آذریزدی که سال ها برای همه کودکان ایرانی قصه گفت و قصه نوشت، اکنون در بیمارستان روی تخت خوابیده است به امید این که ریه هایش یاری کند که بتواند بدون دستگاه نفس بکشد.بیست و یک روز می شود که او در بیمارستان است. داستان از آن جا شروع شد که ماشینی در یزد به او زد و پایش شکست. اما مدت ها بود که پزشکان تشخیص ندادند که پای او شکسته است. هنگامی که تشخیص داده شد، چاره ای جز عمل نبود. عمل پا انجام شد، اما در این میان ریه ها چرک کرد و چرخه ای از گرفتاری ها برای پیرمرد نازنین قصه ها پیش آمد. در این مدت خانواده صبوری برای او بسیار زحمت کشیده اند. به ویژه خانم و آقای صبوری که شب و روزشان را درکنار او گذرانده اند. مشکل اکنون این است که پزشکان می گویند او دیگر نمی تواند بدون دستگاه تنفس کند. سخت است. بدنش یاری نمی کند. آذریزدی این روزها دوباره باید به خانه خانواده صبوری برگردد. اما با دستگاه ها و روی تخت. با آرزو و امید و دعا که دوباره سلامتی و تندرستی به او بازگردد.