رمانی تاریخی است كه چند راوی دارد. آن ها چند روایت را در كنار هم نقل می كنند. اولین راوی "من"، خود نویسنده است كه مستقیماً در امور دخالت می كند. راویان دیگر مینا، زهره و میرزا جعفر خان میرزا باشی هستند.
هر یك از راویان داستان خود را نقل می كنند و همۀ داستان ها به داستان اصلی كه نویسنده نقل می كند ارتباط دارند. داستان، رنج وسختی دختران در طول تاریخ؛ از فروش دختران قوچان تا شكنجه و سختی دختران امروز در بعضی از خانواده ها و نادیده گرفتن آن ها، قربانی شدن دختران در دوره های سخت زندگی خانواده هاست. نویسنده در طول كتاب مرتب از زمان حال به گذشته می رود و باز می گردد و همزمان سرگذشت چند دختر را روایت می كند. "لالایی برای دختر مرده" داستانی پر كشش است كه با دست گرفتن آن، خواننده تا انتها می رود و در یك نشست آن را می خواند. داستانی است تفكر برانگیز. با سئوالاتی كه شخصیت های داستان مطرح می كنند، خواننده به فكر فرو می رود. داستانی است كه بعد از خواندن به راحتی از ذهن بیرون نمی رود.
بخش آغازین داستان
حوادث این داستان در مجتمع مسکونی ارغوان میگذرد. جایی که ساکنانش به آن شهرک ارغوان هم میگویند. پیدا کردن این مجتمع روی نقشه چندان راحت نیست. اگر نقشة «تهران و توابع» دم دستتان باشد میتوانید امتحان کنید. در غرب تهران آنقدر شهرک و مجتمعهای جورواجور ساختهاند که پیدا کردن یکی در میان آنهمه شهرک و مجتمع کار سادهای نیست. خود من میخواستم نقشة موقعیت این مجتمع را اول این کتاب چاپ کنم تا خوانندگانی که آن را میخوانند بدانند که این ماجراهای عجیب کجا اتفاق افتاده ولی نشد. نتوانستم محل این شهرک را روی نقشه پیدا کنم. چون کار ساخت این مجتمع هیچوقت آنطور که باید تمام نشد تا روی نقشه جایی به آن بدهند. بنابراین سعی میکنم برایتان توضیح بدهم تا بفهمید محل وقوع این داستان کجاست.
مجتمع مسکونی ارغوان در شمال غربی تهران در نقطهای دور از این شهر بزرگ و شلوغ جا گرفته است. فاصلة این مجتمع با تهران دقیقاً معلوم نیست. اگر از جادة قدیم کرج به سمت آن حرکت کنید بعد از مسافتی حدود 30 کیلومتر نرسیده به شهر کرج وارد یک جادة فرعی باریک میشوید که باید حداقل 25 دقیقه در آن رانندگی کنید. طول این جاده را معمولاً با زمان میسنجند نه با مسافت آن بر حسب کیلومتر. دلیل آن هم معلوم نیست؛ شاید به خاطر آنکه تقریباًاز نیمه راه جاده خاکی میشود و ماشینها مجبورند به آهستگی روی سنگهای ریز و درشت کف جاده بلغزند و جلو بروند. در چنین وضعیتی بیشتر رانندهها ترجیح میدهند به جای نگاه کردن به کیلومترشمار اتومبیل به ساعتشان نگاه کنند و ببینند که چقدر در اره بودهاند. بعد از 25 دقیقه ـ کمتر یا بیشتر ـ جادهای پهن و خلوت شروع میشود که بعد از حدود یک کیلومتر به مجتمع مسکونی ارغوان میرسد. پس از طریق جادة قدیم کرج فاصلة تهران تا مجتمع مسکونی ارغوان 31 کیلومتر و 25 دقیقه است.
ولی اگر از طریق اتوبان کرج به طرف شهرک ارغوان حرکت کنید فاصله طولانیتر میشود. دقیقاً معلوم نیت چرا، اما از این مسیر اول باید به کرج بروید و بعد وارد اتوبان قزوین بشوید و از آنجا بعد از حدود هفت کیلومتر از یک بریدگی برگردید به طرف مسیری که میآمدهاید و حدود پانصد متر جلوتر به یک راه فرعی میرسید که هیچ تابلویی جلوی آن وجود ندارد. این جاده از همان اولش خاکی است و حدود 13 دقیقه تا شهرک ارغوان فاصله دارد. اما جالب اینجاست که با اینکه راه اتوبان دورتر است آنهایی که از طریق اتوبان به شهرک ارغوان رفت و آمد میکنند این مسیر را زودتر طی میکنند. چون اتوبان خلوتتر است و ماشینها با سرعت بیشتری در آن حرکت میکنند.
راه سومی هم برای رسیدن به شهرک ارغوان وجود دارد که خیلی برای همه شناخته شده نیست، و آن از طریق جادة مخصوص کرج است. این مسیر پیچ و خمهای بسیاری دارد و هر کس آن را بلد نباشد حتماً گم میشود. به همین خاطر بیشتر مردم مجتمع مسکونی ارغوان یا از جادة قدیم کرج به خانة خودشان میروند یا از طریق اتوبان کرج.
مجتمع مسکونی ارغوان نیمه ساخته است. یعنی هنوز تمام ساختمانهای آن کامل نشده است. از تمام بلوکهای آن پنج تا کامل ساخته شدهاند و بقیه نیمه سازند. بعضیها فقط اسکلت فلزی دارند، بعضی هنوز در و پنجرهگذاری نشدهاند و بعضی چند طبقة کامل دارند و چند طبقة ناقص.
واقعیت آن است که وقتی حدود هفت سال قبل آگهی پیشفروش آپارتمانهای مجتمع ارغوان در روزنامهها چاپ شد، مردم زیادی برای خرید آنها اسمنویسی کردند. مردمی که بیشترشان را خانوادههایی تشکیل میدادند که توان خرید خانههای گرانقیمت تهران را نداشتند و شرایط پیشفروش آپارتمانهای ارغوان برایشان قابل قبول بود؛ خصوصاً به خاطر وام بانکی طولانیمدتی که داشت. کار ساخت آپارتمانها هم خیلی خوب و به سرعت پیش میرفت و آنهایی که پول به حساب شرکت سازنده ریخته بودند، از پیشرفت کار رضایت داشتند. اما یک حادثة پیشبینی نشده همة برنامهها را به هم زد. آن اتفاق چیزی نبود جز مرگ مهندس ارغوان صاحب اصلی شرکت و تمام مجتمع ارغوان. یک سالی از شروع ساخت آپارتمانها میگذشت که در یک روز گرم تابستانی مهندس محسن ارغوان از دابست طبقة پنجم بلوک سیزده به پایین سقوط کرد و مُرد. کارگران ساختمان گفته بودند که مهندس روی تختة داربست پریده تا استحکام آن را امتحان کند و خب داربست محکم نبوده و شکسته است!
با مرگ مهندس ارغوان کار ساخت مجتمع نیمه کاره ماند. او مالک تمام شرکت بود و بعد از مرگش قبل از هر کار دیگری باید تکلیف اموال او روشن میشد. و این یعنی چند سالی گرفتاری قانونی و درگیری بین وارثان مهندس که هر چند وقت یک بار یکی دو تاشان با هم میآمدند توی مجتمع و به همهچیز سرکشی میکردند و میرفتند.
وقتی خبر مرگ مهندس به گوش خریداران آپارتمانها رسید همگی به دفتر فروش شرکت هجوم بردند تا وضع خودشان را روشن کنند. بعد از رفت و آمدهای بسیار قرار شد کسانی که آپارتمانشان آماده شده یا نزدیک آماده شده است، آن را تحویل بگیرند. این شد که در زمانی کوتاه حدود هشتاد خانواده که آپارتمانشان تقریباً آماده شده بود به مجتمع آمدن و دست به کار تمام کردن ساخت خانههای خودشان شدند. و بعد از آن اسبابکشیها شروع شد. اما مشکلات زیاد بود. هنوز آب لولهکشی نداشتند قرار شد آب را با تانکر به در خانهها بیاورند. سیمکشی برق کامل نبود. کابلهای آمده تا مجتمع کشش برق تمام خانهها را نداشتند. به همین خاطر طی یک روز بارها برق قطع میشد. موتورخانة شوفاژ هم آماده نبود، اما خوشبختانه تا زمستان چند ماهی مانده بود و میتوانستند آن را کامل کنند.
به این ترتیب ساکنان شهرک ارغوان زندگی خود را در بلوکهای نیمه ساز آن شروع کردند و رفتهرفته در آن پا گرفتند. مدتی بعد چند تایی مغازه در شهرک باز شد، مغازههایی که تقریباً همهچیز میفروختند؛ از میوه و خواروبار گرفته تا لباس و دارو و لوازمالتحریر. یک سال بعد با پیگیری اهالی دو مدرسة ابتدایی دخترانه و پسرانه در ساختمانهایی که هنوز کامل نشده بود تشکیل شد. شاگردان این مدرسهها، هم از ساکنان شهرک ارغوان بودند و هم ساکنان شهرک بنفشه که چند کیلومتر بالاتر از ارغوان ساخته شده بود. استقبال مردم از این مدرسهها و کمکهایشان به آنها باعث شد که سال بعد یک مدرسة راهنمایی ـ دبیرستان دخترانه هم راه بیفتد. پسرها به مدرسة مشابهی میرفتند که در شهرک بنفشه ساخته شده بود. معلمهای مدرسة دخترانه از تهران میآمدند. صبح به صبح سرویس آموزش و پرورش منطقه آنها را به مدرسه میرساند و ساعت دو بعدازظهر برمیگرداند. و البته همیشه کارها اینطور منظم نبود. کافی بود برفی یا بارانی ببارد و همهچیز به هم بریزد. سرویسی که صبح ساعت هشت آمده بود ساعت سه و نیم هم برنمیگشت و آنوقت بود که معلمهای زن دلواپس بچهها و شوهرهایشان میشدند که در خانه تنها مانده بودند. گاهی هم کار برعکس میشد و معلمهایی که باید ساعت هشت برسند تا ساعت ده هم پیدایشان نمیشد.
بزرگترین ویژگی شهرک ارغوان سکوت آن بود. آنجا نه صدای بوق ماشین بود و نه سر و صدای موتورسیکلت. گاهی تنها صدای باد بود که در میان ساختمانهای نیمه ساز میپیچید و مثل زوزه یا سوت در گوش مینشست. شبهایی که برق قطع میشد صدای پارس دستهجمعی و زوزة سگها تنها صدایی بود که به گوش میرسید. و گاهی صدای کسی که داد میکشید و معلوم نبود چه میگوید و چه کسی را صدا میزند.
فضای شهرک ارغوان با ساختمانهای نیمه ساز و خالیاش، با خاطرة سقوط مرگبار سازندهاش از طبقة پنجم بلوک سیزدهم، و با سکوت سنگینی که همیشه در آن جریان داشت وهمآور بود. وقتی حدود 450 نفر در محلی که برای زندگی 3000 نفر طراحی شده زندگی میکنند آنقدر فضای خالی وجود دارد که بتواند همة اهل محل را خیالاتی کند. شاید به همین خاطر بود که وقتی زهره یکی از دخترهای کلاس دوم دبیرستان شهرک ارغوان آنچه را که میدید برای دیگران شرح داد، همه گفتند که او خیالاتی شده و هیچکس حرفش را باور نکرد. زهره این حرف را اولین بار به نزدیکترین دوستش مینا گفت و بعد از آن دیگران هم یکییکی از ماجرا باخبر شدند. و بالاخره خبر در تمام شهرک پیچید. زهره میگفت دختری را میشناسد که موهایی خاکستری دارد، دستهایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهمتر صد سال پیش مرده است!