مدرسه ای شاد و پویا

میترا علیخانی همیشه در دوران تحصیل از کم توجهی و بی ‎محبتی آموزگارانش رنج می برده و رفتار مکانیکی آن ها روح کودکانه او را می آزرده و درک می‎کرده است که دلسوزانه عمل نمی‎‎‎کنند. وقتی به نقاط ضعف و کمبود های خودش در درس‎ها به ویژه خط و انشاء پی می برد تصمیم می گیرد که معلم شود و صادقانه خدمت کند.او زمانی دانش آموز بوده که توجه لازم به بچه ها نمی‎شده و ترس و وحشت از معلم نمی‎گذاشته است که لذت آموختن را حس کند در نتیجه آموزش را فقط نوشتن و سیاه کردن صفحه می‎دانسته است، به همین دلیل تصمیم می گیرد که دنیای بهتری برای دانش آموزان بسازد و چون فرصت به دستش افتاد کاری کند کارستان.

به قول خودش سر لوحه کارش را احترام به شخصیت دانش آموز و لذت بردن او از آموزش قرار می دهد. او به بازی و تفریح بچه‎ها در مسیر آموزش اهمیت می دهد و از ایجاد فرصت‎های شاد برای بچه‎ها در تعلیم و تربیت بهره می‎گیرد. از هر امکانی برای بروز خلاقیت های بچه ها استفاده می‎کند. لاستیک های فرسوده کامیون‎ها برای بازی و سرگرمی، اتاقک شیشه ای برای نقاشی، استخر توپ، زمین شنی برای بازی و آموزش و معتقد است از هر وسیله ای هم یاد می‎گیریم و هم یاد می‎دهیم و آموزش برای بچه ها باید با بازی و شادی توأم باشد.

یک ضبط صوت که با‎لای دفترگذاشته شده از بلند گوی کلاس ها موسیقی دلنشینی برای بچه ها پخش می‎کند و هر کلاس کلید مستقل دارد تا هر وقت معلم و دانش آموزان صدا را مزاحم تشخیص دادند آن را قطع کنند.

در هر کلاس قفسه کتابخانه و وسایل کمک آموزشی ،جوایز و...وجود دارد و هیچ کس نگران شکستن و خراب شدن آن ها نیست. او ترتیبی داده است که معلم و دانش آموزان بدانند تجربه کردن ارزشمند است و باید بدون ترس و دلهره تجربه کنند.

گاهی می‎بینی بچه‎ها در کلاس روی آردی که خودشان آورده‎اند دیکته می نویسند بعد با آن خمیر بازی می‎کنند و در پایان کلاس به هم می‎پاشند که اینگونه نه معلم پیداست و نه دانش آموز. کمد جوایز، کمد کتابخانه، سبد وسایل ورزشی و وسایل کمک آموزشی لازم در دسترس است. از دفتر و دستک انضباطی و تنبیه خبری نیست، قفل و کلید معنی ندارد همه چیز در اختیار همه کس است اما همه می‎دانند چگونه از امکانات استفاده کنند. در کمد جوایز باز است ولی کسی چیزی بر نمی‎دارد مگر این که جایزه حق او باشد. کارت‎های آفرین و امتیازات تشویقی روی میز مدیر است و چیزی از تعداد آن کم نمی‎شود. کتاب های کتابخانه مهر ندارند اما از تعدادشان هرگز کم نمی‎شود. بارها دیده شده خانم معلم سؤالات امتحانی را پخش می‎کند و برای کمک به مدیر بیرون می‎رود و دانش آموزان تقلب نمی‎کنند.

او معتقد است ضرب و تقسیم را بچه بالاخره یاد می‎گیرند، همه سعی و تلاش ما باید برای پرورش اخلاق و انسانیت در دانش آموز باشد. او توانسته است در یک محیط روستائی با وجود سرانه آموزشی ناچیز با مردمی که شرایط فرهنگی و اقتصادی ضعیفی دارند همه‎ی طرح هایش را با کمک های مردمی، پیاده کند او توانسته با جلب مشارکت وسیع مردم روستا، کارخانه ها و شرکت های اطراف و حتی آن هایی که فرزندی در مدرسه نداشتند برای مدرسه کمک های زیادی جمع کند. در نظر او مدرسه قطعه ای جدا نشدنی از روستا است که همه به آن و بهتر شدنش علاقه ‎مند هستند.

پدر و مادر ها بر فعالیت‎های آموزشی و تفریحی کودکانشان ناظرند و به معلم و مدیر کمک می کنند. معلم ها با برنامه های مدیر هماهنگ‎ هستند.

علی خانی براین باور است که برای بچه ها کاری نکرده و فقط خودشان را به خودشان معرفی کرده است و حالا این بچه‎ها هستند که از وجودشان به بهترین نحو در مسیر ساختن خودشان و شکوفایی استعداد‎هایشان استفاده می‎کنند. خیلی از کارها را بچه ها در مدرسه خودشان انجام می دهند. مواظبت از اموال، برگزاری مراسم صبحگاهی و جشن ها به خودشان واگذار می شود تا با مفهوم مشارکت و مسئولیت پذیری به طور عملی آشنا شوند. برنامه‎های بچه ها در روزهای جشن در حضور اولیاء و مربیان و اهالی روستا انجام می شود تا از گوشه گیری، کمرویی و انزوای کودکان جلوگیری شود و اعتماد به نفس پیدا کنند.

مجلات رشد دانش آموزی برای همه تهیه می شود. کلیه کتاب‎های روش تدریس و مرجع در اختیار کارکنان است‎. کتابخانه مدرسه علاوه بر بچه ها به همه اهالی روستا کتاب امانت می‎دهد.

گاهی دانش آموزان به جای یکی از کارکنان مدرسه قرار می‎گیرند و اهداف و برنامه‎هایشان را بیان می کنند و مدیر و مربیان از این طریق به طور غیر مستقیم به نیاز های آن ها پی می برند. روابط انسانی و اصل مشارکت مردم مهم‎ترین وسیله در دست مدیر در مسیر تعلیم و تربیت است.

دفتر مدیر مدرسه به سالن کوچک مدرسه منتقل شده تا اتاقی که دفتر بود کلاس آمادگی (پیش دبستانی ) برای بچه‎های روستا شود در زمستان مدیر دور میزش را کارتن می‎گذارد تا سرما کمتر پاهایش را آزار دهد.

تغذیه رایگان، شیرسویا و کیک به بچه‎ها داده می‎شود و گاهی هم غذای گرم. جلسات بسیار زیادی با حضور اهالی روستا در مورد بهداشت جسمی و روحی کودکان، مسائل اخلاقی و تربیتی در مدرسه برگزار می‎شود که نکته های مهم آن تکثیر و در اختیار اولیاء قرار می گیرد. بچه‎ها آن گونه که می‎خواهند درس می‎خوانند نه آن طور که به آن ها می‎گویند و تحمیل می‎کنند. موقع تعطیلی مدرسه آن ها میلی به ترک مدرسه ندارند و نمی‎خواهند به خانه بروند مدرسه برای بچه‎ها دلنشین و دوست داشتنی است و آموختن لذت بخش است. مدیر کاشف توانمندی‎هاست و از تمام ظرفیت مشارکت فکری و مالی اهالی روستا، کارخانه ها و شرکت های اطراف روستا و دانش آموزان و همکاران استفاده می‎کند تا مدرسه محیطی برای رشد و بالندگی بچه‎ها باشد. همه شادمانه علم، مهربانی، انسانیت، دیگر دوستی، شهروند خوب بودن، زیبایی و...را می آموزند.

خانم علیخانی حین صحبتش دائم این جمله ها را ذکر میکند که "انسان ها متعلق به هر عصر و زمانه که باشند با همه‎ی تفاوت ها یک وجه مشترک دارند: به احترام، احترام می گذارند و با مهربانی، مهربانند و در برابر دوستی فروتنی و صداقت و پاکی سر خم می‎کنند‎." کوشش و تلاش آموزش و پرورش و انجمن اولیاء و مربیان آن‎گاه مهم است که در خدمت پرورش انسان‎های متعالی از کودکان معصوم باشند.

خودش در مورد شرح آنچه بر او گذشته می‎گوید: " اولین تجربه معلمی ام در کلاس ۴۳ نفره در یک روستا بود. بی تجربه بودم و در کلاس داری ضعف داشتم، روش تدریسم بچه ها را جذب نمی‎کرد، پیشرفتی احساس نمی‎کردم از خودم ناامید شدم و تصمیم گرفتم معلمی را رها کنم اما با تشویق خانواده‎ام ماندن را به فرار ترجیح دادم و با بررسی وضعیت متوجه شدم که مشکل کار فقط من تازه کار نیستم معلم این کلاس به خاطر بی توجهی سال گذشته توبیخ شده و به همین جهت این کلاس تا مهرماه بی معلم باقی مانده و قرعه ی فال به نام من تازه‎کار با دنیایی آرزو زده شده است. کمر همت بستم و با دو نوبت کار‎کردن و صرف همه توانم بچه‎ها را به سطح خوبی رساندم ."

او کار معمول معلمی‎اش را انجام داده بود ولی آرزوی یک مدرسه شاد و دوست داشتنی، که در آن، زمان تعطیلی مدرسه بچه‎ها احساس نکنند از زندان آزاد شده‎اند و آن را دوست بدارند، مدرسه ای که مدرسه‎ی عشق باشد و به دانش آموزان الفبای انسانیت بیاموزند، رهایش نمی‎کرد وقتی پیشنهاد مدیریت مدرسه شهید اژه ای قلعه سرخ را پذیرفت به فکر اجرا کردن آرزوهایش بود .

آن قدر در اتاق‎های اداره از شرایط بد این روستا و مدرسه شنید که تصمیم گرفت فوراً برود و آنجا را ببیند. وقتی به محل مدرسه رسید، ساختمانی را دید بین زمین‎های کشاورزی، بدون دیوار و محوطه سازی، بیابان برهوت، تا چشم کار می کرد خاک بود و خاک و فضای بزرگ و باز که در نگاه اول غیر قابل کنترل می آمد و ناامن می نمود، به دلهره افتاد اما رویاهایش را به خاطر آورد، چقدر دلش یک مدرسه‎ی شاد، امن و پویا می خواست. شعله شور و شوق همه‎ی وجودش را گرفت و مصمم شد از این فضای وسیع به بهترین نحو استفاده و طرح ها و برنامه‎هایش را پیاده کند.

مدیر قبلی با این سخنان مدرسه را تحویلش داد : "این جا از حرکت تلاش و پویایی حرفی نزن که خریداری ندارد در عوض با افسردگی و گوشه گیری همدم اند. انتظار نظم و ترتیب که هیچ بلکه فکر درس خواندن بچه ها را هم نکن، هر تعطیلی چند شیشه شکسته می شود تا شیشه‎بر منطقه بیکا‎ر نماند؛ مردم اصلاً همکاری نمی‎کنند. فلان دانش آموز دزد است. مواظب همین چند تا خرت و پرت مدرسه باش تا چیز‎های گم شده برایت دردسر نشود. راستی دختر مگر بیکار بودی که مسئولیت چنین مدرسه ای را پذیرفتی؟ این ده آنقدر بد مسیر است که باید چند تا ماشین عوض کنی تا رفت و آمد کنی."

سخنان مدیر قبلی که دستی بر آتش داشت دلهره‎ی اولین برخورد را تقویت کرد اما وزن شور و شوق درونی بیشتر از آن بود که به این سادگی از میدان به در رود. کلید را با آرامش گرفت و در دل گفت: "من تمام اهالی روستا و بچه‎ها را نگهبان و حصار مدرسه می کنم. هیچ دری قفل نخواهد شد و کرامت و بزرگی انسان را به نمایش در خواهم آورد."

به عنوان اولین قدم بچه‎ای را که دزد معرفی کرده بودند صدا کرد و از او خواست صندوق دار مدرسه باشد پول ها را به او داد و سفارش کرد مواظب آن ها باشد تا هر وقت لازم داشتند بیاورد. او معتقد است اولین قدم در تعلیم و تربیت این است که به مردم و به بچه‎ها اعتماد کنیم، کاری کنیم که خودشان را باور کنند و بدانند برایشان ارزش قائلیم. در مرحله دوم سعی کرد او را بپذیرند و بدانند دوستشان دارد و آنچه می‎کند به خاطر آن هاست.

به دنبال پیدا کردن راه چاره به کلاس ها سر زد. خشک و بی روح با چند نیمکت و یک تابلو که خیلی کسل کننده می‎نمود. حتی در حد انجام وظایف اداری کارها انجام نشده بود. به مرتب کردن و سر و سامان دادن به پرونده ها و پوشه‎هایی پرداخت که از 4 سال پیش روی هم جمع شده بودند. چهره‎های غمگین و گوشه‎گیری بچه‎ها و بی تفاوتی آن ها حکایت از آن داشت که حکومت چوب بالای سرشان بوده، رنگ و فرم لباس‎هایشان مرده و بی روح بود و تغذیه و بهداشت بسیار بدی داشتند .

وقتی از طرح هایش با یکی از مسئولین صحبت کرد در جواب با تمسخر به او گفتند: "نکند می خواهی مدینهی فاضله درست کنی؟" و معلم جوان اندیشید خواستن، توانستن است.

می‎دانست برای هر کاری به خصوص اگر بر خلاف روند معمولی باشد باید بستر سازی کرد. وضعیت بچه‎ها، خانواده‎ها و موقعیت روستا را مرور کرد. خشکسالی آثارش را آشکار می‎کرد چند روز بعد سفره امام حسن مجتبی (ع) در مدرسه پهن کرد تا بهانه‎ای باشد برای آشنایی بیشتر و.....

آرام آرام در دل بچه ها نفوذ کرد. می دانست که برای انجام طرح‎هایش نیاز به مشارکت مردم دارد پس اهالی روستا را (حتی آن ها را که بچه‎ای در مدرسه نداشتند) به جلسه ای در مدرسه دعوت کرد. درباره‎ی اهمیت محیط آموزشی بچه‎ها گفت و به زبانی ساده و خودمانی کمبود‎های مدرسه را توضیح داد و بودجه سرانه آموزش و پرورش را اعلام کرد و تقاضای کمک نمود. حتی آن ها که فرزندی در مدرسه نداشتند استقبال خوبی کردند و بعداً این مردم خوب همیشه یاور او شدند چراکه صداقتش را در خواستن زندگی بهتر برای فرزندانشان را باور کردند.

علاوه بر این با تمام کارخانه ها و دفاترشرکت های اطراف تماس گرفت و با مکاتبه و دعوت آن ها به بازدید از مدرسه برای انجام طرح ها درخواست کمک مالی، نقدی و جنسی (سیمان ،آهن ،موکت و....) نمود. یکبار یک کانتینر در راه دید دنبال صاحبش گشت و فهمید که اسقاطی است آن را به کمک اولیاء با جرثقیل به مدرسه انتقال داد که با تعمیر و آماده سازی، کانتینر کتابخانه و کارگاه سفال مدرسه شد!

خانه‎‎های روستا تلفن نداشت و فقط یک مرکز مخابرات بود که با یک خط تلفن عصر‎ها در یک ساعات معینی مردم از آن استفاده می‎کردند با وجود غیر قانونی بودن این کار و مجازات داشتن برای کارمند آن، خط تلفن از پشت بام ها و زمین کشاورزی گذشت و به مدرسه کشیده شد و پول تلفن مدرسه را به صورت سرانه مردم تقبل کردند و پرداخت می‎نمودند.

روزی پیرزنی ده عدد تخم مرغ آورد و گفت من چیزی ندارم که به مدرسه کمک کنم ولی وقتی می بینم شما این قدر برای این روستا زحمت می‎کشید شرمنده می‎شوم یکی از شما این تخم مرغ ها را بخرد و پول آن را صرف مدرسه کنید و پیرزن دیگری که النگوی خود را فروخت و پول آن را به مدرسه داد.

در مکاتبه با دانشگاه اصفهان سه سیستم کامپیوتر از رده خارج شده را گرفت و آن ها را ارتقا داد و در اختیار بچه‎ها گذاشت البته آموزش کامپیوتر فقط مخصوص دانش آموزان نبود بلکه در ساعات تعطیلی مدرسه اولیاء و جوانان علاقه‎مند هم می‎آمدند و آموزش می‎دیدند.

این معلم علاقه‎‎مند طرح ها و برنامه‎هایش را تحت عنوان " کودکان ما حق دارند" برای اولیاء مربیان و دانش آموزان مطرح و در روستا اجرا نمود .

۱- کودکان ما حق دارند از تغذیه مناسب و مراقبت های بهداشتی روحی و جسمی بر‎خوردار باشند

  • -برای اجرای این طرح با کارخانه های اطراف گفتگو کرد و شیر و کیک به صورت رایگان هر‎رو‎ز به مدرسه آورده می شد (در حالی که هنوز طرح شیر رایگان مطرح نشده بود) به علاوه گاهی غذای گرم نیز به بچه‎ها داده می شد.
  • -طرز صحیح مسواک زدن به بچه‎ها آموزش داده شد و مسواک و خمیر دندان برای دانش آموزانی که امکانات نداشتند تهیه گردید.
  • -جلسات مشاوره ای در مدرسه تشکیل می شد تا بهداشت روانی را برای اولیاء و اهالی توضیح دهند و مشکلات رفتاری و عاطفی بچه‎ها را پاسخ دهند و روش‎های تربیتی و آموزشی را بین خانه و مدرسه هماهنگ سازند.

۲- کودکان ما حق دارند بازی کنند و از آموزش لذت ببرند :

  • - او معتقد بود که بازی دنیای کودک است و کودکان عاشق آب و خاک به قول معروف گل بازی هستند. بازی روشی برای پرورش خلاقیت، تفکر و رشد کودک است و موقعیتی برای بروز عواطف، اجتماعی شدن و بالا بردن سطح اعتماد به نفس در کودکان فراهم می کند پس برای رسیدن به این هدف‎ها زمین شنی را آماده کرد. استخر توپ ساخت و وسایل بازی تهیه شد ، تاب، سرسره و الاکلنگ، تایرهای اسقاطی رنگ آمیزی شاد شد و تونل‎های بازی برای بچه‎ها درست کردند.

۳-کودکان ما حق دارند سالم باشند و به وسیله ی ورزش مهارت های بدنی و حرکتی شان تقویت شود

  • -ساختن فضایی برای دوچرخه سواری، اسکیت، زمین فوتبال، والیبال، بسکتبال، آموزش ورزش های رزمی.
  • -ایاب و ذهاب دانش آموزان از خانه به مدرسه با دوچرخه از جمله اقداماتی بود که برای برخورداری بچه‎ها از این حقوق انجام شد
  • -همچنین برای حرکت بدنی بیشتر دانش آموزان از تایرهای اسقاطی رنگ آمیزی شده به عنوان وسیله بازی استفاده کرد.

۴-کودکان ما حق دارند در محیط آموزشی تحت فشار نباشند و از آموزش لذت ببرند و بر این اساس گردش همراه با آموزش در فضای باز اساس کار آموزشی مدرسه شد:

  • -آموزش در محیط باز کنار آب، کوه، دشت و صحرا.
  • -برپایی اردو‎ها و گردش‎های علمی که انگیزه یاد گیری را بیشتر می کند و دانش آموزان از طریق مشاهده مستقیم بر معلومات تجربی خود می افزایند با یکدیگر به بحث و گفتگو در مورد مشاهداتشان می پردازند و اطلاعات جمع آوری شده را مرتب و طبقه‎بندی می کنند. اینگونه حس همکاری و روحیه کار گروهی در دانش آموزان تقویت می شود و کودکان در محیطی شاد آموزش می بینند و احساس انفعال و ضعف اعتماد به نفس نمی‎کنند.

۵-کودکان ما حق دارند از شرایطی مناسب برای پرورش توانایی های فکری و احساسی خود بهره‎مند شوند و فعالیت های فرهنگی هنری داشته باشند:

  • -کلاس ها از چند پایه بودن در‎آمد و هزینه‎ی معلم اضافی را والدین تقبل کردند
  • -برای کارهای فوق برنامه مربی ورزش ،خط، نقاشی، کارهای دستی، تئاتر و کامپیوتر در نظر گرفته شد.
  • - برای ایجاد علاقه به مطالعه برنامه‎هایی اجرا شد. کانتینر اسقاطی که تعمیر و زیبا سازی شده بود تبدیل به کتابخانه شد که دانش آموزان به آن مراجعه می کردند و علاوه بر آن در هر کلاس یک کتابخانه کوچک درست شد از شهرداری،اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی تعدادی کتاب گرفته شد، کتاب‎هایی هم اهدا شد و تعدادی هم خریداری کردند.
  • -برنامه‎های کتابخوانی در کلاس و کتاب سازی و قصه نویسی همراه با نقاشی تصاویر که استعدادها را پرورش می دهد و گنجینه لغات را می افزاید سر لوحه کار قرار گرفت.
  • -تهیه کتاب‎های روش تدریس و وسایل کمک آموزشی برای هر کلاس .
  • - از کانتینری که به مدرسه منتقل شد در بعضی ساعات برای کارگاه سفال استفاده می ‎شد و بچه‎ها در آن جا با دست های خود می آفریدند و احساس اعتماد به نفس می کردند.

۶- کودکان ما حق دارند در محیطی پاکیزه و زیبا و راحت آموزش ببیند :

  • در اولین قدم در گفتگو با یک خیاط لباس‎هایی با رنگ های شاد و قیمت مناسب برای بچه‎ها تهیه شد تا با پوشیدن لباس خوب احساس بهتری داشته باشند و در محیط اطرافشان رنگ های شاد ببینند.
  • نیمکت های اسقاطی انبار اداره را گرفتند، با کمک چند تن از پدرها آن ها را رنگ آمیزی شادی کردند و در محیط باز دبستان نصب نمودند.همچنین نیمکت‎ها و صندلی‎های سیمانی برای اطراف تهیه شد و تمام فضای مدرسه سنگفرش شد‎. آب‎نما و جوی آب به کمک والدین و بچه‎ها ساخته شد، فضا گلکاری و درخت کاری شد و فضای مدرسه به چند بخش زمین شنی، زمین فوتبال و بسکتبال، سرسره و الاکلنگ و زمین شطرنج تقسیم شد.
  • به جای دیوار مدرسه در یک طرف دیواری از موکت کشیدند که بچه‎ها بتوانند کارهای خود را به آن نصب کنند.
  • دیوار ساختمان مدرسه با نقش های کودک پسند و سلیقه بچه‎ها زیبا‎سازی شد .

۷- کودکان ما حق دارند با آداب و سنن و ارزش ها و میراث ملی و فرهنگی خود آشنا شوند:

  • -در فضای باز مدرسه سالنی به وسعت 6 متر مربع برای اجرای مراسم و جلسات شناخته شد.
  • -همه عیدها و جشن های ملی و مذهبی مثل عید نوروز، عید فطر و.... با همکاری والدین و آموزگاران برگزار شد.
  • -بازدید از اماکن تاریخی مثل میدان نقش جهان و.... هر چند وقت یک بار انجام می شد.

۸- کودکان ما حق دارند در فضای سرشار از صلح و صفا در کنار خانواده‎هایشان باشند. خانواده‎هایشان آن ها را درک کنند و بشناسند‎، به آن ها احترام بگذارند و اولیاء نیز حق دارند جایگاه واقعی خود را در مدرسه فرزندشان پیدا کنند.

  • -در راستای این هدف، مشارکت معجزه می کند، این معلم تلاش کرد برای فعالیت های آموزشی و پرورشی از همه‎ی اولیاء و مربیان، شورای اسلامی روستا و..... استفاده کند و مشارکت آن ها را در جلسات جلب نماید.
  • - با تشکیل جلسات مشاوره متعدد به پدران و مادران رفتار با کودکان را آموزش می‎دادند. مسائل و مشکلاتی که در نظر خواهی از بچه‎ها به دست آورده بودند و مسائل و مشکلات اولیاء با حضور مشاور، مطرح و مورد بحث بررسی قرار می‎گرفت و راهکارها جمع بندی می شد.
  • -اختیارات لازم به مربیان داده شده بود که هروقت لازم می‎دانند مخصوصاً در مورد کتاب های جدید و روش های نوین آموزش و پرورش از والدین دعوت کنند و بین خانه و مدرسه هماهنگی بوجود آورند.
  • - حضور اولیاء در موقع نقاشی فرزندانشان در اتاقک شیشه ای و تماشای آن ها و گفتگوی معلم درباره ی نقاشی کودکان با هر یک از والدین در هر هفته انجام می شد.
  • - برگزاری گردش های علمی، ورزشی، کوهنوردی همراه با مادران انجام می شد.
  • - با در نظر گرفتن تفاوت های فردی دانش آموزان و والدین آن ها به مرکز مشاوره اداره یا جاهای دیگر ارجاع داده می‎شدند.

خانم علیخانی که کاشف توانمندی‎های انسان بوده و از تمام ظرفیت های موجود استفاده کرده است، با برقراری روابط صمیمی و عاطفی و تکریم شخصیت والدین، آموزگاران و دانش آموزان توانسته است به همه بقبولاند که همگی یک هدف دارند و برای پیشبرد اهداف آموزش و پرورش کار می کنند و در نتیجه‎ی مشارکت همگانی و نقش فعال آموزگاران و والدین، همه از نقش سازنده و ارزش تجربه‎های خود، آگاهی یافته و مدرسه را از توانمندی‎های خود بهره‎مند نموده‎اند.

آخرین طرح او ایجاد پارک جنگلی برای بچه‎ها بوده که به اجرا در نیامده است و من نمی خواهم شیرینی تلاش یک انسان پر شور را برای ساختن نسلی با اعتماد به نفس به این تلخی بیا‎میزم که ایشان را از مدیریت این مدرسه بر کنار کرده و به آموزگاری دبستانی دیگر فرستاده‎اند‎!!!

نویسنده
نهضت قریشی نژاد
Submitted by editor6 on