شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید در دنیا شخصیتهای گوناگونی مثل پاتریمونیتو، دوکوموداکی و اولی هستند که در حوزه آموزش و معرفی میراث فرهنگی و طبیعی به کودکان فعالیت میکنند. در این میان ایده شخصیتی عروسکی به نام «میراثک» توسط سمانه آقائی آبچوئیه خلق شده است. این شخصیت قرار است در مرحله نخست کودکان با آثار تاریخی، مشاغل و ناهنجاریهای حوزه میراث فرهنگی ایران آشنا کند و در آینده به آثار حوزه ایران فرهنگی و بعداً به آثار منطقه خاورمیانه بپردازد.
در برنامهریزی که برای شخصیت میراثک صورت گرفته قرار است این عروسک در مراکز فرهنگی مانند موزهها، مدارس، مهدهای کودک و مراکز فرهنگی برنامه اجرا کند. در حقیقت میراثک، میخواهد پنجرهای نو برای آشنایی کودکان با میراث فرهنگی ایران باز کند.
این عروسک به شکل دست راست است. پنج انگشت میراثک، نماد پنج قاره جهان هستند که با رنگهای مختلف نشان داده شدهاند. صورت میراثک به شکل قلب طراحی شده تا نشانی از عشق و مهربانی و پیامآور صلح و دوستی کودکان ایرانی برای همه دنیا باشد.
انتخاب فرم دست در اینجا به گونهای اشارهای به مفهوم این شعرعباس یمینی شریف هم دارد، که میگوید:
دست در دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد
یار و غمخوار همدگر باشیم تا بمانیم خرم و آزاد
یادآوری میشود عروسک «میراثک» در هفته ملی کودک در میدان تاریخی نقش جهان شهر اصفهان به کودکان و نوجوانان ایرانی معرفی شد.
و حالا داستان آشنایی بچهها با میراثک....
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. عصر یکی از روزهای پاییزی که هوا نه خیلی سرد و نه خیلی گرم بود وقتی بچهها در میدان نقش جهان اصفهان مشغول بازی بودند، و مامانها داشتند خرید میکردند و باباها روی چمن دراز کشیده بودند، ناگهان یک اتفاق عجیب افتاد. یک موجود کوچولوی عجیب و غریب پیدا شده بود. موجود عجیب و غریب قیافه خاصی داشت. کله موجود عجیب و غریب مثل یک دست با انگشتهای رنگی رنگی و صورتش هم شبیه یه قلب کوچولو بود. موجود عجیب و غریب اطرافش نگاه میکرد، انگار دنبال یک دوست میگشت.
موجود عجیب و غریب داشت روی چمنها راه میرفت که بچهها او را دیدند. اول از همه بچههایی که دوچرخهسواری میکردند متوجه موجود عجیب و غریب شده بودند برای همین تصمیم گرفتند بفهمند که اون کیه؟ اما یکی از پسرها به اسم آرمین از موجود عجیب میترسید و میخواست که فرار کند. اما یکی از بچهها که اسمش حامد بود به او گفت نترس تو پشت سر من و عقبتر از بقیه بیا. پس آنها دسته جمعی راه افتادند.
حامد آهسته آهسته و در حالیکه قلبش تند تند میزد نزدیک موجود عجیب رفت و سلام کرد. موجود عجیب و غریب وقتی بچهها رو دید لبخندی زد و سلام کرد. حامد گفت: «اسم من حامد، اسم تو چیه؟ اهل کجایی؟»
موجود عجیب گفت: «اسم من میراثک، من اهل همینجا هستم، اهل ایرانم.»
حالا بچههای کوچکتر هم نزدیکتر اومده بودند. پرهام که از بقیه بچهها کوچکتر بود گفت: «تو قیافه خیلی عجیبی داری. برای چی اومدی اینجا؟»
میراثک گفت: «من میخواهم میراث فرهنگی ایران را به شما و بقیه بچهها معرفی کنم.»
پرهام پرسید: «چی؟ میراث فرهنگی چیه؟»
میراثک گفت: «میراث فرهنگی چیزهایی مثل بناهای قدیمی قشنگ، وسایل قدیمی زیبا و یا مراسمی مثل عید نوروز هست. من میخواهم همه اینها را به شما معرفی کنم.»
بچهها تازه کمکم داشتند یک چیزهایی متوجه میشدند که فاطمه با هیجان گفت: «مثل همین میدان نقشجهان؟ درسته؟» میراثک گفت: «آفرین فاطمه، خیلی خوب متوجه شدی!»
بعد گفت: «حالا کی حاضر هست به من کمک کنه؟» همه بچهها فریاد زدند ما...ما...ما...
بعدش هم قرار شد که روزهای دیگه باز همدیگه رو ببینند تا با کمک میراثک بهتر و بیشتر در مورد میراث فرهنگی ایران چیز یاد بگیرند.
فایل صوتی قصه دوستی میراثک و بچهها
- نویسنده: سمانه آقائی آبچوئیه
- گوینده: شیرین مستغاثی