یک روز با خانم آنجلیکا در کتابخانه

بلندخوانی کتاب جیب‌های آنجلیکا اسپراکت در کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار

در دنیای کودکی همه چیز ممکن است، خیال کودک محدودیتی نمی‌شناسد. در دنیای کتاب هم هر چیزی امکان‌پذیر است، زیرا جهان داستان‌‌ها بی‌کران و گسترده است. با کتاب‌های داستان می‌توان قوه‌ی تخیل کودکان، به‌ویژه خردسالان، را تقویت کرد. کتاب‌ کودک دریچه‌ای می‌گشاید تا خیال کودک به پرواز درآید، تا جهانی را تصور کند که در آن ناممکن‌ها ممکن می‌شود. دنیایی که هر چیزی در جیب‌های پالتو جا می‌شود! کتاب «جیب‌های آنجلیکا اسپراکت» با تصویر‌های گیرا و طنزآمیز «کوئنتین بلیک» نویسنده و تصویرگر انگلیسی یکی از این کتاب‌هاست.

در یکی از روزهای بهار 1401 کتابداران کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار در استان اصفهان این کتاب را برای کودکان بلندخوانی کردند و دنیایی را برای کودکان ساختند که در آن «تو جیب جا میشه؟»، پرسش معروف مسابقهی بیست‌سوالی، معنایی ندارد و موشها، تمساحها، مارها و حتی فیلها از جیب‌های شگفت‌انگیز خانم آنجلیکا بیرون میآیند.

این تجربه را در ادامه از زبان کتابدار کتابخانه‌ی صدرالواعظین بخوانید:

جیب‌ های آنجلیکا اسپراکت

  • مکان: استان اصفهان، خوانسار، کتابخانه‌ی صدرالواعظین
  • تاریخ: 19 اردیبهشت 1401
  • تعداد کودکان: 8 نفر
  • گروه سنی: 3 تا 5 سال
  • بلندخوان: حمیده قاضی سعیدی
  • نام کتاب: جیب‌های آنجلیکا اسپراکت

«امروز با لباس پُر جیب آنجلیکا به نشست بلندخوانی رفتم! از قبل با همکاری دوستانم، خانم‌ها رحمانی و مهدیه، این لباس را دوخته بودیم. کودکان برای بلندخوانی جمع شده بودند و من در نقش خانم آنجلیکا اسپراکت وارد نشست شدم و به آن‌ها سلام کردم.

جلد کتاب را به خردسالان نشان دادم و پرسیدم: «چه می‌بینید؟» کودکان به تمساح اشاره کردند. از آن‌ها خواستم از جایشان بلند شوند و همگی دنبال جیب‌های لباس‌هایمان گشتیم تا ببینیم داخل جیب‌هایمان چه چیزی هست. از بچه‌ها پرسیدم: «دلتان می‌خواهد بدانید در جیب‌های خانم آنجلیکا چه چیزهایی پیدا می‌شود؟» همه مشتاقانه نشستند.

یکی‌یکی جیب‌ها را شمردیم. از جیب اول موش درآوردیم، و از جیب دوم پنیر. در جیب بعدی چتر بود. بچه‌ها زیر چتر خانم آنجلیکا جمع شدند و صدای باران درآوردند.

یکی از دخترها گفت: «خانم، رعد و برق!» با دست‌هایمان صدای رعد درآوردیم. بچهها از صدای رعد زیر باران خندیدند. باران که تمام شد، آفتاب درآمد. پس لباس شنا، لباس خنک و حوله از جیب در آوردیم و همگی شنا کردیم.

پس از شنا در کنار ساحل مرغابی، قایق کاغذی و کلاه حصیری را از جیب‌های خانم آنجلیکا در آوردیم. کودکان عاشق کلاه شدند و همه‌شان کلاه را بر سر گذاشتند.

کتابخانه‌ صدرالواعظین

کتابخانه ای در اصفهان

در صفحات بعدی کتاب، بوقهای بزرگی در جیب‌ها بود. صدای بوق همه جای کتابخانه را پر کرده بود. به صفحه‌ی اسکیت که رسیدیم بچه‌ها همه نزدیک‌تر شدند تا بازی بچه‌های اسکیت‌باز را ببینند و پیوسته به آن‌ها تذکر می‌دادند: «مراقب باشید، می‌افتید!» مه‌گل به پسری که در تصویر کتاب اشاره کرد که بی‌اجازه دستش را داخل جیب کرده بود و ابراز ناراحتی کرد.

به سراغ جیب دیگر این پالتوی شگفتانگیز رفتیم و کودکان حدس زدند که باید مار باشد اما یکدفعه فیل بزرگ را دیدند. با دیدن فیل بچه‌ها اول خیلی تعجب کردند و بعد زدند زیر خنده. به صفحات پایانی کتاب رسیدیم اما کودکان هنوز دنبال وسایل دیگر در جیب‌های خانم آنجلیکا بودند.

کتابخانه با من بخوان

بلندخوانی در کتابخانه با من بخوان

پس از بلندخوانی کمی استراحتی کردیم و سپس هر کدام از کودکان نقاشی چیزی را که دوست داشتند در جیب خانم آنجلیکا باشد کشیدند. حنانه پدرش را در نقاشی کشید. ساره با بادکنک‌هایش سفر کرد. ارسلان شیری را در لابه‌لای درختان نقاشی کرد. امیرعلی دوستی، پرواز و خورشید را کشید. نیلا دوچرخه‌اش را کشید. مه‌گل خوکی را کشید که دنبال دوست می‌گردد، و فریما خانواده‌اش را به تصویر درآورد.

خانم آنجلیکا اسپراکت به کودکان اجازه داد چیزهای مورد علاقه‌شان را در جیب‌هایش بگذارند و با آب‌نباتها و بستنی‌هایش از بچه‌ها پذیرایی کرد. روز شاد و پرنشاطی بود!»

فعالیت کودکان در کتابخانه اصفهان

کتابخانه‌ صدرالواعظین در اصفهان

بیشتر بخوانید

پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on