بدین منظور صندوق سلطنتی سرمایهای فراهم کرد تا آندرسن را به مدرسه لاتین شهر اسلیگلس بفرستد.
سال ۱۸۲۲
آندرسن با دلیجان اداره پست رهسپار سفر شد و آرزو کرد پدر و مادربزرگش زنده بودند و این موفقیت او را میدیدند. آقای دکتر سیمون میسلینگ[9] مدیر مدرسه جدیدکه شعر هم میسرود، به نظر میرسید مهربان، دانا و منظم باشد ولی کم کم معلوم شد بسیار سختگیر و مقرراتی است. او یک نویسنده علاقه مند بود و شاید همین موضوع، ریشه کشمکشهای طولانی او با آندرسن شد.
- مقاله «جهانی متنوع، نگاهی به آثار هانس کریستیان آندرسن» را مطالعه کنید.
از آنجایی که آندرسن ۱۷ ساله مهارتهای پایهای که همسالان او داشتند را کسب نکرده بود به مقطع پایینتر یعنی کودکان ۱۱ ساله رفت. او دانش کمی از زبان لاتین، زبان یونانی، جغرافی، هندسه و ... داشت و در هفته چند کلاس متعدد با میسلینگ میگذراند. او متوجه شده بود آندرسن برای نوشتن خلاق و سرودن شعر وقت زیادی صرف میکند و از آنجا که حسود بود ابراز نارضایتی کرد و درخواست کرد بیشتر به کارهای مدرسهاش بپردازد. آندرسن ضربه روحی سختی خورد و سعی کرد توضیح دهد این کارها تداخلی با تکالیف مدرسهاش ندارند. آندرسن درباره پیشرفت در تحصیل و اضطرابها و تشویقها، در اتوبیوگرافی هایش جزئیاتی نوشته و خیلی شاعرانه آورده است که:
«من مانند یک پرنده وحشی که در قفسی محبوس باشد دست و پایم بسته بود. با این که اشتیاق زیادی برای فراگیری داشتم ولی راهم را گم کرده بودم گویی به دریا پرت شدهام و امواج یکی پس از دیگری به سویم میآیند. رئیس آموزشگاه مانند یک خدا آنجا حضور داشت و بر اوضاع ناظر بود. یک بار وقتی به سؤالهای درسی پاسخ نادرست دادم توهین کرد و گفت بسیار احمق هستم...»
خوشبختانه آندرسن معلمان دیگری داشت که از آنان به عنوان معلمان محبوب و دوست داشتنی یاد کرده است. بعد از موفقیت در امتحانات، مدرسه رضایت خود را برای معرفی او به مقطع بالاتر اعلام کرد.
سالهای تحصیل آندرسن در شهر اسلیگلس جنبههای مثبت داشت از جمله گذراندن اوقات خوب با معلمان محبوبش، قدم زدن در جنگل و جاده خارج شهر که برایش خیلی الهام بخش بودند و او را از مشکلات مدرسه دور میکردند زیرا رابطه او و آقای میسیلینگ همچنان نامناسب بود و بدرفتاریها ادامه داشت بطوری که میسیلینگ پایان روز، در کلاس را بر روی او قفل میکرد و آندرسن میبایست یا به تمرینهای درس زبان لاتین بپردازد یا بچههای میسیلینگ را سرگرم کند. هیچ شانسی نداشت تا در کنار دیگر همکلاسیهایش باشد. در این رابطه نوشته:
«زندگی من در میان این خانواده از وحشتناکترین خاطرات دوران زندگیام است. خیلی اذیت میشدم و دعای هر شب من به درگاه خدا این بود یا از این وضعیت خلاصم کند یا مرا مرگ دهد. دیگر حتی ذرهای اعتماد به نفس برایم نمانده بود. او در جایگاه رئیس مدرسه از این که مرا مضحکه کند و احساساتم را مسخره کند لذت میبرد.»
در سال ۱۸۲۶ آقای مسیلینگ با اینکه رابطه خوبی با آندرسن نداشت ولی ترتیبی داد تا به شهر هلسینگر برود و آموزش درس زبان لاتین و یونانی را کامل کند تا بتواند از عهده امتحانات مقطع بالاتر برآید. آندرسن درباره جدا شدن از میسیلینگ چنین نوشته:
«در اینجا دانش آموزان سالمترند و اصلاً خجالتی و ترسو نیستند. معلمان شیکتر لباس میپوشند.»، «به هنگام خداحافظی از میسیلینگ وقتی به خاطر مهربانی و لطفی که نسبت به من کرده بود تشکر میکردم، این مرد تندخو و عصبی کلی ناسزا به من گفت و با تذکر این نکته که من هرگز یک دانش آموز واقعی نشدم، شعرهایم کف قفسههای کتابفروشی بوی نا گرفته و من باید به روزهای دیوانگیام خاتمه دهم، مرا از اعماق وجود رنجاند.»
سالهای ۱۸۲۹-۱۸۲۸
آندرسن معلم خصوصی جوانی داشت که درس زبان و زبانشناسی را از او میآموخت. همیشه در راه برگشت از مدرسه از این که درسهایش را پشت سر گذاشته احساس آرامش میکرد و کلی خیال پردازی میکرد. در شعرها و مطالبش همیشه از میسلینگ به عنوان یک دیو در چهره یک معلم توصیف میکرد:
«تخیلات رنگی شعرگونهای از سرم میگذشت. بعضی از آنها را فوراً یادداشت میکردم ولی اکثرشان را به خاطرم میسپردم.»
در سال ۱۸۲۸ آندرسن آخرین امتحاناتش را برای ورود به دانشگاه گذراند. او در خاطرهای چنین اشاره کرده که:
«در طول امتحانات شفاهی آنقدر عصبی بودم که مرتب با قلمم بازی میکردم ناگهان جوهر آن به صورت یکی از امتحان گیرندگان که آدم مهربانی هم بود پاشید. حرفی برای گفتن نداشتم سعی کردم جوهر را پاک کنم ولی جز خجالت چیزی برایم نماند.»
نتیجه گیری
آموزشهای آندرسن سنتی نبودند و مانند دیگر تجربیات زندگیش کاملاً منحصر بفرد بودند. به عنوان فردی خلاق، خردمند و اجتماعی دوست داشت مشهور شود. آیا این شرایط، پیامد نوع آموزشی بود که دیده بود، آیا تحت تأثیر زندگی و رفتار پدر و مادر و مادربزرگش از بدو تولد تا زمان رفتن به کلاس پیش دبستانی بود و یا آیا عوامل محیطی و ارثی باعث آن بود؟
تا چه اندازه آموزش رسمی زندگیش را تحت تأثیر قرار داد؟ مشکل است برآورد کنیم واقعاً در سالهای مدرسه چقدر آموخت و چقدر به خاطر سپرد. با این وجود از عهده امتحانات بزرگ و مهم به خوبی برآمد و این بدان معناست که از دوران پر زحمت و پر دردسر ایام تحصیل به خوبی منتفع شده و اعطای بورسیه سلطنتی برایش بیهوده نبوده.
آندرسن درباره یکی از رویاهایش چنین نوشته:
«در رؤیا دیدم میسیلینگ در خیابان به طرفم آمد و گفت میخواهد به من بگوید میداند در مدرسه نسبت به من نامهربانی کرده و رفتارش اشتباه بوده و از این بابت متأسف است و من کاملاً از او برتر بودهام ولی او همیشه مرا دست کم میگرفته. او از من خواست تا رفتار خشونت بارش را فراموش کنم و گفت سربلندی و افتخار برای تو ماند و خجالت و شرمندگی برای من. اوه! این جمله چقدر مرا متأثر میکند»
آندرسن در یادداشتهای روزانه متعددی درباره خواب و رویاهایی نوشته که در آنها میسیلینگ موضوع اصلی بوده. تاثیرانگیزترین آنها خوابی بود که آندرسن یک سال پیش از مرگش آن را دیده بود:
«من رویاهای شیرین و دوست داشتنی زیادی داشتهام. یکی از آنها که بسیار آرامش بخش و دلگرم کننده است درباره این بود که چطور در کمال خونسردی و با اعتمادبهنفس کامل برای انجام امتحانات در جلسه حاضر شدم و وقتی میسیلینگ وارد اتاق شد به راحتی گفتم وقتی در حال امتحان دادن هستم نمیتوانم حرفش را گوش کنم چون فشار روانی به من وارد میشود و ممکن است پاسخهای احمقانه بدهم. این دقیقاً همان اتفاقی بود که همیشه در جلسات امتحان برایم پیش میآمد و مرا دچار اضطراب میکرد و من هرگز جرات نداشتم به او بگویم. کمی بعد از امتحان دیدم در حال قدم زدن هستم و میسلینگ با خوشرویی جوری که انگار میخواهد مرا نرنجاد و دلم را بدست آورد، همراه من شد. احساس شادی و دلگرمی میکردم. بعد درباره هنر و زیباییها گفتوگو کردیم من نیز با احترام با او رفتار میکردم.»
میسلینگ تأثیر عمیقی بر روح و روان آندرسن داشت. او این فشار را به سختی تحمل میکرد و در خواب و رؤیا این سنگینی را از دوشش برمیداشت و سبک میشد.
بر اساس نوشتههای آندرسن، او تحصیلات رسمی و غیررسمیاش را در شهرهای ادنس، اسلیگلس، هلسینگر و کپنهاگ گذراند در حالی که هیچگاه وارد دانشگاه نشد. دانش و اطلاعات خود را با آنچه از مردم تحصیل کرده اطرافش یاد میگرفت پیوند میزد تا خلاقیتش را پرورش دهد. با این اوصاف میتوان گفت تخیل و افکار بکر و تازه در کنار ریشههای تحصیلی، پایه و اساس مناسبی را برای یک زندگی سرشار از فعالیت و نوآوری برای هانس کریستین آندرسن به وجود آورد
کتابک خواندن مقالههای زیر را به شما پیشنهاد میکند:
[1] - Odense
[2] - Copenhagen
[3] - Slagelse
[4] - Helsingar
[5] - Holberg
[6] - Voltair
[7] - Christin Iversen
[8] - Alfsol
[9] - Simon Meisling