یک روز یک کانگورو با بچه ای که در کیسه داشت، از باغ وحش فرار کرد و رفت توی حیاط خانه ی خرس. پرنده کوچولو گفت: «تو هم چیزی را که من می بینم، می بینی؟» خرس جواب داد: «البته اما باورم نمی شود، مثل یک رؤیاست.»
پرنده گفت: «شاید داریم خواب می بینیم» خرس با صدای بلند گفت: «آره راست می گویی. الان حتماً توی رختخوابمان خوابیده ایم.» پرنده گفت: «چطور است خودمان را بیدار کنیم.» خرس با خنده گفت: « بگذار اول کمی تفریح کنیم.» به اتاق رفت و ظرف عسل را برداشت و دستش را مثل ملاقه توی آن برد و عسل بیرون آورد. پرنده گفت: «مگر این عسل را برای زمستان نگه نداشته بودی؟» خرس گفت: «این عسل توی رؤیاست هر چقدر بخواهم می خورم. وقتی هم که از خواب بیدار شویم، عسل دست نخورده سرجایش است.» و به این ترتیب خرس و پرنده هر خرابکاری که دل شان می خواست، کردند. از طرفی مأموران باغ وحش که در تلاش یافتن کانگورو بودند، به آن جا رسیدند و کانگورو را در آن جا پیدا کردند. بقیه ماجرا را همراه فرزندان خود و یا همراه شاگردان کلاس خود در کتاب پی بگیرید. و با هم از متن و تصاویر نشاط انگیز لذت ببرید و بخندید.
داستانی است از دنیای شیرین خردسالی، خیالپردازی های کودکانه، شیطنت ها، زودباوری و سادگی هایشان، که البته در این ماجرا خوش شانسی هم نصیب شان می شود.
اثری موفق در ایجاد شادی و تفریح برای کودکان تا ده سال.