پیتر سیس تصویرگر، نویسنده و فیلمساز ستایششده بینالمللی است. او در شهر برنو کشور چکسلواکی به دنیا آمد. در سال ۱۹۷۴ از آکادمی هنرهای کاربردی در پراگ فارغالتحصیل شد و در کالج سلطنتی هنر در لندن ادامه تحصیل داد.
مادر سیس هنرمند و پدرش مستندساز بود، آنها با تشویق فضایی مناسب برای پرورش استعداد هنری او در خانه فراهم کردند.
سیس در پراگ تحت کمونیسم رشد کرد. نخست به دنبالهروی از پدرش که مستندساز بود، فیلمهای کوتاه انیمیشن میساخت که جایزههایی را از آن او کرد. پس از پناهندگی سیس به امریکا، در اوایل دهه۱۹۸۰، موریس سنداک او را با دنیای کتابهای کودکان آشنا کرد. پیتر سیس تاکنون بیش از پنجاه کتاب کودک را تصویرگری کرده است.
متن بسیاری از آنها را هم خود نوشته است. کتابهای کودکانه پیتر سیس اغلب با تصویری از نقشهها و دعوت خوانندگان به پیوستن به او در کشف جهان شروع میشود. از این تصویرگر برجسته کتاب «همایش پرندگان» به فارسی ترجمه شده است که بازنویسی است از «منطقالطیر» شیخ عطّار نیشابوری، یکی برجستهترین آثار منظوم عرفانی سده دوازدهام ایران و شاهکار ادبیات فارسی. پیتر سیس حق انتشار این اثر را برای کمک به ترویج برنامه کتابخوانی «با من بخوان» در مناطق محروم ایران و در یک چاپ، به موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان واگذار کرده است. کتاب «خیالباف» اثر دیگری است که کودکان ایرانی میتوانند از هنر این تصویرگر برجسته لذت ببرند.
پیتر سیس در سال ۲۰۱۲ موفق شد جایزه هانس کریستین اندرسن را به خاطر مجموعه آثارش دریافت کند.
در زیر متن سخنرانی پیتر سیس را هنگام دریافت این جایزه بزرگ میخوانید:
«من پیش از اینکه معنا و مفهوم تصویرگری را بفهمم تصویرگری میکردم و با قصههای هانس کریستین اندرسن آشنا بودم، پیش از آنکه بدانم او کیست.
همیشه طراحی میکردم، چون در کودکی من خبری از تلویزیون، کامپیوتر و آیفون نبود. من چیزی درباره وسعت کشورم یا سیاست آن زمان نمیدانستم. پدربزرگ و مادربزرگم، پدر و مادرم و خویشاوندانم برایم قصه و افسانههای پریان تعریف میکردند و من هرچه را که شنیدم نقاشی کردهام.
و همهی اینها یک داستان واقعافوقالعاده شد: « جعبهی جادویی آتشین », داستان سفر پدربزرگ به آمریکا و ماجراهای پدرم در تبت بود. البته مدتها گذشت تا من فهمیدم که پدربزرگ من راهآهن آمریکا را طراحی کرده است، پدرم به تبت سفر کرده بود و افسانههای پریانی را که من دوست داشتم هانس کریستین اندرسن، برادران گریم و خیلیهای دیگر نوشته بودند.
مادر من، که یک هنرمند بود، همیشه باید مطمئن میشد من کاغذ و مداد داشته باشم و تا آنجایی که یادم میآید بر روی هر سطح صافی که به دستم میرسید نقاشی میکشیدم: روزنامه، دیوار، کلید برق، صندلی و حتی درِ یخچال.
وقتی که وقت آن رسیده بود که به دبستان بروم، در طراحیکردن ماهر شده بودم. همکلاسیهایم مرا به خاطر طرحهای خندهداری که از آنها میکشیدم دوست داشتند اما معلمهایم کمتر ، بهویژه سر کلاسهای علوم... و برای من چنین رقم خورد که، بنا به رسم معمول آن زمان، در پانزدهسالگی هنرجوی مدرسه هنر شوم.
بنا بود در مدرسه متوسطه هنر، گلها و میوههای واقعی را نقاشی کنم، در حالیکه نقاشیهای «بیتلز و زیردریاییهای زرد» را میکشیدم. من نمیتوانستم انتظاراتی را که از یک هنرمند جدی در آن زمان وجود داشت برآورده کنم. در باره آیندهام تردیدی جدی داشتم، تا اینکه در بهار ۱۹۶۸ یرژی ترونکا هنگام انتخاب پنج هنرجو برای کلاس جدید خود در آکادمی هنرهای کاربردی، نمونه کارهایم را انتخاب کرد. چه موقعیت استثناییای! یرژی ترونکا، این هنرمند خارقالعاده، تصویرگر و فیلمساز، میتوانست مربی من باشد! احساس آزادی میکردم! پراگِ بهار ۱۹۶۸ بهترین دورهزندگی من بود.
او در سال ۱۹۶۸ برنده مدال هانس کریستین اندرسن شد اما بهدلیل مسائل سیاسی و حضور تانکهای شوروی در خیابانهای پراگ نتوانست به کنگره IBBY در سوئیس برود. ترونکا در سال ۱۹۶۹، در سن ۵۹ سالگی، از دنیا رفت. برخی مرگ او را به خاطر غم و اندوه ناشی از اتقاقهای میدانند که بر سر چکسلواکی آمده بود. با این حال، من به مدت یک سال امکان این را داشتم که با او حرف بزنم و از او یاد بگیرم. من میخواستم مثل او فیلم بسازم اما ترونکا میخواست من یک تصویرگر شوم. او به من هشدار داد «بسیاری از تولیدکنندگان به تو دیکته میکنند که باید چه کاری در فیلمشان انجام دهی.
برای یک تصویرگر خوب بودن باید هنرمندی حقیقی بود. کاری دشوار که گاهی باعث تنهایی انسان میشود.»
اما من فیلم میساختم و آنها میتوانستند مرا به جاهایی ببرند. فیلم انیمیشنی که ساختم موفق به دریافت جایزه خرس طلایی جشنوارهی فیلم برلین شد، دریافت این جایزه درهای جهان را برای من باز کرد، در حالیکه بسیاری از هموطنان من حتی نمیتوانستند خواب این سفر را ببیند. این جایزه به من فرصتی را در کالج سلطنتی هنر در لندن داد که در آن کونتین بلیک یکی دیگر از برندگان جایزه هانس کریستین اندرسن، من را در بخش تصویرگری این کالج آموزش داد. به یاد میآورم از او پرسیدم که چه رنگی به عنوان پس زمینه برای تصویری که من روی آن کار میکردم استفاده کنم و پاسخی که او به من داد بسیار متفاوت از سنت اروپای بود.:: «فقط فکر کن چه رنگی –میخواهی- ژرف کاوی کن. عمیق شو در آنچه که میدانی- فقط از من میپرسی برای این که میخواهی مطمئن شوی ....»
من هنوز تصویرگر نشده بودم، هر چند که اینجا و آنجا برای چند کتاب تصویرهاییی کشیده بودم. از هالیوود و دنیای فیلم با من تماس گرفتند و من در سال ۱۹۸۲ انیمیشن کوتاهی ساختم و برای بازیهای المپیک تابستانی به امریکا فرستادم. ابتدا همه چیز عالی بود، نخلها و استخرهای شنا، ولی کار خوب پیش نرفت چون اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای بلوک شرق تصمیم گرفتند بازی را تحریم کنند. به من دستور داده شده که برگردم. چه کاری باید بکنم؟ من ماندم تا فیلم را تمام کنم اما سرانجام استفادهای از فیلم نشد! در حالیکه بیکار و در غربتم، مانند آنچه در افسانههای پریان رخ میدهد، سومین برنده جایزه هانس کریستین آندرسن به نجاتم میآید. موریس سنداک، بعد از دیدن کار من، موافقت میکند که مرا به دنیای نشر معرفی کند! از من پرسید: آیا مطمئنی که میخواهی تصویرگر شوی؟ اوه، مطمئن بودم اما ناامید ... / ادامه داد:«این فقط به خاطر شهرت تو به عنوان یک هنرمند نیست. تو در برابر کودکان مسئول هستی.تو باید صادق باشی و به یاد بیاوری که موقع بزرگ شدن چه آرزوهایی داشتی؟
«تو میتوانی رویای خود را دنبال کنی ... ولی تا جایی که میتوانی دنبال رویای بچه ها برو.»
و این زمان است که من تصویرگر شدم. ابتدا تصویرسازی کتابهای دیگران را انجام میدادم و سپس تصویرسازی روی داستانهای خودم را، داستانهایی در بارهی دورهی کودکیام، درباره ترک خانه و کاوش در جهان. متوجه شدم که نیازی به کشف قارههای جدید نیست، مردم می توانند در ذهن خود کاوش کنند حتی وقتی که در یک سلول زندانی شدهاند و این کتابها میتوانند خانه من، زبان من و کشور من باشند. میتوانم با فرزندانم و کودکان جهان دنیای خیالپردارزان و جویندگان و افرادی که شهامت دارند که متفاوت فکر کنند را به اشتراک بگذارم. کتابها پلهایی هستند که میتوانند شما را به جاهایی ببرند ... .
من در نزدیکی پل چارلز در پراگ بزرگ شدم، پلی با مجسمههای قدیمی که انسانهای زیادی از نسلهای گوناگون روی آن قدم زدهاند ... و جایی که من به عنوان یک پسر اعتقاد داشتم، میتوانم همهی آنها را در یک شب مهتابی ملاقات کنم ...
موتزارت ... گالیله ... داروین ... سنت اگزوپری ...
آه .... آیا آنجا آقای اندرسن را با آن کلاه بلندش میبینم؟
ممنون آقای اندرسن.
ممنون همه آموزگاران من ... من میدانم که همه شما بر روی این پل قدم زدهاید.
از شما برای اینکه راه را به من نشان دادهاید ممنونم...
من هم میکوشم که همین کار را انجام دهم
ممنونم یلی لیپمن برای ساختن «پلی از کتابهای کودکان»در سالهای دور.
ممنونم IBBY ، برای ساختن پلهایی در سراسر این سیاره ...
پیتر سیس
برای خرید کتاب «همایش پرندگان» پیتر سیس به فروشگاه کتاب هدهد مراجعه کنید.
لینک خرید کتاب «همایش پرندگان» از فروشگاه کتاب هدهد