شعرتبریک تبریک از عباس یمینی شریف
شد عید نوروز
عید دل افروز
در باغها باز شد
غنچهها باز
سبز و است و خندون
باغ بیابان
گنجشک زیبا
گوید به گلها
جیک جیک جیک
تبریک تبریک
ما بچهها
هم شادیم و هم خرم
شد عید نوروز
عید دل افروز
در باغها باز شد
غنچهها باز
سبز و است و خندون
باغ بیابان
گنجشک زیبا
گوید به گلها
جیک جیک جیک
تبریک تبریک
ما بچهها
هم شادیم و هم خرم
سبزی بیار سیر بیار
سیب و سماق گیر بیار
سنجد و سرکه پیدا کن
در وسط سفره گذار
وقتی که گوید آن عمو
آی سمنو آی سمنو
صداش بزن بیاد جلو
کاسه بده بخر از او
ماهی و آرد و آب و شیر
سبزه و گل نون و پنیر
شمع و گلاب خوب بیار
هر چه که لازمه بیار
سفره بینداز به زمین
تمام چیز هفت سین
ظرف به ظرف پیش هم
درست و پاکیزه بچین
تا به خوشی سال دگر
به شادی و بی دردسر
آسوده زندگی کنی
از غم و غصه بی خبر
تصویرگر: راشین خیریه
شد شب عید
سال جدید
جوانه زد
درخت بید
حالا باید
دوید دوید
بالا پرید
پایین برید
خانه تکاند
جارو کشید
گردگیری کرد
اطاق را چید
شیرینی و
آجیل خرید
رخت پاک و
تمیز پوشید
رفت این را دید
رفت آن را دید
گفت و شنید
تبریک عید
شد صبح و خورشید
تابید و خندید
بر هر چه خندید
شد شاد و تابید
شد باز گلها
خوشرنگ و زیبا
سرها گرفتند
با ناز بالا
پروانهها باز
با هم به پرواز
بر گل نشینند
چون گل شود باز
گنجشک دلشاد
جیک جیک سرداد
پر زد هوا رفت
با پر پر باد
شد شهر بیدار
با سشور بسیار
رفتند مردم
شاد از پی کار
چه دختران ماهی
پاکیزه تا بخواهی
سوزن و نخ گرفتند
به دوخت و دوز نشستند
قیچی و انگشتانه
آمده در میانه
یکی برش میدانه
به اوساها میمانه
دیگری درز گیره
ماهر و بی نظیره
این یکی روز تا روزه
سوراخ دگمه دوزه
آی یکی ریزه میزه
اطوکشی تمیزه
بابابزرگ پیرم
دستشو من میگیرم
چه خوب و مهربانه
چه شاد و خوش زبانه
موهای مثل برفش
بامزه کرده حرفش
چین و چروک رویش
با موهای ابرویش
چه خوبه و چه زیبا
همیشه شاده با ما
هرجا او را میبینم
رو زانوش میشینم
قصه میگه برایم
میاد تو بازیهایم
پهلوی من میمانه
کتاب برام می خوانه
او خیلی خوب و داناست
خیلی مواظب ماست
ارغوان باز چمن را آراست
گل فرو ریخت بر هر سو چپ و راست
باز پیراهم گلگون پوشید
در ره باد بهاری برخاست
آتشی داشت نهان سینه باغ
با دلی سوخته داغی بر داغ؟
خرمنی گشته به پا از گل سرخ؟
یا چمن باز برافروخت چراغ؟
گنبدی ساخته گلشن ز عقیق
یا ز مرجان زده یک آلاچیق
یا که برقی به چمن جسته ز شوق
زان به گلزار بپا گشته حریق
گشته دریای زبر جد بستان
ازغوان کشتی یاقوت بران
سبزه جنبان شده درهم چون موج
میخزد باد چو ماهی در آن
ازغوان بود گل پیشاهنگ
نتوانست کند باز درنگ
کوه را ابر تیره پوشیده
زیر خود پهن کرده فرش سپید
آسمان پنبه پوش گردیده
خفته در پنبه پارهها خورشید
شب رخ باغ شسته با باران
باد بر سبزهها زده شانه
گشته از بوی نم هوا خوشبو
بسته شبنم به برگها دانه
در آن کبود گنبد
هر چیز هست زیبا
در پردههای زیباش
بسیار دیدنیهاست
شبهای پرستاره
تاقی است پر ز تصویر
بزغاله، گاو، ماهی
خرچنگ و عقرب و شیر
یک خرس کوچک آن سوش
خرس بزرگ پهلوش
یک جای آن دو پیکر
جای دگر ترازوش
یک گله ابر گاهی
آید به دشت آبیش
گویی که باغ وحشی
آید ز دورها پیش
یک اسب سرکش آن ور
گرگ و نهنگ این سر
فیل و پلنگ و آهو
خرگوش و اسب و استر
دنیا چه خنده دار است
باشد عجیب هر جاش
هم این جهان پایین
هم آسمان بالاش
شب چراغ از لب بام دنیا
تابد آرام بر آب دریا
گاه چون سایه به خاکستر ابر
گاه روشن به دل آبیها
سیم پاشیده به دریا مهتاب
ماه خوابیده به هر موج و حباب
قایقی ساخته گهواره بر آب
سرنشینان همه در عالم خواب
میکشد موج به ساحلها سر
رفته قایق به تماشای سحر
میپرد خواب چو پروانه ز چشم
کرده بیداری بر دیده گذر
مه به پایان ره خویش رسید
دل به دریا زد و مهتاب پرید
نور بر خاور تاریک دمید
تا شب تیره شود صبح سپید