حتماً ضرب المثل حق به حق دار می رسد را شنیده اید؟
مادر، لیلا را راضی می کند که به جای عروسک برایش چکمه بخرد.
"وینی پو" یک خرس است. یک خرس قطبی باهوش و شجاع و در عین حال شاعر با شعرهای با مزه و زیبا، اما نه از آن خرسهای قطبی که شما میشناسید. او یک عروسک خرسی است به نام "ادوارد خرسه " که خودش را وینی پو معرفی میکند.
اضطراب در دوره ی امتحان ها از مشکلات رایج کودکان و نوجوانان است که کارآیی و بازدهی آن ها را کاهش می دهد. در این مقاله کودک و نوجوان شما با راه های مقابله با اضطراب آشنا می شود. فراموش نکنید که شما به عنوان پدر و مادر در کاهش اضطراب امتحان نقش مهمی دارید. مقایسه ی او با دیگران، ارزش قائل شدن به نمره بدون توجه به میزان پیشرفت کودک سبب اصلی بروز اضطراب است.
"کوتولهها قهرمان نیستند، بلکه اشخاصی حسابگرند که برای پول ارزش زیادی قایلند، بعضی از آنها حقهباز و خائن و افرادی بسیار بد هستند، بعضی نه، افرادی نسبتا خوب و شرافتمندند مثل تورین و گروهش، البته اگر انتظار شما از "خوب" زیاد بالا نباشد".
چند بار برای شما پیش آمده که نتوانسته اید در یک ظرف مربا، آبلیمو یا روغن و . . . را باز کنید ؟ آنوقت چه می کردید؟ جلال هم موفق نمی شود در شیشه مربا را باز کند. حتی مادر ، آقای زینلی ، همسایه ی آنها ، همکلاسی ها ، معلم و پلیس و بقیه هم نمی توانند در آن را باز کنند.
"چگونه می توانیم به درستی یا نادرستی حرف یا عقیده ای پی ببریم؟
چگونه و به کمک چه کارهایی می توانیم سر حرف یا عقیده ی درست باقی بمانیم و در مخالفت با کارهای نادرست پافشاری کنیم؟
بهره گیری از ادبیات کودکان به ویژه داستان های کودک و نوجوان، یکی از راه هایی است که روان شناسان و کارشناسان آموزش و پرورش و نیز کتابداران برای شناسایی و درمان مشکلات روحی کودکان و نوجوانان پیشنهاد می کنند. اگر این داستان ها، گیرا و متناسب با نیازهای خوانندگان آن تهیه شده باشد، ابزار مناسبی در دسترس کودک و یا نوجوان گذارده می شود تا مشکل خود را شناسایی کند و در کاهش آن بکوشد.
برروی جلد کتاب مرد مقوایی نوشته شده است :"از سری داستان های ترسناک". شاید پیش از این که این کتاب را برای خواندن و سپس سهیم شدن با کودکان در دست بگیرید، از خود بپرسید که داستان های ترسناک چگونه داستان هایی هستند و آیا می توان خواندن آن را به کودکان و نوجوانان توصیه کرد؟ در پاسخ باید گفت که داستان های ترسناک گونه ای از ادبیات داستانی کودکان است که از اواخر سده بیستم محبوبیت زیادی در جهان یافته است.
حواس مامی جون پرت شده است. چیز گم می کند و کارهای عجیب و گاه خندهدار انجام میدهد. پزشک میگوید بیماری آلزایمر گرفته است. خاطرات مامی جون چون برگهای درخت در فصل پاییز، یکی یکی میریزند و گم میشوند. همهی خانواده برای تقویت حافظهی مامی جون دست به کار میشوند تا سلولهای خاکستری مغز مادربزرگ را فعال کنند و ... .
قصههای برادران گریم دریچهای از دنیای سحر و جادو و پریان را بر روی خواننده باز میکند. از جمله قصههای مشهور این مجموعه "سیندرلا" و "رامپل استیلت اسکین" است. برخی از قصهها دارای ماهیتی چند گانه است مانند "گور مرد ثروتمند" که آمیزهای از تخیل و دین است. برخی دیگر ترسناک است مانند قصه "داماد جنایتکار".
"من هرگز مغز نداشتم، تا آنکه گوژپشت آمد و اجازه داد مدتی مغز او را قرض بگیرم، و این حقیقت است، تمام حقیقت". ماکسول، معروف به ماکس دیوانه، پسر کین قاتل است و اگر راستش را بخواهید، با آن هیکل گنده و بدترکیب، با پدر زندانیاش مو نمی نزند. اما کوین گوژپشت که بود و چرا ماکس اجازه می داد بر روی شانههایش سوار شود؟
آیا به نظر شما در این قرن هنوز هم نژادپرستی وجود دارد؟ اصلاً نژادپرستی یعنی چه؟ چرا پدیده ای به نام نژادپرستی به وجود آمده است؟ چطور می توان با آن مبارزه کرد؟ طاهرین جلون نویسنده ی مراکش ساکن فرانسه، در این کتاب در گفت و گویی با مریم دختر یازده ساله اش و دوستان و همکلاسی های او، به پرسش های دخترش و دوستان مریم درباره نژادپرستی پاسخ داده است.
لوسی یک باره گفت: «این صدای چیست؟»
آن خانه خیلی بزرگتر از هر خانهای بود که لوسی تا آن روز دیده بود و فکر آن همه راهروهای دراز و ردیف درهایی که به اتاقهایی خالی باز میشد، کم کم او را میترساند. ادموند گفت:«یک پرنده بود خنگ خدا»
کودکان دبستانی بیش ازهر چیز شادی و بازی را دوست دارند. تکلیف و تحمیل، روح کودکانهی آنها را میآزارد و ازآنچه ممکن است حتی به سود آنها باشد، گریزان میکند.
"هکلبریفین" یک پسر بچه معمولی بود، شاید از معمولی هم معمولیتر بود. حتی نزدیک بود در خانه "بیوه دوگلاس"، یک آدم حسابی شود. تا اینکه سر و کله باباش پیدا شد و بعد از اینکه چند سری کتک مفصل خورد و داخل یک کلبه زندانی شد، فهمید که باید کاری بکند. از بدشانسی یا خوششانسیاش جیم، برده سیاه، هم به همین نتیجه رسیده بود و در نتیجه ...
خورشید روی سبزه ها و درخت های درهم تنیده ی "باغ مخفی" می تابید. این نامی بود که "مری" روی باغ گذاشته بود. این اسم را دوست داشت و وقتی بین دیوارهای قدیمی و زیبای آن تنها می گذشت و کسی نمی دانست او کجاست، بیشتر لذت می برد. تقریبا مثل دور بودن از دنیا بود و رفتن به یک جای افسانه ای. مری تصمیم گرفته بود راز وجود باغ مخفی را برای خود نگه دارد اما...
«ست»، ۱۰ ساله، هر روز از مادرش پول بیشتری برای خرید خوراکی درخواست میکند. با این حال، به نظر میرسد که لاغرتر از گذشته شده است و هر روز گرسنه از مدرسه به خانه میآید. پس از مدتی روشن میشود که «ست»، پول خوراکی خود را به یک کلاس پنجمی میدهد که او را تهدید کرده است در صورت نپرداختن پول، کتکش خواهد زد.
هیچ کس "اسکروچ" خسیس و دمدمی مزاج را دوست ندارد. او نه کارفرمای خوبی است و نه دوست، همسایه و فامیل خوبی. در آستانه یک شب کریسمس که همه گرداگرد هم هستند و لحظه های شادی را با هم سپری می کنند، او تنهاست و از این تنهایی او را گریزی نیست. سبب بی کسی اش شیوه ی زندگی و تفکر اوست.
عشق به مطالعه دروازهی دنیای یادگیری، فرهنگ و اندیشه را به روی نوجوانان میگشاید. در ایجاد این عشق و تعمیق و تبدیل آن به نیاز معنوی کودک و نوجوان، خانواده، گروه همسالان، آموزگاران و کتابداران نقش مهمی دارند.
"بنجی فاولی"، معروف به "موش"، به خاطر یک لحظه اشتباه حالا مجبور است که با "مارو همرمن" و پسری که ژاکت مشکی پوشیده، درگیر شود. همرمن با آن هیکل گندهاش الان باید توی دبیرستان باشد، نه توی دبستان؛ ولی بنجی ناخواسته او را مسخره کرده و حالا باید آماده درگیر شدن با او بشود. بنجی چه کاری میتواند بکند؟ فرار کند، مخفی شود ... یا با او روبرو شود؟
برای سال های چهارم و پنجم دبستان مجموعه ای از دو كتاب خواندن و كارورزی فارسی آموز ادبی ۳ بخش پیشرفته ی آموزش خلاق زبان فارسی پایه است.
یک پیشنهاد برای پدر و مادرهایی که کودک شان ناچار است از خود در برابر کودکان قلدر دفاع کند:
خانوادهی کولی، دخترک سیزده ساله، تصمیم میگیرند دختر خود را شوهر دهند و او مثل تمامی دختران هندی باید خانوادهاش را ترک کند. فقر، شرایط اجتماعی و آیین و رسومات دست و پا گیر آن سبب میشود این دختر همسر پسری شود که به سبب بیماری حتی از خودش نیز کوچکتر به نظر میرسد و مدت کوتاهی نیز پس از ازدواج بمیرد. اما کولی که غیر از مصاحبتی کوتاه با همسرش نبوده است، باید مانند تمام بیوههای هندی پس از مرگ شوهر با خانوادهی شوهرش زندگی کند.
من از مدرسه متنفرم و دیگر به مدرسه نمیروم!
هیچ وقت چنین احساسی داشتهاید؟ بسیاری از کودکان چنین احساسی را تجربه کردهاند. بیشتر وقتها این احساس چندان به درازا نمیکشد. اما اگر طولانی شد چه باید کرد؟ مدرسه واقعیت زندگی است و تحصیلات به شما کمک میکند تا آینده خود را آن طور که میخواهید بسازید. بنابر این بیایید دربارهٔ مدرسه و آنچه وقتی مدرسه را دوست نداریم، باید انجام دهیم، باهم حرف بزنیم.