به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

"...زندگی به خیار می‌ماند، ته‌اش تلخ است. دوستش گفته بود: از قضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می‌کنند. سر و ته خیار را اشتباه می‌گیرند..."

-از کتاب ته خیار

«هوشنگ مرادی کرمانی» را امروز همه می‌شناسند. او از «چهره‌های ماندگار» و خالق «قصه‌های مجید» و چندین اثر فاخر دیگر است که قریب به پنج‌دهه، به صورت حرفه‌ای و بی وقفه نوشته است. کتاب‌هایش به‌چندین زبان ترجمه شده و جوائز متعدد داخلی و خارجی را ازآن‌ خود کرده‌اند. اما برای آنان که خواهان شناخت دیروزی از نویسنده‌اند و هم برای آنانکه تجربه‌ زیست در مناطق محروم را نداشته‌اند، شاید دعوت به مطالعه کتاب «شما که غریبه نیستید» مناسب باشد. این کتاب یک زندگینامه خودنوشت است. حجم عمده کتاب اختصاص به خاطرات دوران کودکی و نوجوانی نویسنده و رنج و حرمان‌هایش دارد.

«شما که غریبه نیستید» حکایت‌گر دیروز مرادی کرمانی است. نویسنده‌ای که در این کتاب، هنر پنجم و هفتم -ادبیات و سینما- را درهم آمیخته است. وقتی کتاب را می‌خوانی، تمامی آنچه بر کاغذ و در قالب کلمات خوانده‌ای، بدل به تصویر می‌شوند و در پرده سینمای ذهنت جان می‌گیرند.

»هوشنگ مرادی کرمانی» یا همانگونه که اطرافیان با لهجه محلی، «هوشو» صدایش می‌کنند، فرزند کویر است. از روستایی به نام «سیرچ» در حاشیه‌اش. «هوشو» برای تمامی تلخی‌ها و مصائبی که یکی از پس دیگری در زندگی تجربه می‌کند تنها یک مرهم سراغ دارد و آن خواندن کتاب است:

«اگر تکه کاغذی تو هوا ببینم که باد می‌برد، می‌دوم و می‌گیرم و می‌خوانمش. معتاد کتاب شده‌ام.

کتابخانه‌ای به تازگی در کرمان راه افتاده، مشتری پر و پا قرصش می‌شوم. هیچ‌کس مرا بی کتاب نمی‌بیند. تو خیابان و پیاده‌رو هم کتاب می‌خوانم و از این و آن تنه می‌خورم. متلک‌ها و دست انداختن‌ها را تحمل می‌کنم. عاشقم. چه کنم؟»(ص ۳۱۹)

اما این‌ها تنها گوشه کوچکی از درد و رنجیست که «هوشو» متحمل می‌شود. درد و رنجی که نویسنده می‌خواهد اندکی از تلخی‌شان را با شیرینی و طنازی خامه‌اش جبران کند.

«شما که غریبه نیستید، ژانری «خود ارجاع» است که «نویسنده را همزمان در جایگاه سوژه مشاهده گر و ابژه نظاره خود می نشاند»: زمانی که دخل «هوشو» به دلیل خرید کتاب، با خرجش نمی‌خواند کاری را نزد یک کتابفروش برای خود دست و پا می‌کند تا هم تجارت کرده باشد و هم زیارت؛ هم بخواند و هم بفروشد. هم «کاسبی» کند و هم «عاشقی». تجربه‌ای تلخ و شیرین که راهگشای او به حقیقتی جامعه شناختی می‌شود: «بچه‌هایی را می‌بینم که مثل خودم علاف کتاب و مجله‌اند. دلم برایشان می‌سوزد. اما کاسبی با دل سوختن به حال کسی که پول ندارد، عاشق است، عاشق خواندن، جور در نمی‌آید.»(ص ۳۰۱)

او در پایان کتاب می‌نویسد: «روزگار این جوری است. از شما چه پنهان، همه‌اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمی‌کنم. لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چقدر خوشبختم.»(ص ۳۵۶)

«هوشو»ها زیاده خواه نیستند. ناشکری نمی‌کنند. آن‌ها برای خوشبختی، تنها «باغچه» می‌خواهند. باغچه‌ای تا در کنجی از آن سر در مرهمی فرو برند که «مرادی کرمانی»ها برایشان ساخته‌اند.

 

۱- ادبیات «من»/ راهی به فهم خود زندگی نگاری و روایت‌های شخصی. سدونی اسمیت، جولیا واتسون. ترجمه رؤیا پورآذر. نشر اطراف: ۱۴۰۱. صفحه ۱۳

نویسنده:
Submitted by editor74 on