امروزه ثابت شده است که خانواده نقشی محوری در ارتقای سطح سواد و مهارتهای اجتماعی و عاطفی کودکان دارد. والدین به عنوان نخستین آموزگاران، در فراهم کردن محیطی غنی برای پرورش کودک، گسترش دایرهی واژگان، قدرت تمرکز و پایهریزی بنیانهای مهارتهای سخن گفتن، خواندن و نوشتن و برقراری ارتباط، جایگاهی مهم و تعیینکننده دارند. اهمیت نقش خانواده بهویژه در سالهای پیش از دبستان پررنگتر است. برنامهی «با من بخوان» بر این باور است که بردن کتاب به درون خانواده از هنگامی که کودکان بسیار کوچک هستند، باعث شکلگیری عادت به خواندن و عشق ورزیدن به کتاب در طول دوران زندگی میشود. بر همین اساس، امسال در هفتهی بلندخوانی کوشیدیم تا هرچه بیشتر والدین، به ویژه مادران را، به مشارکت در برنامههای کتابخوانی برای کودکان تشویق کنیم.
تجربههای نشستهای بلندخوانی در دو مرکز «کانون نوید زندگی کوشا» و «مرکز توانمندسازی آوای ماندگار» که در ادامه میآید، بار دیگر نشان میدهد یکی از دستاوردهای مهم بلندخوانی با کودکان محکمتر کردن پیوندهای عاطفی پدر و مادر، با کودک است. سهیم شدن کتاب به روش بلندخوانی با کودکان سبب میشود والدین، به ویژه مادرانی که در مناطق کمبرخوردار زیر بار فشار کار و زندگی هستند، وقت بیشتری با کودک خود بگذرانند و خود نیز از شرکت در این نشستها لذت ببرند و مهارتهای خود را بهبود ببخشند.
- نام مرکز: کانون نوید زندگی کوشا
- تاریخ: یکشنبه 6 بهمن 1398 – به مناسبت هفتهی بلندخوانی
- نام کتاب: دریا قرمز نیست
- مربی: فیروزه ململی
- شرکتکنندگان در نشست: گروهی از کودکان پیش از دبستان به همراه مادرانشان
در آغاز پس از قدردانی از حضور مادران، کمی دربارهی هفتهی بلندخوانی و اهمیت کتابخوانی برای کودکان سخن گفتم. سپس کتاب «دریا قرمز نیست» را معرفی و شروع به بلندخوانی آن کردم. هنگام بلندخوانی، کودکان طبق روال همیشگی اظهارنظر میکردند و سوال میپرسیدند یا به پرسشهای من پاسخ میدادند. اما مادران ساکت بودند. به تدریج توجه مادران هم به داستان کتاب جلب شد، بهویژه زمانی که داستان به آنجا رسید که اطرافیانِ مدادشمعی (شخصیت اصلی داستان)، دربارهی او صحبت میکردند.
پس از پایان بلندخوانی نظر مادران را جویا شدم. یکی از مادرها گفت: «ما باید خود و تواناییهایمان را بشناسیم.» دیگری گفت: «انتظار بیجا از فرزندمان نداشته باشیم و قضاوتاش نکنیم».
سپس از ایشان دربارهی ترس از قضاوت شدن و انجام ندادن کارهای دلخواه به خاطر نظر دیگران، پرسیدم و در پایان خواستم بدون هیچ ترسی از قضاوتشدن، هر چیزی که حالشان را خوب میکند نقاشی یا با کاغذرنگی به شکل کلاژ درست کنند. جالب این بود که مادران با دقت و علاقه شروع به کار کردند و از چهرهشان پیدا بود که حتی بیش از کودکان از این کار لذت میبرند.
هنگام خداحافظی یکی از مادران نزد من آمد و پس از تشکر گفت که سواد ندارد اما دوستدارد که این کتاب را امشب امانت ببرد تا دختر بزرگاش دوباره آن را برایاش بخواند.
- نام مرکز: کانون نوید زندگی کوشا
- تاریخ: یکشنبه 5 بهمن 1398 – به مناسبت هفتهی بلندخوانی
- نام کتاب: مامان جیغجیغو
- مربی: خانم دوستدار
- شرکتکنندگان در نشست: ۹ نفر از مادرانِ کودکان مقطع پیش دبستانی
در آغاز از مادران خواستم که خودشان را معرفی کنند و بگویند مادر کدامیک از کودکان پیشدبستان هستند. متاسفانه از میان ۹ مادر تنها دو مادر توانایی خواندن و نوشتن داشتند. برایشان توضیح دادم که ما در هفتهی بلندخوانی هستیم که از ۲ بهمن ماه آغاز شده و تا ۸ بهمن ماه ادامه دارد؛ هفتهی بلندخوانی یک هفتهی نمادین برای یادآوری اهمیت کتابخوانی و بلندخوانی است و شما مادرها هم میتوانید از این هفته بلندخوانی و فعالیتهای در پیوند با آن را در خانوادهی خود آغاز کنید؛ به همراه همسرتان، یا دیگر بزرگسالان در جمع فامیل و آشنایان، برای کودکانتان کتاب بخوانید. حتی مادرانی که سواد ندارند، می توانند از روی تصاویرِ کتابهای تصویری این گونه فعالیتها را با کودکانشان اجرا کنند.
در مرحلهی بعد کاغذ و مدادهای رنگی در اختیار مادران گذاشتم. از آنها پرسیدم:
- آیا شما عصبانی میشوید؟
- همه پاسخ دادند: بله!
- آیا همسرتان بر سر شما فریاد میزند؟
- پاسخ همه به جز یک نفر، مثبت بود.
- آیا از کودکی به یاد دارید پدر یا مادر بر سر شما جیغ کشیده باشند؟
- پاسخ همگی مثبت بود.
سپس از آنها پرسیدم در چنین لحظاتی چه حسی به شما دست میداد یا میدهد؟ چه احساسی دارید؟ چه کار میکنید؟
پاسخها متفاوت بود: گریه میکنم، به اتاقام میروم، سکوت میکنم، میخندم...
از آنها خواستم که روی کاغذ، خودشان را در آن لحظه نقاشی کنند، یا احساسشان را به تصویر دربیاورند، حتی با یک خط یا یک نقطه. این مرحله از کار برایشان آسان نبود. چون گویی ما بزرگسالان هم هنوز احساسات خود را کامل نمیشناسیم یا اگر هم میشناسیم به آنها فکر نمیکنیم. گویی جیغ زدن و شنیدن امری عادی شده است. اما سرانجام مادران پس از کمی تلاش موفق شدند تا حدودی با تصاویر احساسشان را نشان دهند. جالب این بود که تقریباً همگی از رنگهای قرمز و تیره استفاده کرده بودند.
سپس کتاب «مامان جیغجیغو» را برایشان بلندخوانی کردم. پس از بلندخوانی کمی با هم گفتوگو کردیم و از واکنشهایشان پی بردم که متوجه پیام غیرمستقیم داستان شدهاند. گویی تلنگری به ذهنشان زده شده بود و دریافته بودند که هر فریاد یا جیغ ما چه احساس ناخوشایندی در کودک ایجاد میکند.
در مرحلهی بعد از مادران خواستم که دستهای همدیگر را بگیرند، چشمانشان را ببندند، بدنشان را آرام کنند و چند نفس عمیق بکشند و به موسیقی آرامشبخشی که پخش میشد گوش دهند. من هم همزمان جملاتی را از کتاب «صلح» برایشان خواندم. پس از دو دقیقه از آنها خواستم چشمانشان را باز کنند و هر حسی را که دارند روی همان کاغذ قبلی بکشند. این بار این کار برایشان کمی آسانتر بود. نکته جالب این بود که این بار بیشتر از رنگهای آبی و سبز استفاده کرده بودند. در پایان دستهای هم را گرفتیم و شعر «سبز و سبز وسبز» از محمود کیانوش، را با هم خواندیم که بسیار خوشایند بود.
به آنها توضیح دادم که شما هم میتوانید فعالیتهای مشابهی با کودکان خود ترتیب دهید.
- نام مرکز: مرکز توانمندسازی آوای ماندگار
- تاریخ: یکشنبه 5 بهمن 1398 – به مناسبت هفتهی بلندخوانی
- نام کتاب: بوسههایی برای بابا
- مربیان: فریده جوزی و طاهره مهربان
- شرکتکنندگان در نشست: 26 نفر از مادران و کودکان مقطع پیش دبستانی
امروز کلاسمان با روزهای پیش متفاوت بود! به مناسبت هفتهی بلندخوانی مادران نیز به همراه کودکان در کلاس حضور داشتند و به بلندخوانی گوش فرا داده بودند. ذوق و شوقی در کلاس حاکم بود و همه میخندیدند.
پیش از شروع بلندخوانی خاله فریده توضیحاتی دربارهی هفتهی بلندخوانی ارائه کرد و توضیح داد که بلندخوانی، خواندن کتاب با صدای بلند است به گونهای که بتوانیم کودک را جذب خواندن و گوش دادن کنیم. در بلندخوانی سعی کنیم به فراز و فرودها، آهنگ صدا و روانخوانی توجه کنیم و چهره و صدای خود را هنگام خواندن کتاب با شخصیتهای داستان تطابق بدهیم. بعضی از مادران گفتند ما سواد نداریم. به آنها توصیه کردیم که میتوانند از تصاویر کتاب برای روایت کردن کمک بگیرند یا با توجه به تصویرها در مورد شخصیتهای داستان برای کودکان توضیحاتی بدهند (برای مثال در مورد کتاب «بوسههایی برای بابا» میتوانند در مورد خرس یا دیگر جانوران داستان، محل زندگی، غذا، نوع پوشش آنها و... با کودک گفتوگو کنند) یا میتوانند از دیگر اعضای خانواده که سواد دارند بخواهند تا کتاب را برای جمع بخوانند.
سپس کتاب «بوسههایی برای بابا» را بلندخوانی کردیم. هنگام بلندخوانی یکی از پسربچهها گفت: «من پدرم را بوس نمیکنم، او را دوست ندارم» و خود را به مادرش چسباند، مادرش هم حرف او را تایید کرد. دیگری گفت: «من هم پدرم را دوست ندارم، چون هیچی برایام نمی خرد». در پایان داستان که خرس کوچولو هنگام خواب به پدرش بوس میدهد، بلال گفت: «خوب است روزهای دوشنبه و سهشنبه به باباها بوس بدهیم!» که این حرف باعث خندهی حاضرین شد. از کودکان پرسیدیم: «آیا ما به این دلیل پدرهایمان را دوست داریم که برایمان چیزی میخرند؟» اکثر بچهها پس از کمی فکر کردن گفتند: «نه، او ما را دوست دارد، ما هم بابا را دوست داریم.»
زینب گفت: «پدرم قبلاً چیزهایی برایام میخرید، ولی الان داریم پولهایمان را پسانداز میکنیم تا ماشین بخریم. به همین دلیل بابایام دیگر چیزی برایام نمیخرد. ولی من باز هم دوستش دارم.»
یکی از بچهها به مادرش که سواد نداشت گفت: «مامان من خودم کتاب را برایات میخوانم.»
در پایان از کودکان خواستیم بوسهای خرسی برای پدرانشان بفرستند و یک نقاشی با موضوع بوسیدن پدرشان بکشند و برای او به خانه ببرند.
- نام مرکز: مرکز توانمندسازی آوای ماندگار
- تاریخ: یکشنبه 6 بهمن 1398 – به مناسبت هفتهی بلندخوانی
- نام کتاب: خرگوش کوچولوی خوشحال
- مربیان: منیژه نصیری و فریده جوزی
- شرکتکنندگان در نشست: 17 نفر کودک و 15 نفر از مادران
امروز به مناسبت هفتهی بلندخوانی، مادرانِ کودکان پیشدبستانی را برای شرکت در نشست کتابخوانی دعوت کردیم.
در ابتد برای مادران از هفتهی بلندخوانی و اهمیت آن گفتیم و از آنها خواستیم در خانه برای کودکانشان بلندخوانی کنند و از نشست بلندخوانیشان عکس و فیلم بگیرند و برای ما بفرستند. کمی هم دربارهی شیوهی بلندخوانی برای مادرها توضیح دادیم. سپس بلندخوانی کتاب «خرگوش کوچولوی خوشحال» را آغاز کردیم. هنگام بلندخوانی پرسیدیم: «چه چیزی باعث میشود شما خوشحال باشید؟» خیلی از مادرها گفتند سلامت بودن و خوشحالی فرزندشان مایهی شادی آنهاست. سپس از مادرها پرسیدیم: «آیا تا به حال آنقدر خندیدهاید، که دلتان درد بگیرد؟» کودکان به محض شنیدن این پرسش خندیدند! یکی از مادرها گفت: «نه، من تا حالا از ته دل نخندیدهام که دلدرد بگیرم، چون چیزی وجود نداشته که من را از ته دل بخنداند.» کودکان هم نظرهای مختلفی دادند.
یکی از مادرها گفت: «عید سال گذشته، کمی پول برداشتم و به بازار رفتم تا خرید کنم. در راه زنی را دیدم که کودکی در بغل داشت و با گریه از مردم درخواست پول میکرد. وقتی این صحنه را دیدم خیلی ناراحت شدم و پول خرید عید را به آن خانم دادم تا کودکاش را به بیمارستان ببرد. وقتی این کار را انجام دادم خیلی خوشحال شدم، در دلام احساس شادی کردم و از خودم راضی بودم.» مادر دیگری گفت: «وقتی شوهرم خوشاخلاق باشد، من خیلی خوشحال هستم!»
در طول این نشست اغلب مادرها میخندیدند و شنیدن اظهارنظرهای فرزندانشان در جمع، برایشان بسیار شادیآور بود. در پایان باز هم در مورد چیزهایی که خوشحالمان میکند، گفتوگو کردیم. مادر آرمین گفت: «وقتی به دریا نگاه میکنم، خیلی خوشحال میشوم.» یکی دیگر از مادرها گفت: «وقتی خبر سلامتی خود را از دکتر شنیدم، خیلی خیلی خوشحال شدم چون بعضی از دکترها ناامیدم کرده بودند. سلامتی اولین چیز در زندگی است که باعث خوشحالی من میشود.» بعضی از مادرها هم گفتند که پول و طلا باعث خوشحالیشان می شود! و همه خندیدند. مادر امیر محمد گفت: «وقتی کتاب میخوانم حالام خوب میشود و از حالِ خوب خودم، خوشحال میشوم.»
یکی از مادرها که دلتنگ والدیناش بود گفت: «من از پدر و مادرم دور هستم. دیدن آنها خوشحالام میکند.» یکی از کودکان هم گفت: «من وقتی در پارک هستم، خیلی خوشحالم!»
سپس از کودکان خواستیم به عنوان فعالیت پس از بلندخوانی، چیزهایی را که خوشحالشان میکند نقاشی کنند.
معرفی کتاب «دریا قرمز نیست» در کتابک
معرفی کتاب «مامان جیغجیغو» در کتابک
معرفی کتاب «بوسههایی برای بابا» در کتابک
معرفی کتاب خرگوش کوچولوی خوشحال (احساسهای خرگوشی)