سحر ترهنده

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با سحر ترهنده را مشاهده کنید.

«بچه باتلاق» با کمک گرفتن از تخیل و روندی جادووار، نشان می‌دهد دوست داشتن واقعی چه معنایی دارد و این که هرکس نیاز دارد در جایی زندگی کند که برایش خوب است و به آن‌جا تعلق دارد.
یکشنبه, ۲۲ فروردین
«بچه باتلاق» با کمک گرفتن از تخیل و روندی جادووار، نشان می‌دهد دوست داشتن واقعی چه معنایی دارد و این که هرکس نیاز دارد در جایی زندگی کند که برایش خوب است و به آن‌جا تعلق دارد.
یکشنبه, ۲۲ فروردین
کتاب «ما اینطوری زندگی می‌کنیم!» هفت کودک واقعی از هفت گوشه جهان، پرو، ژاپن، ایتالیا، ایران، هند، روسیه و اوگاندا در محدوده سنی هفت تا یازده ساله از «خود» می‌گویند.
سه شنبه, ۳۱ اردیبهشت
بعضی روزها آسمان از همیشه بزرگ‌تر است درخت‌ها بلندند و جهان جای زیبایی برای زندگی کردن است. کتاب «گرسنه» با تصویری از یک جهانِ آرام و در صلح آغاز می‌شود. درختانی که سر به فلک کشیده‌اند، نسیمی که می‌وزد و چند دوست که با خوشحالی قدم می‌زنند و این طور که از لبخندشان پیداست از همه چیز راضی و خوشنود هستند.
شنبه, ۱ دی
کتاب تصویری «سفر» با یک جمله‌ تکان‌دهنده آغاز می‌شود: «شاید مجبور شوی جایی را که در آن زندگی می‌کنی، ترک کنی.» این جمله، همان ابتدای کتاب خواننده را در فکر فرو می‌برد و ذهن کودک را درگیر می‌کند که اگر قرار باشد محیطِ آشنای همیشگی را ترک کند، چه می‌شود؟
دوشنبه, ۲۳ مهر
"ماده ۱۰ قوانین استاندارد در مورد برابری فرصت ها برای معلولان چنین می گوید: "دولت ها باید فرصت ها و امکانات معلولان را برای بارور ساختن خلاقیت و توانمندی های هنری و ذهنی شان نه تنها به سود خود بلکه به سود جامعه چه در شهر و چه در روستا تضمین کنند. رقص، موسیقی، ادبیات، نمایش، هنرهای تجسمی، نقاشی و پیکره سازی نمونه هایی از این فعالیت هستند". این قانون و دیگر قوانین در رابطه با حقوق معلولان بازتاب دهنده ی توجه جامعه ی جهانی به حضور جمعیت بیش از ۶۵۰ میلیونی معلولان به عنوان نیروی انسانی بالقوه ای است که حق دارد و می تواند در هر عرصه ای نقش داشته باشد اگر و فقط اگر شرایط برای بروز توانایی هایشان مناسب باشد. مناسب سازی مواد خواندنی گامی عملی برای مناسب سازی شرایط و پذیرش معلولان در جامعه است.
دوشنبه, ۸ آذر
  به کمک روش‌های زیر خوانندگان نوجوان بی‌علاقه به خواندن را به شور و شوق آورید:
پنجشنبه, ۲۹ بهمن
لی لی یک کانگورو داشت که مال خود خود او بود. لی لی هر شب به او می گفت:" کانگوروی آبی عاشقتم". تا این که یک روز عمه لی لی به دیدنش آمد و هدیه ای بزرگ به او داد. ناگهان کانگوروی آبی دریافت که باید بجای خوابیدن کنار لی لی، کنار خرس قهوه ای وحشی بخوابد. و به زودی حیوانات دیگری نیز از راه رسیدند؛ خرگوش زرد پارچه ای، توله های پشمالو، تمساح خزنده و بعد اسباب بازی های دیگر و دیگر. کانگوروی آبی کم کم بی خواب شد چون تخت خواب به طرز وحشتناکی شلوغ بود. او حس کرد که دیگر پیش لی لی جایی ندارد. و به راستی با این همه همراه، آیا لی لی هیچگاه متوجه خواهد شد که کانگوروی آبی او را ترک کرده است؟...
دوشنبه, ۲۰ آبان
دخترك به همراه مادر و پدرش برای تفریح و گردش به ساحل می روند. پدر و مادر تمام وقت در صندلی های ساحلی خود نشسته اند، یا خرخر می كنند و یا مدام از دخترك شكایت می كنند و به او غُر می زنند. و این در حالی است كه دخترك شانسی می یابد تا سفری ماجراجویانه بر دریای خروشان داشته باشد. به آب نزدیك نشودخترم، جمله ای است كه پدر و مادر بارها تكرار می كنند، اما دخترك از همان ابتدا سفر دریایی خود را آغاز كرده است. سفری كه با خطرات بسیاری همراه است و گنج های ارزشمندی در آن می توان یافت.
دوشنبه, ۲۰ آبان
داریم می‌ریم چه کار کنیم؟می‌ریم یه خرس شکار کنیم!هوا خوبه، آفتابیه،چه آسمونی! آبیه.شجاعیم و ترس نداریم،چون همه اهل شکاریم. و این‌گونه است که پدر به همراه چهار فرزندش و سگشان به شکار خرس می‌روند؛ کاری که اصلاً آسان نخواهد بود. آن‌ها از میان علف‌های بلند، رود پرآب و خروشان، جنگلی انبوه و کولاکی سخت گذشتند.
یکشنبه, ۱۹ آبان
یک روز صبح خانم خرگوش پیر به بچه هایش گفت: عزیزان من! شما فقط می توانید به مزرعه های اطراف بروید یا تا آخر این جاده بدوید. اما یادتان باشد که به باغ آقای مک‌گرگور نباید بروید. در آن جا برای پدرتان حادثه دردناکی اتفاق افتاد؛ خانم مک‌گرگور از او یک ساندویچ خرگوش ساخت.»
یکشنبه, ۱۹ آبان
پسرک در خانه ای ساحلی در كنار دریا زندگی می كند. و بهترین دوستانش قایقران پیر و ناخدای شجاع آنقدر از لذت و هیجانات زندگی و سفر های دریایی برای او گفته اند، كه پسرك مصمم است تا به زودی ملوان شود و به سفر دریایی برود. اما افسوس، زمانی كه او این آرزو را با پدر و مادرش در میان می گذارد، آن ها می خندند و به او می گویند كه برای این كار بسیار كوچك است.
یکشنبه, ۱۹ آبان
حنا گوریل ها را خیلی دوست دارد ولی تا به حال از نزدیك آن ها ندیده است. پدرش مردی بسیار گرفتار است و فرصت این را ندارد حنا را به باغ وحش ببرد، او در واقع فرصت هیچ كاری را ندارد. حنا برای هدیه تولد خود از پدر یك گوریل می خواهد؛ یک گوریل واقعی، اما وقتی می بیند كه پدر برای او یك گوریل اسباب بازی خریده بسیار ناراحت می شود. اما یک دفعه اتفاقی بسیار هیجان انگیز و باور نكردنی روی می دهد؛ گوریل اسباب بازی بزرگ و بزرگتر شده و به گوریلی واقعی تبدیل می شود. و عجیب تر آن كه این گوریل لباس های پدر حنا را می پوشد و با او به باغ وحش می روند آن هم در شب! ...
یکشنبه, ۱۹ آبان